پاورپوینت کامل تلألؤ پیامبر اعظم(ص) در هنر قدسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تلألؤ پیامبر اعظم(ص) در هنر قدسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تلألؤ پیامبر اعظم(ص) در هنر قدسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل تلألؤ پیامبر اعظم(ص) در هنر قدسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

>

۲۶۰

تعریف هنر قدسی

برای درک هنر قدسی باید ابتدا معنای «هنر»
و نیز معنای «امر قدسی» را درک کرد. تا پیش از
قرون جدید و آغاز عصر جاهلیت مدرن که هنر
هنوز ماهیتی هبوطی و نزولی نیافته و رو به زوال
نگذاشته بود، در ملازمت با فرزانگی، حکمت،
کمال و فضیلت معنا می یافت و هنرمندان، ارباب
کمال بودند که کشتی شان، آسمان را می شکست.

هنر، محاکات قرب و بعد بشر نسبت به حق
است. حقیقت هنر نوعی معرفت است که در عین
حضور و شهود در عالم غیب برای هنرمند مکشوف
می شود و سرچشمه این حضور روحانی، شیدایی
ازلی انسان برای تجلی آن جذبه رحمانی است که
وی را به وجد و عشق الهی کشانده است. در واقع
«هنر شیدایی حقیقت است همراه با قدرت بیان
آن شیدایی و هنرمند کسی است که علاوه بر
شیدایی حق، قدرت بیان آن را نیز از خداوند متعال
گرفته است. هر یک از این دو ـ شیدایی حق و
قدرت بیان آن ـ اگر نقص داشته باشد، اثر هنری
خلق نمی گردد. اگر حنجره بلبل بیمار شود، شیدایی
او در درونش حبس می شود و فرصت تجلی پیدا
نمی کند، هر چند که شیدایی در درونش وجود
دارد، اما قدرت بیان آن نیست و اگر شیدایی نباشد
از حنجره سالم صدایی برنمی آید. اصل لازم
شیدایی حق است و قدرت بیان آن شرط کافی
است. هنر حقیقی حدیث شیدایی حقیقت
است».

«امر قدسی» نیز تجلی و تمثل حقایق متعالی
و نورانی عالم روحانی است که یک امر باقی و
ابدی در نظام فانی و ناسوتی است. برای درک این
موضوع باید امر قدسی را در سایه بینش نسبت به
هستی شامل هستی کیهانی و فراکیهانی شناخت.

هستی در جهان شناسی اسلامی دارای
ساحت های وجودی متعدد است و یا به عبارت
دیگر مراتب مختلفی دارد. عرفا مراتب اصلی را
پنج مرتبه می دانند و آن را «حضرات الهیه»
می نامند. این حضرات الهیه یا مراتب وجود به این
قرار است: عالم «مُلک» یا جهان مادی و
جسمانی، عالم «ملکوت» یا جهان برزخی و
مثالی، عالم «جبروت» یا جهان عقول و نفوس
مجرده مثل فرشتگان مقرب، عالم «لاهوت» یا
جهان اسماء و صفات الهی و اعیان ثابته و عالم
«هاهوت» که همان غیب الغیوب ذات باری تعالی
است.

مرتبه جبروت و آنچه مافوق آن است، ماورای
هر گونه شکل و تعیّن و مظاهر صُوَری است. میان
عالم جبروت و مُلک، عالمی است که آن را «عالم
مثال» می نامند. جامی در تعریف این عالم
می نویسد: «عالم مثال یک عالم روحانی است، از
یک جوهر نورانی که از طرفی به لحاظ داشتن
مقدار و محسوس بودن، شبیه جوهر جسمانی است
و از طرف دیگر به دلیل نورانیت، شبیه جوهر مجرد
عقلی است. برای اینکه این عالم، برزخ و حد
فاصله ای است میان جهان مجردات و مادیات و هر
برزخی باید غیر از طرفین خود بوده ولی دارای دو
جهت مشابه با دو طرف خودش باشد».

بنابراین عالم مثال بر خلاف مراتب فوق
جبروت، دارای صورت و شکل است و اساسا از
این جهت آن را مثالی می گویند که مشتمل بر
صورت های همه موجودات عالم جسمانی است،
اما این صورت و شکل به معنای مشایی، ماده
ندارد؛ یعنی جوهرهای عالم مثال اجسام نورانی با
نهایت لطافت هستند که حدفاصل میان جواهر
مجرد لطیف و جواهر جسمانی کثیف و دارای
حجم می باشند، به همین جهت این عالم را عالم
صور معلقه نیز می نامند.

فضای هستی در هنر قدسی نمودار این فضای
ملکوتی است و آنچه در هنر قدسی روح را
می نوازد، صرفا از ذوق هنرمند سرچشمه نگرفته
است، بلکه نتیجه رؤیت و شهود واقعیتی است
«عینی» که به این عالم مثال تعلق دارد.

مشاهدات و مکاشفات هنرمند در بدایت
سلوک هنری، در خیال مقید (متصل) واقع می شود.
خیال مقید همان ادراک خیالی شی ء بی حضور
حسی آن است که در این مرتبه از خیال، صورت به
ساحت ادراک خیال آدمی، اتصال دارد. بعد از آن
مشاهدات هنرمند به تدریج به عالم مثال مطلق
(خیال منفصل) راه می یابد که مرتبه عالی تر خیال
است و وجودی جدا و منفصل از ساحت ادراکی
انسان دارد. در این مرتبه بر خلاف خیال مقید،
ادراک حقایق به صورت حضوری و با مشاهده
صور خیال در عالم مثال به کمک قوای خیال
حاصل می شود، یعنی همان گونه که انسان با چشم
چیزی را می بیند و تا چیزی عینیت نداشته باشد،
دیده نمی شود، با قوه خیال نیز، صور خیالیه را در
عالم مثال مشاهده می کند. باید دانست که این صور
مستقل از ذهن انسانند و وجودی واقعی و عینی
دارند.

«سالک هر گاه در سیر خود از مرحله خیال
مقید بگذرد و به عالم مثال مطلق دست یابد، در
جمیع مشاهداتش بر صواب خواهد بود و حقایق را
چنان که هستند در خواهد یافت؛ زیرا حقایق عالم
مثال مطلق با صور عقلی واقع در لوح محفوظ که
مظهر علم الهی است، مطابقند. در حالی که اگر
سالک چیزی را در خیال مقید خویش مشاهده
نماید، گاهی بر صواب بوده و گاهی نیز به خطا
خواهد بود، به دلیل اینکه موضوع مورد مشاهده اش
یا یک امر حقیقی است و یا یک امر حقیقی
نیست. در صورت اول صاحب مشاهده، در شهود
بر صواب است، اما در صورت دوم با چیزی که از
ساخته های تخیلات فاسد خویش است روبه رو
می شود.»

پس اگر خیال مقید آلوده به وساوس باشد،
هنرمند نمی تواند به حقایق امور قدسیه در عالم
مثال راه یابد، یعنی قابلیت دیدار و ادراک صور
نورانی را نخواهد داشت. در واقع مایه اصلی هنر
قدسی همین کشف ذوقی است که توسط خیال
محقق می شود، اما خیال را نیز بدون توسل به تعهد،
نمی توان دستاویز ادراک حقایق نمود. زیرا خیال
مرتبه ای از نفس هنرمند است که وجودی متصل به
روح و عقل وی دارد و وابسته به اعتقادات،
تعهدات و تعلقات انسان است.

«نفس انسان در هر مرتبه ای که هست،
آیینه ای است که صورت های همان مرتبه و مراتب
پایین تر از خویش را در خود می پذیرد و خیال نیز
عالمی از عوالم نفس است. پس تخیل آزاد،
توهمی بیش نیست و صور خیالی پای بسته روح
هنرمند هستند و مقید به وسعت و محدودیت آن.
البته خیال را نیز حقیقتی فراتر از افراد هست که از
آن حقیقت، هر کس را به مقتضای وجودش نصیبی
سزاوار بخشیده اند. اگر روح هنرمند به وسعت عالم
کبیر باشد، فضای پرواز خیالش از فرش تا عرش
است و هفت آسمان را به کرشمه ای در می نوردد،
اما اگر روح، بندگی شیطان کند، او را از آسمان به
شهاب ثاقب می رانند و جز به درکات اسفل دوزخ
راهش نمی دهند … بنابراین تخیل آزاد بی معنی
است، مگر آنکه هنرمند خود آزاد باشد، آزاد از
تعلقات. آنگاه عالم خیالش با عالم حقیقت پیوند
می یابد و عین صورت های متمثّله حقایق در آن
نقش می بندد و اگر نه، مرکوب تخیلش، جز لنگی
است که از خارستان صورت های وهمی خیال مقید
قدمی آن سوتر نمی رود.»

هنر قدسی، تقرب تاریخی انسان به حقیقت
مطلق است و نسبتی از صور خیالی را ارائه می دهد
که بیانگر این است که در این هنر، تمام عالم هستی
مظهر جلوه های وجودی حق است، به طوری که
جلوه های عادی و طبیعی عالم محسوس نیز نه به
صورت معمول و رایج خود، بلکه به قالبی تبیین
می گردند که مکمل آن جهان بینی ملکوتی باشد.
«سیدحسین نصر» در بخشی از مقاله خود تحت
عنوان «عالم خیال و مفهوم فضا در نگارگری
ایران» می نویسد:

«به منظور نمایان ساختن فضایی که غیر از
فضای عالم مادی و جسمانی محسوس است، باید
انفصالی میان این فضا و فضایی که بشر به آن خو
گرفته و در زندگی روزانه خود آن را تجربه می کند،
وجود داشته باشد. اگر در تصویر اتصال و پیوستگی
بین این دو نوع فضا یعنی فضای عادی و فضای
عالم ملکوت وجود داشته باشد، نمودار ساختن بُعد
متعالی فضای ملکوتی غیر ممکن می شود و دیگر
نمی توان توسط همین آب و رنگ و شکل و
صورت که در دست نقاش است، انسان را از
فضایی عادی به بُعدی متعالی و فضایی ملکوتی
ارشاد کرد.»

به همین دلیل در هنر قدسی تلاش می شود تا
انسان را از طریق خلأ میان این دو فضا به تعمق و
تأمل و مراقبه وا دارد تا از این رهگذر به شهود
باطنی و اشراق راه یابد. به عنوان مثال در نگارگری
شرق دور مثل چین یا ژاپن بر خلاف هنر اومانیستی
غرب، هیچ گاه از حجم یا عمق کاذب (پرسپکتیو)
استفاده نمی شود، بلکه شیواترین بهره را از سطح
برای القای فضای دوبعدی و بیان ذهنیات خود
می برد و این نه به لحاظ عدم شناخت و توانایی،
بلکه به این لحاظ است که نگارگر شرق هرگز
تلاش ندارد تا ابزار کارش، فضایی سنگین، زمینی
و مادی ایجاد کند؛ زیرا هدف او خلق فضایی
معنوی، ملکوتی و مثالی در قالب تصویر است.

«حتی حیوانات و نباتات صحنه های
نگاره های ایران صرفا تقلید از عالم طبیعت نیست،
بلکه کوششی است در مجسم ساختن آن طبیعت
بهشتی و آن خلقت اولیه و فطرت که همان فردوس
برین و جهان ملکوتی است که در این لحظه نیز در
عالم مثال فعلیت دارد. در تمام این موارد سر و کار
اکثر نگارگران ایران با عالم مادی محسوس نیست،
بلکه با آن عالم برزخی و مثال است که مافوق عالم
جسمانی قرار گرفته و اولین قدم به سوی مراتب
عالی تر وجود است.»

منشأ هنر قدسی را باید در حقایق درونی قرآن
و «برکات محمّدیه» که از آن نشأت می گیرد،
جستجو کرد. قرآن، اصل توحید را بازگو می کند و
حضرت محمد(ص) نیز تجلی این وحدت در
کثرت است.

«هر کجا برکت محمدی(ص) جاری بوده و
هست، در آنجا باید سرچشمه کنشی خلاقه را
یافت که به هنر قدسی اسلام مجال بروز می دهد،
چون فقط به یُمن این برکت است که امکان آن
وجود دارد تا در دنیای فرم، زمان و مکان (یعنی
عالم مادی)، حقایقی را متبلور کرد که در بطن
قرآن مستتر است، پس جای تعجب نیست که
استادان بزرگ هنر اسلامی، همواره عشق خاص و
تعلق خاطر ویژه نسبت به پیامبر اسلام(ص) از خود
نشان داده اند و هنرمندان شیعه یاد رسول اللّه (ص) و
خاندانش را همواره گرامی داشته اند.»

برای دانستن موقعیت زن در عرصه هنر قدسی
باید دانست که اساسا انسان به سبب قرب و بُعد
وجودش نسبت به حق و باطل از موجودیت
تاریخی برخوردار است و یا از وجهی دیگر
تاریخی بودن او ناشی از سیر در اسماء و صفات
الهی و ظهور حق به اسماء متقابله جمال و جلال
است. جمال و جلال که از اسماء الهی اند، مظاهر
گوناگون دارند، اگر چه جلال حق در جمال وی
نهفته است و جمال او در جلالش مستور می باشد.
بنابراین چیزی که مظهر جلال الهی است، به نوبه
خود واجد جمال حق بوده و چیزی که مظهر جمال
خداست، به نوبه خویش دارای جلال الهی خواهد
بود.

پس وقتی گفته می شود مرد مظهر جلال الهی و
زن مظهر جمال حق تعالی است، منظور این است
که مرد در بروز صفات جلالیه مثل عقل، تدبیر،
ابهت و غیرت قدرت عمل بیشتر دارد و زن در
ظهور صفات جمالیه مثل عاطفه، دلبری، مهر و
محبت، حیا و زیبایی، توانایی بیشتری از خود نشان
می دهد. پس موضوع این نیست که مرد به خاطر
عقل مداری فاقد عاطفه است و یا زن به خاطر
عشق ورزی، بهره عقلی کمتری دارد، بلکه
مظهریت صفتی را به کسی اطلاق می کنند که بتواند
ظهور و بروز و نمود کامل تری نسبت به دیگران
داشته و در آن ویژگی به تمامیت رسیده باشد.

بنابراین مظهر جمال و رحمت الهی را می توان
در موجودیت ثمرآفرینی دانست که او را «زن»
می نامند. تنها مخلوقی که به اذن خالق یکتا
می تواند دست به آفرینش و زایش موجودی دیگر
بزند و در عرصه خلقت، هنرنمایی کند. پس خطا
نیست اگر بگوییم هنر در وجود زن نهفته است و در
پیوند فطری با سرشت هنرجوی او قرار دارد؛ زیرا
حتی بزرگ ترین هنرمندان نمی توانند از روح خود
به آثار خویش مانایی ببخشند، اما زن می تواند از
روحش با تعلق و تعیّن به دلبستگانش، بارقه های
عشق و مودت را نثار کند و در دامان خویش، عاشق
به منصه ظهور برساند.

اکنون با توجه به سیر مراتب خیال تا حقیقت
در هنر قدسی می توان چنین نتیجه گرفت که زن به
خاطر برخورداری از مظهریت عشق و لطافت در
عرصه آفرینندگی هنر نیز چند قدم جلوتر از مرد
قرار دارد. چون هنر عرصه یکه تازی دل است و
جولانگاه عشق بازی مخلوق با خالق. و در این وادی
شیدایی و بی خودی، آنچه به کار می آید، احساسات
لطیف قلبی است که زن را پذیرای قوی تری برای
دریافت الهامات و جذبات رحمانی می کند.

«جناب محی الدین، سرّ محبوب بودن زن را
در این می داند که چون ذات اقدس خداوند منزه از
آن است که بدون مجلی و مظهر مشاهده شود و هر
مظهری که بیشتر جامع اسماء و اوصاف الهی باشد،
بهتر خدا را نشان می دهد و زن در مظهریت خدا
کامل تر از مرد است، زیرا مرد فقط مظهر قبول و
انفعال است، چون مخلوق حق است و زن گذشته از
آن که مظهر قبول و انفعال الهی است، مظهر فعل و
تأثیر الهی نیز هست، چون در مرد تصرف می کند و
آن را مجذوب خویش قرار داده و محبّ خود
می سازد و این تصرف و تأثیر نموداری از فاعلیت
خداست از این جهت زن کامل تر از مرد است. اگر
مرد بخواهد خدا را در مظهریت خود مشاهده کند،
شهود او تام نیست ولی اگر بخواهد خدا را در
مظهریت زن بنگرد، شهود او به کمال و تمام
می رسد.»

در ادامه بحث، به ویژه در فصل خوشنویسی و
معماری، به تأثیر الهام بخش حضور پیامبر
اعظم(ص) در هنر قدسی بیشتر می پردازیم.

* * *

زیبایی در هنر قدسی

حضرت امام خمینی(ره) در شرح دعای سحر
می نویسد:

«بهاء به معنای زیبایی است و زیبایی عبارت
است از وجود. پس هر چه خیر و زیبایی و حُسن و
سَنا هست، همه از برکات وجود است … پس وجود
همه اش زیبایی و جمال و نور و روشنی است و هر
قدر وجود قوی تر باشد، زیبایی اش تمام تر و زیباتر
خواهد بود … پس هر اندازه که وجود از شائبه عدم
و نیستی ها به در آید و از اختلاط به جهل و ظلمت
خالص گردد، به مقدار خلوصش زیبا و دلپسند
خواهد بود و از این روست که عالم مثال از عالم
ظلمات طبیعت زیباتر است و عالم روحانیات و
مقربین و مجردات از آن دو عالم طبیعت و مثال
زیباتر است و عالم ربوبی از همه این عوالم زیباتر
است. زیرا که هیچ شائبه نقص در آن نیست و از
مخلوط شدن به عدم ها و نیستی ها، مقدس و از
ماهیت و نواقص آن منزه است بلکه هر چه زیبایی
و جمال و نور است، همه از اوست و نزد اوست و او
همه زیبایی است و جهان هستی به اعتباری که
وابسته به اوست و نسبت به او دارد، سایه ای است
از او که بر هیکل های ظلمانی افتاده و رحمت
واسطه بر زمین هیولی است. او زیبا و نور است،
اشراق و ظهور است.»

زمین حُسن و زمان حُسن آسمان حُسن

عیان حُسن و نهان حُسن و میان حُسن

همه حُسن اند و ظِل حُسن مطلق

همه فرعند و از آن اصل، مشتق

شیخ اشراق، سهروردی نیز در باب زیبایی
چنین می گوید:

«بدان که اول چیزی که حق تعالی بیافرید،
گوهری بود تابناک که او را عقل نام کرد و این
گوهر را سه صفت بخشید: یکی شناخت حق، یکی
شناخت خود و یکی شناخت آن که نبود پس ببود.
از آن صفت که به شناخت حق تعالی تعلق داشت،
«حُسن» پدید آمد که آن را نیکویی خوانند، از آن
صفت که به شناخت خود مربوط بود، «عشق»
پدید آمد که آن را مهر خوانند و از آن صفت که به
شناخت آنکه نبود پس ببود ارتباط داشت، «حُزن»
پدید آمد که آن را اندوه خوانند.»

مُراد از حُسن همان حُسن مطلق الهی است که
اصل همه زیبایی هایی است که در عالم پدید
می آید.

حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت

آری به اتفاق جهان می توان گرفت

سهروردی در ادامه می نویسد:

«چون نیک اندیشه کنی، همه طالب حُسن اند
و می کوشند که خود را به حُسن رسانند و به حُسن
که مطلوب همه است، دشوار می توان رسیدن، زیرا
که وصول به حُسن ممکن نبود الا به واسطه عشق و
عشق هر کسی را به خود راه ندهد و به هر جایی
مأوا نکند و به هر دیده روی ننماید.»

بنابراین آنچه سلوک وصول به حُسن را دشوار
می نماید این است که انسان باید به مراتب لطیف تر
وجودش برسد و لطیف تر شدن یعنی رهایی از
انبوهی و حجم ماده، جدایی از عالم ثقیل مادی و
عروج به فضای روحانی عالم ملکوت اعلی. پس تا
وقتی که غل و زنجیر تعلقات دنیوی از دست و پای
دل برداشته نشود، روح مجال پرواز در فضای
لایتناهی حُسن را نخواهد یافت. اینکه می گویند
هنرمند باید دل مشتاق و روح لطیفی داشته باشد،
برای آن است که جذبه های عشق فقط چنین دلی را
می لرزاند و جلوات حُسن بر آن نزول می یابد.

و عِند هبوب النّاشرات علی الحمی

تمیلُ غصون البان لا الحَجَر الصَّلد

در مقابل نسیم، همواره شاخه های نازکند که
به حرکت در می آیند و می لرزند، نه سنگ ها و
صخره ها.

ابن سینا نیز در اشارات می گوید:

«هنگامی که حواس پنج گانه آرام گیرد، روح
آدمی فرصت می یابد که به سوی غیب مقدس رو
کند و از آن جهان پرنگار، نقشی در دل بگیرد و از
راه تخیل آنچه را که دیده و یافته، به حواس خود
بدهد و به صورت هنر یا ارمغان غیب به مردم
بنمایاند.»

در واقع هر جاذبه و کشش در اشیاء و امور زیبا
به ظهورات اسم جمیل حق تعالی باز می گردد و اگر
انسان تلألؤ حُسن و نیکویی را به امور مجازی
نسبت می دهد، از این روست که آیینه قلب وی تیره
و تار است و نمی تواند جلوه گاه حُسن و بهاء
حضرت حق باشد و رمز و راز تمثل حقایق ربانی را
در جهان بشناسد.

درون حُسن روی نیکوان چیست؟

نه آن حُسن است تنها، گوی آن چیست؟

جز از حق می نیاید دلربایی

که شرکت نیست کس را در خدایی

لاهیجی در شرح این ابیات می نویسد:

«حُسن و جاذبه موجودات از ناحیه حق است.
تنها حُسن و نیکویی ظاهر زیبارویان نیست که
موجب فریبندگی و تصرف دل ها می شود. پس
تأثیر حقیقی در جمیع صور، فاعل حق است و
متصرف در حُسن، غیر حق نیست. جمال مطلق
است که در صور جمیله مظاهر، ظاهر گشته و
دلربایی و تصرف و جذب قلوب می نماید و همه را
تسخیر می کند.»

منشأ و مبدأ زیبایی در هنر قدسی نیز همان
نگارخانه غیب است که سرچشمه فیوضات
رحمانی و جذبه های ملکوتی می باشد. «هنر وقتی
در نظر ما زیبا جلوه می کند که به صفات توازن،
تناسب، تقارن، تعادل و … آراسته شود، زیرا این
وحدت، عین حُسن و بهاء و تقدس است. اما
زیبایی در هنر قدسی یک امر روحانی است که
همراه با تمثّل حقایق ملکوتی به عالم محسوس
اعطا می شود و در آن جلوه می کند. «وَ له اَلمَثل
الأعلی فی السموات و الأرض …» هنرمند باید
چشم دل به این «مثل أعلی» باز کند و عالم وجود
را سراسر مظاهر و آیات حقایق ملکوتی ببیند.»

«سیدمرتضی آوینی» در این باره می نویسد:

«در تفکر رایج و مرسوم، زیبایی امری است
که تنها به قالب و ظرف هنر مربوط می شود نه به
باطن و محتوای آن، حال آنکه در این کلام، زیبایی
و حُسن و صفا امری محتوایی است که همراه با
تعهد در هنر متجلی می شود. این تعبیر حکیمانه
هرگز مفهوم واقع نمی شود، مگر آنکه مخاطب
عنایت داشته باشد که عالم سراپا جلوه جمال حق
است و حق نیز اول و آخر و ظاهر و باطن است،
یعنی جمال حق نیز جلوه کمال اوست و تحمید و
تقدیس ما در برابر زیبایی های عالم به خود آنها فی
أنفسهم باز نمی گردد و زیبایی ها از آن جهت در
چشم و دل ما زیبا می آیند و ما را به ستایش وا
می دارند که باطن کمال حق در ظاهر جمال او
ظهور یافته است.

حُسن روی تو به یک جلوه که در آیینه کرد

این همه نقش در آیینه اوهام افتاد

این همه عکس می و نقش مخالف که نمود

یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد

قالب و محتوای هنر نیز به مثابه جمال و کمال
حق از یکدیگر انفکاک و انتزاع نمی پذیرند و هر
یک عین دیگری است و لکن غفلت انسان باعث
می شود که او زیبایی را اصالتا به اشیاء باز
می گرداند، نه به جلوه کمال حق در جمال اشیاء.
حال آنکه زیبایی، هر چه هست، حُسن و بهاء
حضرت حق است که در ظرف ماهیات جلوه گری
می کند. فطرت انسان در اصل زیباپسند است، اما
عقل ظاهر در تعیین مصداق اشتباه می کند و حکم
«وجود» را بر «ماهیات» می دهد و می پندارد که
زیبایی در وجود اشیاء است. البته زیبایی در قالب
و پیکره وجود نیز به تناسب و توازن و تعادل و
تقارن ظاهر شده است، اما زیبایی را هر چه هست
نباید به این نظم ظاهری برگرداند و از حقیقت آن
که جمال و کمال حق است، غافل شد.»

زن از آن رو که نشانه جمال و دلربایی آن یار
لاهوتی است، صورت ظاهری اش نیز بر جلوه های
باطنی و جذبه های ناپیدای سیرتی حق دلالت دارد.
به طوری که برای اهل حق، حُسن ازلی زن یادآور
آن زیبایی و بهاء حضرت دوست است، به همین
دلیل در ادبیات عرفانی، زن را نماد معشوق تلقی
کرده اند.

در هنر قدسی نیز که سراپا جلوات زیبایی و
حُسن و جمال است، می توان حضور روحانی زن را
به خوبی درک کرد. زیرا زن به خاطر برخورداری
از مظهریت حُسن الهی، در تناسب و سنخیت
بیشتری با عالم زیبایی های قدسی قرار دارد؛ پس
در جذب انوار ملکوتی ظرفیت بیشتری از خود
نشان می دهد. زیرا یکی از رموز عالم خلقت این
است که هر چه میان دو چیز سنخیت و تجانس
بیشتری باشد، جذب و تقرب و نزدیکی آنها
افزون تر خواهد بود.

پس زن با بال های حُسن و جمال الهی اش،
سیر پرواز عمیق تری در فضای لایتناهی عالم قدس
دارد، البته اگر این بال های آسمانی را با پاکدامنی و
طهارت و عفت حفظ نماید و به جلوه فروشی در
دنیای حقیر روی زمین دل خوش ننماید.

صورت و معنا در هنر قدسی

وقتی می گوییم هنر قدسی، هنری وحدت گرا و
توحیدی است، باید بدانیم که در چنین هنری،
انتزاع قالب و محتوا از یکدیگر معنا ندارد و
صورت و معنا نیز با هم متحد هستند و در تجلی
واحد، مخاطب را به غایت روحانی خود دلالت
می کنند. در واقع الهامات معنوی عین هنر هستند،
یعنی وقتی معانی روحانی عالم ملکوت می خواهد
در عالم محسوس صورت پذیرد، هنر، قدسی
می شود، نه اینکه هنرمند، آن معانی دینی را در
قالب های جداگانه ای بریزد. زیرا این گونه نیست
که میان ظرف و مظروف هیچ مناسبت و سنخیتی
نباشد و هر معنایی را بتوان در هر قالبی ظاهر کرد.
قالب و محتوای هنر باید توأمان ظاهر شوند و
همزمان با یکدیگر به مرحله خلق برسند. به طوری
که نمی توان ابتدا قالب و ظرفی را در نظر گرفت و
بعد که آن واردات ربانی بر دل حاصل شد، میان آن
دو، نسبت هنری برقرار کرد. چون اساسا هیچ
انتزاعی میان صورت و معنای هنر قدسی وجود
ندارد و

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.