پاورپوینت کامل یادگاری از آن روزها ۲۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل یادگاری از آن روزها ۲۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یادگاری از آن روزها ۲۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل یادگاری از آن روزها ۲۷ اسلاید در PowerPoint :

>

۹۳

دختران بهار / جوانی بزرگترها

گفتگو با مادر شهید محمدکاظم
مهدی زاده

هنوز هم از آن روزها یاد و خاطره هایی
به جاست؛ خاطراتی که بر لوح قلب
دوستداران حماسه افتخار همیشه برجاست.
هنوز هم یاد و خاطره آن سال ها، سال هایی
که پر از شور و شوق رهایی بود، در سینه ها
مانده است. در میان روزها و شب های پر
حماسه آن سال ها هنوز هم صدایی دلنواز در
گوش ها می پیچد و دل ها را لبریز از عشق آن
روزها می کند.

خواندن و نوشتن از آن سال ها که رفته،
تنها یادآوری است، یادآوری این نکته که آنان
که رفته اند، مردانِ مردی بودند که عشق را
آفریدند و آنهایی که یادشان را زنده نگه
می دارند، عشق را معنا می بخشند.

بانو «بی بی خاتون وزیری» مادری است
که از آن سال ها خاطره شیرین فرزندش را در
سینه دارد و با افتخار و عزت از شهادت
فرزندش سخن می گوید، از آن زمان که در
مشهد پا به دنیا گذاشت و آن زمان که برای
نبرد عازم دیار شهادت شد و به دیدار معبود
شتافت.

محمدکاظم فرزند اول من بود. درست
شانزده سال داشتم که خداوند او را به من
هدیه داد؛ در طلوع شهادت امام موسی
بن جعفر(ع) و من نامش را «محمدکاظم»
گذاشتم، چون خیلی معتقد بودم، حتی سعی
داشتم در دوران بارداری ام خودم را به ائمه(ع)
بیشتر نزدیک کنم به همین خاطر هر روز به
حرم امام رضا(ع) می رفتم و دعا می خواندم.
حتی خوابی هم در مورد فرزندم دیدم که
بی ارتباط به انتخاب نامش نبود.

خُلق و خوی پسرتان چطور بود و در
تربیت او چقدر از ائمه(ع) تأثیر می گرفتید؟

محمدکاظم بچه آرام و ساکتی بود.
خیلی سعی داشت به حرف من و پدرش
گوش کند. خیلی دیر عصبانی می شد و صبور
بود. از همان کودکی به قرآن علاقه داشت و
به جلسات قرآن می رفت، درس هایش را
خوب می خواند و علاقه داشت که همیشه به
مسجد برود. اینها خصوصیات اخلاقی
محمدکاظم بود و فکر می کنم توسل به
ائمه(ع) بود که باعث شد فرزندم معتقد و
باخدا باشد. البته بقیه فرزندانم هم همین
طورند و به همین خاطر خدا را شکر می کنم.

از دوران جوانی و نوجوانی محمدکاظم
بگویید.

همان طور که گفتم محمدکاظم بچه
مؤمنی بود. از همان ابتدا با مسجد و مدرسه
ارتباط خوبی داشت. وقتی انقلاب شد، سن و
سالی نداشت. با این حال وقتی شهدا را
می آوردند، فریاد می زد و شعار می داد. وارد
مدرسه راهنمایی هم که شد در کارهای هلال
احمر شرکت می کرد و عضو بسیج هم بود و
معمولاً شب ها برای انجام کارهایی که
می توانست انجام بدهد به پایگاه بسیج
می رفت. من از این موضوع اطلاع نداشتم و
تصمیم گرفتم دیر آمدنِ پسرم را از طریق
مدرسه پیگیری کنم. وقتی به مدرسه اش
رفتم و مدیر و مسئولان مدرسه مرا شناختند،
برخورد بسیار خوبی داشتند و گفتند پسر شما
مثل جواهر است و خوشا به حال شما که
چنین فرزندی تربیت کرده اید. وقتی که اینها
را شنیدم از گفتن و پیگیری مسئله صرف نظر
کردم و فهمیدم فرزندم برای کمک به انقلاب
و اسلام شب ها دیر به خانه می آید، تا اینکه
کم کم حرف رفتن به جبهه را پیش کشید و
سعی می کرد مرا راضی کند.

واقعا دوست داشتید که پسرتان به
جبهه اعزام شود؟

اوایل راضی نبودم چون سنّش کم بود
و نگران بودم که اتفاقی برایش بیفتد. اما او با
حرف هایش مرا قانع کرد. می گفت هر کاری از
دستم بربیاید انجام می دهم. من هم با خودم
فکر کردم و دیدم مرگ و زندگی هر کس
تحت اراده خداست و خودم را این طور راضی
کردم که اگر خدا بخواهد فرزندم را از من
بگیرد چه بهتر که با افتخار و عزت باشد و
شهید شود، راضی شدم و او را به جبهه
فرستادم. مسئله بعد که باعث شد در مورد
رفتن به جبهه مخالفت نکنم این بود که در
طول زندگی محمدکاظم سه بار اتفاقی برای
او افتاد که اعتقاد من به مسئله امانت بودن
فرزندان و امانتداری والدین بیشتر شد و دیگر
می دانستم که نباید نسبت به امانتی که خدا
می دهد آنقدر دلبستگی داشته باشم که با
رفتن او دین و ایمانم را از دست بدهم. اولین
اتفاق مربوط بود به زمان تولدش، همان
لحظه ای که پسرم به دنیا آمد تنفس نداشت و
نمی توانست نفس بکشد به طوری که کاملاً
کبود شد اما با خواست خدا و تلاش پرستارها
و دکترها پسرم زندگی اش را آغاز کرد. دومین
اتفاق هم به دو سالگی اش

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.