پاورپوینت کامل مستأجر فروتن ساختمان شماره ۱;۱۲ ۶۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مستأجر فروتن ساختمان شماره ۱;۱۲ ۶۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مستأجر فروتن ساختمان شماره ۱;۱۲ ۶۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مستأجر فروتن ساختمان شماره ۱;۱۲ ۶۶ اسلاید در PowerPoint :

>

۸۲

آیا در حال حاضر شما
مستأجر می باشید؟ آیا قبلاً
مستأجر بوده اید؟ آیا پا داده و لو
به قدر چند ماه مستأجر بوده
باشید؟ در هر صورت، فقط تعداد
کمی از مردم یافت می شوند
اعتقاد به زندگی مستأجری
داشته باشند و این شیوه زندگی
را به قول خودشان «آخر زندگی»
بدانند چرا که در جبهه مقابل
تعداد زیادتری از مردم معتقدند
«زندگی مستأجری مردن
تدریجی بود!» و «مرگ باد» و
«ننگ باد» و «مرده شور ببرد» به
زندگی مستأجری نثار می کنند.

در هر حال، ما چه طرفدار
گروه اول باشیم و یا از جمله
هواداران پر و پا قرص گروه دوم،
لازم است با سرکار خانم
«فردوس مشکلاتیان» که از
جمله مستأجرهای حرفه ای و به
نام کشور به شمار می روند آشنا
شویم.

ایشان آن طوری که بعدها
برای ما تعریف کردند سرتاسر
دوران صباوت شان را تا خودِ
دوره بُرنایی در خانه پدری در
موضع زندگی استیجاری سپری
داشته و پس از تزویج با شوی
متوفای خویش کماکان راه
زندگی مستأجری را ادامه و در
این مسیر ثابت قدم و استوار بوده
است.

خانواده و تربیت / طنز

سرکار خانم «فردوس
مشکلاتیان» معلم دبستان و با
دختر و پسر دبیرستانی اش یعنی
«فیروزه» و «فرفوژه» در حال
حاضر به دشواری به گذران
زندگی مشغول است. حال که
نامی از «گذران زندگی» برده شد
خوب است یادآوری نمایم پس از
رحلت جانگداز شوهر
فردوس خانم یعنی آقای «فردین
فوری زاده» در تصادف خودروی
حامل وی که کمر هر زن
شوهردوستی را می شکست،
خوشبختانه ایشان به نقل قول از
خودشان، خود را نباخته و با
همان روحیه شاد و سرزنده قبلی
ـ که در وصفش می گویند
فردوس یک لب دارد هزار خنده
ـ به زندگی خود ادامه داد و هر
چند در ابتدا شیون کنان می گفت
ستون خانه ام رفت و تنهایم
گذاشت لکن با یادآوری پی و
بنای ساختمانی که در آن زندگی
می کردند از گفته خویش پشیمان
گشته و به جای عبارت «ستون
خانه ام رفت» عبارت «سروَر
خانه ام رفت» را برگزید.

این بود و بود تا که بهای
اجاره خانه ها بالا رفته و برای
تمام مستأجرها از جمله مستأجر
مورد نظر ما دردسرساز شده و
صاحبخانه قبل از سررسید سال،
آنها را جواب کرد. به ناچار

فردوس خانم به تکاپوی پیدا
کردن سرپناهی افتاد و در این راه
تلاشی مضاعف سالیان پیش را
شروع نمود. البته فردوس خانم
در طول آن همه سال درس
مستأجری را به خوبی فرا گرفته
و در راه رسیدن به منزل و
مقصود بارها راه باشگاههای
معاملات ملکی را رفته و برگشته
بود لکن این دفعه قضیه با
دفعه های قبلی کلی توفیر داشت.
فصل، فصل سرما بود و قبل از
آن هر مستأجری خانه ای جسته
و در آن مأوا گزیده بود. بنابراین
بخصوص با پول آنها آپارتمانی
خالی به سختی پیدا می شد. دوم
آنکه فردوس خانم نمی توانست با
توجه به شرایطش و داشتن
دختر و پسر بزرگ به هر نقطه ای
از تهران اسباب کشی نماید و
سوم آنکه او نمی خواست زیاد از
مدرسه اش دور باشد. با توجه به
این شرایط در فرصت یک
ماهه ای که از صاحبخانه اش
گرفته بود به شکلی محیرالعقول
و باور نکردنی بسیاری از
آژانس ها و املاک را درنوردید و
در این راه از کمک های بچه ها و
خاله های بچه ها و نیز دوستان
صمیمی و نزدیکش از جمله
عیال بنده بهره مند شد.

تا اینکه در اواخر فرصت
یک ماهه و زمانی که داشت گرد

یأس و نومیدی و خستگی بر
چهره مبارز و خستگی ناپذیر
فردوس خانم می نشست به ناگاه
همای اقبال به رویش لبخند زد
و آپارتمانی ۵۳ متره و نوساز و تر
و تمیز جهت زندگی راحت و
بی دردسر یک خانواده سه نفره
به وی معرفی شد. فی الواقع
شرایط ایده آل بود. ساختمانی
سه طبقه و همه طبقات
بی صاحبخانه. طبقه سوم را
پیرمرد و پیرزنی تنها در اجاره
داشتند که به قول معروف «هیچ
گاه بچه شان نشده بود» اما به
دلیل عشق و علاقه نتوانسته
بودند از هم دل بکَنند و عشق
پدر مادری خود را به همه
بچه های دیگران نثار می داشتند.
طبقه دوم به «فردوس»خانم و
بچه ها رسید و طبقه اول به
همراه پارکینگ در انتظار
مستأجر خاک می خورد. طبقه
اول دارای مساحت بیشتری بوده
و به دلیل بهره مندی از مواهبی
همچون پارکینگ اجاره اش به
مراتب بیش از سایر طبقات و
سنگین تر بود. به همین دلیل از
مدت ها قبل و تا مدت ها پس از
اسباب کشی «فردوس»خانم و
بچه ها همچنان خالی بود. در
این مدت «فیروزه» و «فرفوژه»
بارها آرزو کرده بودند مستأجر
طبقه اول باشند اما هر بار

مادرشان با چشم هایی گشاد شده
متنبهانه به آن دو خاطرنشان
شده بود که: «اگر حقوق یک
سال معلم های مدرسه را جمع
کنیم پول پیش طبقه اول
نمی شود و هرگز هم نخواهد
شد» و پس از مکثی کوتاه
می افزود: «البته به اضافه حقوق
یک سال خانم نادری.»

که البته خانم نادری مدیر
مدرسه و عیال بنده بود و بنده
بیشتر اطلاعات زندگی
«فردوس خانم» را از طریق
همین عیال و تعریف هایی که از
وضعیت مستأجرنشینی ایشان
داشته اند، استراق سمع کرده ام.

بالاخره اوضاع خانه همکار
عیال بنده به همین منوال
می گذشت تا اینکه ناگهان
آرامش ساختمان شماره ۱+۱۲
در شبی سرد به یک باره
شکست. حدود ساعت ۱۲ نیمه
شب بود که اعضای خانواده
«فردوس مشکلاتیان» به همراه
خودِ وی از خواب پریده و گوش
تیز کردند. آری، طبقه اول
پذیرای چهره هایی جدید بود و
سر و صداها مربوط به
اسباب کشی می شد.

«فیروزه» خمیازه ای کشید.

ـ آخیش، دوران خوشبختی
از سرزمین خوشبختی پرید.

و همان طور خواب آلود ادامه
داد: «یعنی روزی را می بینم ما
صاحب ساختمانی سه طبقه
شده باشیم.»

و از رختخوابش بلند شده در
جایش نشست.

ـ یخچال را می گذارم طبقه
اول، فریزر طبقه دوم و اجاق گاز
طبقه سوم. چه شود!

«فرفوژه» پوزخند زد.

ـ وقتی یک شوهر احمق
پولدار پیدا کردی می شود.

و خمیازه کشید.

ـ خوب هم می شود!

فردوس خانم چشم غره رفت.

ـ بسه. بگیرین بخوابین
اینقدر هم تریپ مال دنیا
نباشین. اگه کسی ندونه فکر
می کنه تو خیابون خوابیدین. آره،
تو خیابون خوابیدین؟

فیروزه در جواب پیش دستی
کرد.

ـ آخه مامان، آرزو کردن که
هیچ عیب نیست. بالاخص وقتی
که گویند آرزو بر جوانان هیچ
عیب نیست.

فرفوژه بار دیگر پوزخند زد.

ـ حالا کو تا جوانی. من که
بعید می دانم ما به سن جوانی
برسیم. از بچگی یه راست
می پریم تو سنِ پیری و بعدشم دِ
برو که رفتی.

مادرشان تحکم آمیز گفت:
«آرزو کردن خوب است اما بالاتر
از آن آرزوی خوب کردن خوب
است. حالا هر چه زودتر همگی
می خوابند تا مدرسه شان دیر
نشود» و در حالی که خود دراز
می کشید افزود: «این وقت شب
چه جای اسباب کشی است!»

فرفوژه نیز که پتو را روی
خود می کشید زیرلبی گفت: «ما
که خوابیدیم اما بعید است تا
فردا صبح هیچ کس بخوابد.»

فردوس خانم ابرو در هم
کشید: «واه! چرا مادر جان؟»

فیروزه خود را روی
رختخوابش جابه جا کرد.

ـ لابد از شوق دیدار
مستأجرهای جدید!

و فرفوژه دنبال حرفش را
گرفت: «امیدوارم از آن
عتیقه هاش نباشند. بسی
امیدواریم.»

در آن خانواده، صبح اولین
کسی که از خانه بیرون می رفت
«فردوس»خانم بود. وی بسیار
منظم و دقیق بود و در طول آن
همه سال خدمت صادقانه در
وزارتخانه متبوع یک بار تأخیر یا
تعجیل در ورود و خروج از وی
گزارش نشده بود. فردوس خانم
شب، ناهار را آماده می کرد و
صبح زود صبحانه را. قبل از
رفتن بچه ها را بیدار می کرد تا
صبحانه شان را بخورند سپس
بچه ها درِ آپارتمان را قفل کرده
کلید را زیر موکت جلوی راه پله
قایم کرده ـ تنها آن سه نفر از
محل مخفی کلید خبر داشتند ـ و
به مدرسه می رفتند.

آن روز نیز، صبح خیلی زود،
خانم «فردوس مشکلاتیان»
طبق معمول داشت از پله ها
پایین می رفت که ناگاه خود را با
مردی قدبلند، چهارشانه با
سبیل هایی آویخته مواجه دید.
آن مرد در آن سرمای زمستان با
زیرپیراهنی چرک و کثیف و
تنبانی گشاد و سیاه مشغول باز
کردن لامپ های راه پله بود.

فردوس خانم می خواست

فریاد بزند «آی دزد!» لکن به
مشاهده مرد ناشناس که در کمال
خونسردی زیر لب سوت می زد و
لامپ ها را باز می نمود از
تصمیمش منصرف شد. پس با
چهره ای ترس خورده سعی کرد
بر خودش مسلط بماند.

ـ آقا کی باشند؟

مرد ناشناس که تازه متوجه
حضور فرد دیگری شده بود
نیشش را باز کرد که دندان های
سرتاسر زرد و کرم خورده اش
بیرون افتاد.

ـ آبجی، میهمونون نو
هسیم. دیشب، آخر شبی، بوی
اشکنه نشنفتین؟

فردوس خانم نگاهی به سر
تا پای مرد انداخت. چندشش
شد.

ـ بسیار خوب. چرا، بیدار
بودیم. حالا چی کار به کار
لامپای توی راهرو دارین،
سوختن؟

و با خود فکر کرد دارد با یک
سوسک درشت سیاه حرف
می زند. مستأجر طبقه اول با
لبخندی مکارانه جواب داد:
«لامپ باز می کنیم بی خودی برق
حروم نشه. مگه نمی شنفین هی
می گن هرگز نشه فراموش لامپ
اضافی خاموش. هرگز نشه
فراموش لامپ اضافی خاموش.
این حرفا واسه کی می زنن؟» و
خودش جواب داد: «واسه ما
دیگه!» بعد سرش را خاراند:
«دُیُمش، پول برقش رو به پای
طبقه اول می نویسن. چرا؟ چون
به کنتور طبقه اول وصله.»

فردوس خانم که داشت
متوجه منظور آن مرد می شد با
حالتی عصبانی و برافروخته با
صدایی بلندتر گفت: «آقای
محترم! آقای …»

ـ ططر خارجکی. بهم بگین
آقا ططر. راحت تره.

فردوس خانم که از یک
طرف از آن اسم عجیب و غریب
خنده اش گرفته بود و از طرف
دیگر دلواپس رسیدن سرِ وقت
به مدرسه اش بود، چند باری
پشت سر هم پلک زد.

ـ آقای محترم، آقای
خارجکی! اینجا، شب ها راهرو
تاریک است. مردم می خواهند
برن و بیان. مردم می خواهند
آشغال بیرون بگذارند.

و حرفش را ادامه داد.

ـ وانگهی این چندتا لامپ
۱۰۰، صبح تا شب م روشن باشن
فوق فوقش پول برقشون می شه
۱۰۰ تومن.

و روی مبلغ اندک تأکید کرد:
«صد تا تک تومنی!»

این همان چیزی بود که
«ططر خارجکی» دوست داشت
از دهان زن خارج شود.

ـ شد. حالا شد. ما لامپا رو
دوباره می ذاریم سرِ جاش. شوما
سرِ برج یه اسکِن ناقابل
می ذارین گوشه جیب ما. چی کار
کنیم حق همسایگیه!

و با ابروهای لنگه به لنگه
ادامه داد: «اما بدون
جنگولک بازی. نداریم و بعدا و از
این قبیل حرفا نباشه که دوباره
لامپا باز می شن. به بچه هاتونم

بگین کارشون تموم شد فوری
چراغ ها رو خاموش کنن. حتما
شنیدین، تازگی ها برق هم گرون
شده.»

فردوس که دید دارد دیرش
می شود زیرلبی گفت: «واقعا
که!» و قصد رفتن داشت که آقا
ططر سرفه ای کرد.

ـ به طبقه سومیم بگین پول
لامپای توی راهرو را سرِ برج
بفرستن پایین. سهم اونا می شه
از قرار دویست تومن. دو برابر
شوما که هم عدالت رعایت بشه
هم همه بدون

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.