پاورپوینت کامل خورشید دوباره به من سلام می کند ۳۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل خورشید دوباره به من سلام می کند ۳۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خورشید دوباره به من سلام می کند ۳۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل خورشید دوباره به من سلام می کند ۳۴ اسلاید در PowerPoint :
>
۹۲
دختران بهار / فصل شکفتن
این نامه را برای تمامی دوستان همسن
و سالانم می نویسم. در یک غروب پاییزی
قشنگ که حتما خیلی از دوستانم در حال
برگشتن از دبیرستان یا پیش دانشگاهی و
شاید هم دانشگاه هستند، اما من در کنار
پنجره ای که همیشه تاریک است نشسته ام و
به سر و صدای بچه هایی که با ذوق و شوق
به این طرف و آن طرف می دوند، گوش
می دهم. سهم من از این پاییز فقط نشستن و
فکر کردن به گذشته و آینده ای است که
نمی دانم چه اتفاقاتی را برایم رقم خواهد زد.
اینجا که نشسته ام اتاق شخصی من
است، شاید هفت یا هشت ماهی باشد که در
این اتاق که در طبقه بالای خانه ماست،
زندگی می کنم؛ زندگی که نه، فکر می کنم و
گاهی تصمیماتی می گیرم که شاید هیچ وقت
نتوانم آنها را به اجرا در بیاورم. شاید بهتر
باشد برای کسانی که احتمالاً نامه ام را
می خوانند کمی در مورد اتاقم توضیح بدهم.
اتاق من یک چهار دیواری دوازده متری
است، هنوز دیوارهایش گچکاری نشده اند، دو
عدد پنجره رو به خیابان دارد که پدرم همان
ابتدای ورودم به اتاق و شروع زندگی جدیدم،
هر دوی آنها را با گچ مسدود کرد. می دانید
چرا؟ چون می خواست هیچ کجا را نبینم و
هیچ کس هم نتواند از طریق پنجره ها با من
ارتباط برقرار کند. درِ اتاق هم همیشه قفل
است، فقط روزی سه بار می توانم در ساعت
مشخصی که پدرم تعیین کرده از اتاق بیرون
بیایم و کارهای ضروری روزمره ام را انجام
دهم. اتاق من با یک قالی رنگ و رو رفته و
نخ نما فرش شده و گوشه اتاق من پر است از
لوازم و وسایلی که مادرم به آنها نیازی ندارد.
درست فهمیدید، من در یک اتاق، اتاقی
که متعلق به خانه پدرم است زندانی شده ام و
هیچ راهی برای فرار ندارم، البته دیگر سعی
هم نمی کنم که فرار کنم یا راهی پیدا کنم که
وضعیتم بهتر شود. چند روز پیش بود که
مادرم کتاب های درسی سال های قبل من و
برادر کوچکم را به این اتاق آورد و من آنقدر
خوشحال شدم که اشک در چشمانم حلقه زد.
شاید تعجب کنید، اما این بهترین اتفاقی بود
که در این مدت و در این اتاق تاریک من را
شادمان کرد، چون بالاخره توانستم غیر از
فکر کردن به خواندن کتاب های سال های
پیش بپردازم و قدری از تنهایی ام را پر کنم.
همین اتفاق کوچک باعث شد که تلاش من
برای بهبود اوضاع کم شود، چرا که پدرم با
دیدن تلاش من شرایط را سخت تر می کند و
شاید همان چند کتاب را هم از من بگیرد.
پدرم از همان ابتدا با درس خواندنم
مخالف بود، شاید اگر به خاطر دو خواهر
بزرگم که در سن پایین آنها را شوهر داده بود
و بدبختی شان را دیده بود، نبود، هرگز
نمی گذاشت که پایم به مدرسه راهنمایی
برسد و چشم و گوشم باز شود. چرا که معتقد
است، کوچه ها محلی ناامن و خطرناک هستند
و مدرسه جایی است که اختیار فرزندها را از
پدر و مادرها می گیرد. بارها هم گفته از عاقبت
من که از میان فرزندانش تنها کسی بودم که
درس خواندم و به دبیرستان رسیدم،
می ترسد، اما هر بار با یک اتفاق یا شاید هم
به قول خودش با اهمال کاری گذاشته بود به
درسم ادامه بدهم.
برای من و خانواده ام اجازه پدر برای
درس خواندن مثل اجازه رفتن به اروپا و
گردش در آنجا بود، من هم از این اتفاق لذت
می بردم، چرا که نمی خواستم مثل خواهر اولم
که در یک زیرزمین زندگی می کرد و هر روز با
صد نفر معتاد و بیمار و … سر جنس و مسائلی
از این قبیل سر و کله می زد، زندگی کنم.
دوست نداشتم پا جای پای خواهر دومم
بگذارم که شوهرش با هزار و یک کار عجیب
و غریب، خرج زن و بچه اش را می داد و
همیشه هم فراری بود. دلم می خواست مثل
یک انسان زندگی کنم، مثل همان هایی که
سرگذشت شان را در کتاب هایم می خواندم.
دلم می خواست مفید باشم و بتوانم زندگی ام
را به جایی برسانم که اسمم همیشه ماندگار
بماند. اما در نظر پدرم من یک دختر بودم و
هیچ ننگی هم بالاتر از این نبود، چرا که او
هنوز مثل زمان جاهلیت به فرزندان دخترش
نگاه می کرد. از نظر او دخترها مایه دردسر
بودند و می باید در اولین فرصت آنها را شوهر
داد به هر کس که از راه می رسید و تقاضای
ازدواج داشت، سن و سال هم مهم نبود
همین که دختری شوهر کند و شرش را کم
کند کافی بود، به همین خاطر خواهر اولم را
در یازده سالگی و دومی را در چهارده سالگی
به خانه بدبختی فرستاده و خیال خودش را
راحت کرده بود.
شاید در مورد من بخت بیشتر یاری کرده
بود تا به سال سوم دبیرستان برسم؛ هیچ کس
تقاضای ازدواج نداشت، جای تعجب هم بود
که چرا پدرم به فکر شوهر دادنم نیفتاده و
مدرسه را از من دریغ نکرده بود اما هر چه بود
وضعیت من از خواهرانم بهتر بود و باید از آن
نهایت استفاده را می بردم و سعی می کردم تا
وضعیت بهتری را برای خواهر بعد از خودم
پیش بیاورم اما به قول مادرم در همیشه بر
روی یک پاشنه نمی چرخد و زندگی بالاخره
روال دیگری را هم پیش می گیرد. اوایل بهار
بود و من در فکر امتحانات آزمایشی کنکور
بودم، دلم می خواست رتبه خوبی بیاورم تا باز
هم مورد تشویق معلم ها و دوستانم قرار
بگیرم، هیچ چیز در دنیا برایم بیشتر از این
ارزش نداشت و همیشه لبخند معلم ها و مدیر
مدرسه من را امیدوار می کرد. دلم می خواست
موفق باشم و راهی جز درس خواندن هم
برای این کار نبود.
تصمیم گرفته بودم در رشته هنر درس
بخوانم و تمام سعی ام بر این بود که کتا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 