پاورپوینت کامل طلوع تابناک ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل طلوع تابناک ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل طلوع تابناک ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل طلوع تابناک ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

>

۱۸۸

خاندان، خانواده، دوران کودکی، نوجوانی و
جوانی رسول اکرم(ص)

عصاره آفرینش

سخن از زیباترین، کامل ترین و برترین انسان
در عالم آفرینش است که عصاره خلقت و قاموس
تمامی ارزش هاست، نیز وارث فضایل و
برتری های تمام انبیا، همو که کمال خشوع، نهایت
خضوع و اوج پرستش در وجودش تجلی یافته
است. خداوند در مقابل معرفت و بندگی، او را بر
جهانیان سَروری داد و به حریمی برد که جبرئیل
امین توان پَر کشیدن بدان سوی را نداشت.

حق تعالی آن وجود بابرکت را میان امّی ها
برانگیخت اما بشر تا ابد در مقابل علم لدّنی و
خدادادی او امی است. در عصری که غبار کدورت
و تیرگیِ فرو نشسته در جهان، چنان انبوه بود که
گویی هیچ صبحی در پس پرده نمی باشد و
خورشید، روشنایی خویش را از زمین برگرفته بود،
آن آفتاب تابناک، ظلمت و تاریکی را در هم
شکست و بر عرصه حیات انسانی درخشید تا بذر
زندگی پربار و ثمر را در کره خاکی بارور و شکوفا
گرداند و آدمی را به اخلاق پروردگار آراسته کند.

نیز توده های فراموش شده در زیر انبوه
امتیازات قومی و قبیله ای را، هویت توأم با کرامت
عطا کند. آری آن خورشید پر فروغ از افق وحی
طلوع کرد و بعثتش اقلیم های گوناگون را درنوردید
و رحمت خویش را (که پرتوی از الطاف خدا بود)
بر جهان فرو بارانید. خاک و افلاک طفیلی وجودش
هستند؛ فرودگاه وحی است و منزل آیات نورانی
الهی، مردی با خُلق عظیم که رأفت و مِهرش دل های
چون سنگ را نرم ساخت. خدا و فرستادگانش بر او
درود می فرستند چرا که فضیلت را در جهان رواج
داد و برای تکمیل مکارم اخلاقی، سختی ها و
مرارت های زیادی را پذیرا شد. صدای رسایش در
جوامع گوناگون، به گوش رسید و همه را به اتحاد و
همبستگی فرا خواند و مردمان را به درجه ای از
آگاهی رساند که خویشتن را بازشناسند؛ خدا را به
دور از آلودگی های نادانی، ستم، دوگانه پرستی و
نفاق بپرستند؛ به یکدیگر ستم نکنند و به ایمان،
پارسایی و عدالت رو آورند، نیز روابط فردی و
اجتماعی را براساس ارزش های والای آسمانی
اصلاح کنند.

محیط رویش

سرزمین عربستان (که بزرگ ترین شبه جزیره
دنیاست) در آسیای جنوب غربی قرار دارد؛
قلمرویی که غالب بخش های آن را بیابان، صحرا و
ریگزار تشکیل می دهد و تنها حاشیه هایی از آن
برای سکونت مناسب است، گویی از اقیانوس شن،
جزایری از خاک سر برآورده اند. آب در این سامان
چون مرواریدی غلطان است. کار مردمش
بیابان نوردی و جستجوی آب و علوفه است.

اعراب بَدوی در کوچ دائمند و هر جا که خوش
آید، سکونت می گزینند. اعراب ساکن این بخش از
خشکی جهان به دو دسته قحطانی و عدنانی تقسیم
می شوند. گروه اول از نواحی جنوبی برخاسته اند و
دومین قوم در نجد و حجاز زندگی می کرده اند.
عالی ترین تجلی و نمونه فرهنگ این اقوام در
هنگامه میلاد رسول اکرم(ص) شعر بود. مهم ترین
بخش عربستان، حجاز است. محل رخداد حوادث
شگرف و مکان طرح اولین خانه خدا (کعبه). در
اینجا کژروی، بت پرستی و شرک به شدت رواج
یافته بود.

مردمان این ناحیه شتر را نه تنها رهرو باوفای
بیابان ها بلکه همه چیزِ خود می دانند. منطق و خرد،
آنان را پسند نمی افتد و خرافات و رسم های جاهلی
در روابط شان بیشترین نمود را دارد. غذای اصلی
این قوم خرما و فرآورده های شتر است. تابع هیچ
قانونی جز تمایلات و نیازهای خود نمی باشند. در
غارت اموال و آذوقه با هم شریک اند، بیرون از
قبیله و قوم، هیچ موجودی در امان نمی باشد. زبانه
جنگ و نزاع در میان شان پرحرارت است و تنور
اختلافات شان دائما برتافته؛ تمام مسائل شان انتقام،
کینه کشی، گرفتن غرامت و پرداخت خون بهاست!
تندخو، هوسران، سرکش، مغرور و بی رحم اند.

اوضاع بسیار وخیم است و در این کویر،
انسانیت پژمرده است. اما چند وقتی دیگر انسانی
برانگیخته می شود و چنان در این مزرعه خشک و
بی حاصل بذر ایمان می افشاند که مهربان، عاطفی،
آرام و فداکار می شوند. مردمانی که دیروز خون ها
ریخته و بی گناهان را از دمِ تیغ گذرانیده اند، ناگهان
در برابر پناهنده ای که از گرد راه رسیده، سرشار از
عواطف می گردند و آغوش پرمهر خویش را بر
رویش می گشایند. به راستی ایجاد صفات آراسته و
خوی های انسانی در این روان های ناآرام و بدوی و
وحشی، سخت ترین کارهاست. افرادی که نفرت و
دشمنی جزو ویژگی های طبیعی شان شده، به لطف
پیامبری که خواهد آمد، امت وسط و مردمی معتدل
و میانه رو می گردند. این برایند را باید معجزه سترگ
نبی اکرم دانست.

بی شک احیای این درختان هرز و آفت زا و
تبدیل آنها به گل هایی با بویی خوش و میوه هایی
مفید، کاری فوق تحمل است. چند سالی نمی گذرد
که آن برگزیده پیامبران، بنای بلندی از سجایای
کریم و خوی والای این اقوام، پی می افکند که چشم
جهانیان را خیره می کند و از آن قبیله های درمانده
در باتلاق جهالت، و اسیر جرم و جنایت،
نمونه هایی از عرفان، فضیلت و عدالت خواهد
ساخت. عجیب تر آنکه آنان را اسوه ملت های
دیگر قرار می دهد و با کمک آنان فرهنگ و تمدن
اسلامی را بنیان می نهد.

نیاکان و خاندان

نسب شریف پیامبر به حضرت اسماعیل
فرزند ابراهیم خلیل(ع) می رسد. حضرت نیاکان
خود را تا عدنان بیان می نمود. «قُصّی» جد
چهارم ایشان است. مادرش «فاطمه» با قبیله کلاب
ازدواج کرد و با مرگ شوهر نخست، با مردی به نام
«ربیعه» پیمان وصلت بست و همراهش به شام
رفت. «قصی» از حمایت پدرانه این مرد برخوردار
بود که دست تقدیر او را به مکه کشانید و استعداد و
لیاقتش سبب شد تا برتری خود را بر مکیان و به
ویژه قبیله قریش نشان دهد. مدتی نگذشت که
مناصب عالی و حکومت مکه و کلیدداری کعبه را از
آنِ خود نمود.

نیای سوم حضرت محمد(ص) عبدمناف نام
دارد که شعار او، دعوت مردم به صله ارحام و
پرهیزگاری بود. دومین نیای پیامبر به «هاشم»
معروف است که زمامداری وی در مکه به سود
اهالی آن بود. در سال های قحطی، کَرَم و جوانمردی
او مانع از آن بود که مردم رنج این ایام را احساس
کنند. هاشم دو مسافرت تابستانی و زمستانی
برای کاروان مکه برای اولین بار مرسوم کرد، نیز
برای تأمین امنیت کاروانیان، با دولت روم و
حکومت های محلی از جمله غسانیان، قراردادهایی
بست.

هاشم در یثرب (مدینه النبی) با زنی از طایفه
بنی النجّار ازدواج کرد و صاحب پسری شد که او را
«شیبه» نامید. وی نزد مادر و اقوام مادری
می زیست. پس از هاشم سرپرستی امور کعبه به
برادرش مُطلّب رسید. وی پس از مدتی به سراغ
برادرزاده اش، شیبه، رفت و او را با خود به مکه
آورد. چون مردم او را ندیده بودند و نمی شناختند،
پنداشتند مطلّب غلامی خریده و به همین جهت به
عبدالمطلب شهرت یافت. او پس از عمویش وارث
مناصب مهم مکه گردید.

کندن دوباره چاه زمزم از اقدامات اوست.
عبدالمطلب که در این برنامه و امور مشابه، به
مددکاری نیاز داشت و بیش از یک پسر از او نمانده
بود، از بی یاوری رنج می برد، از این رو نذر کرد اگر
خداوند ده پسر به وی عنایت کند، یکی از آنان را
در راه خدا قربانی کند. پس از چند سال دارای ده
پسر شد و به منظور ادای نذر و وفای به عهد، آنان را
در مسجدالحرام گرد آورد و برای تعیین قربانی
بین شان قرعه زد که به نام کوچک ترین و
محبوب ترین آنان، عبداللّه در آمد، ولی این عمل با
مخالفت شدید افکار عمومی روبه رو گردید. پس از
مذاکراتی قرار شد بین عبداللّه و ده شتر قرعه بزنند و
اگر باز قرعه به نام عبداللّه در آمد، تعداد شتران را
بیفزایند تا قرعه به نام آنها بیرون آید. این پیشنهاد
به اجرا در آمد. سرانجام هنگامی که قرعه بین
عبداللّه و یکصد شتر شد، به نام شترها در آمد و با
قربانی کردن آنها، عبداللّه از مرگ رهایی یافت. به
همین دلیل پیامبر فرمود: من فرزند دو ذبیح هستم:
یکی اسماعیل جدش و دیگری پدرش عبداللّه .

پیوندی پاک و مبارک

عبدالمطلب دارای چنان ضمیر بزرگ و روح
ایمانی قوی است که حتی آماده می گردد فرزندش
را قربانی کند! ایمانش از زبونی تمنا و خواهش برتر
است و از اَبرهه و سپاهش که می خواستند به کعبه
هجوم ببرند، هراسان نمی گردد. او چنان مقامی
بلندمرتبه دارد که دلش قرارگاه ایمانی استوار
می باشد، پس آیا نباید از نسل او در هنگام نیازمندی
عالَم و در سرزمینی مستعد، پیامبری برخیزد؟!
وقتی عبدالمطلب با آن صفات نیکو و فضایل، برای
پیامبر جدّی صالح و شایسته است، عبداللّه نیز لیاقت
پدریِ او را به دست می آورد. گویی این پرتو
درخشان به جهان آمده است تا رسولی با آن مَجْدْ و
عظمت را بر جای گذارد. این جوان جمیل و آراسته
به کرامت های اخلاقی چنان جذبه ای داشت که همه
اعم از مرد و زن، از حیا، رحمت و عطوفتش سخن
به میان می آوردند.

وقتی عبدالمطلب از کارهای خود آسودگی
یافت، به فکر عبداللّه افتاد، زیرا فرزند کوچکش
هنوز ازدواج نکرده بود و او می خواست که تشکیل
خانواده بدهد. به همین جهت یک روز به خانه
وَهَب (که بزرگ یکی از خاندان های قریش بود)
رفت و دخترش آمنه را برای فرزندش
خواستگاری کرد. شخصیت خاندان هاشم و بزرگی
مقام عبدالمطلب و خوبی، مهربانی و شجاعت
عبداللّه ، جای تردید برای «وهب» باقی ننهاد و با
افتخار، خواستگاری را پذیرفت و آمنه، بهترین و
پاک ترین دختر قبیله قریش و عرب، به همسری
عبداللّه در آمد.

آنان بعد از چند روزی به خانه خود رفتند.
شوهر وضع مالی درستی نداشت، ولی همچون
بیشتر مردان قریش می توانست به بازرگانی روی
آورد، از این رو مدتی پس از ازدواج، برای تأمین
خرج خانواده، برای سفر به جانب شام با کاروان
تجاری مکه همراه گردید. وقتی از زادگاهش بیرون
می رفت، آمنه آبستن بود. این سفر بی بازگشت
چندان به درازا نکشید، زیرا عبداللّه هنگام برگشت
به مکه، در یثرب دچار ناخوشی گردید و از ادامه
حرکت باز ماند و کاروان بدون او، به راه خویش
ادامه داد.

آمنه و عبدالمطلب که چشم به راه بودند، به
پیشواز قافله رفتند و چون متوجه بیماری عبداللّه
شدند، پدرش، حارث را که بزرگ ترین پسرش
بود، برای آوردن عبداللّه به یثرب فرستاد، وی وقتی
به مدینه رسید که عبداللّه نتوانسته بود از بیماری،
جان سالم به در ببرد. پیکر او را در محلی به نام
دارالنابغه دفن کرده بودند. حارث بر سر مزار برادر
۲۵ ساله خود گریست و با دلی سرشار از غم به مکه
بازگشت. خبر وفات آن جوان، خاندان هاشم و
قبایل قریش را سوگوار ساخت.

آمنه بانوی گرامی که ماهها، شب ها و روزها
بازگشت شوهر را انتظار داشت، اکنون خبر
درگذشت ناگهانی عبداللّه را دریافت می کرد. او که
درخت زندگانی خود را زیر خاک می دید، بسیار
اندوهگین شد، گویی کوهها را بر شانه هایش
نهاده اند، چرا که شوهری بزرگوار و مهربان و چراغ
امید و آرزوی جوانی را گم کرده بود. در هنگامه
رنج تنهایی و جدایی و مصیبت شوهر از دست
رفته، دست های مهربان عبدالمطلب، پدرانه از
اندوهش می کاست و امید به فرزندی که یادگار
عبداللّه بود و اکنون در قلبش جا داشت، از شدت
غم هایش کم می کرد. از عبداللّه کنیزی به نام
ام ایمن، پنج شتر و یک گله گوسفند، شمشیری کهن
و مقداری پول بر جای ماند.

نوید نورانی

مادر رسول خدا در جمره وسطی (که در خانه
عبداللّه واقع بود) باردار شد، تا آنکه شب جمعه
هفدهم ربیع الاول ۵۷۰ میلادی، ۵۵ روز پس از
رخداد عام الفیل فرا رسید. مکه در آرامش شبانه سر
بر بستر نهاد. کعبه آن خانه سرافراز توحید در
سکوت شبانه و در زمزمه نسیم، چشم به آسمان ها
داشت.

شب و تنهایی و سکوت و اندوه جانگداز
عبداللّه و زندگی شیرین از دست رفته، به جان آمنه
چنگ می زد. مدتی بی صدا به درد خویش گریست
و دل رنجیده را با قطرات اشک تسکین داد اما
ناگهان احساس نمود حالش تغییر می کند. حرکتی
در خویش یافت و در دردی غوطه خورد و زایمان
آغاز شد. فهمید که ساعت موعود فرا رسیده است.
خواست از جای برخیزد و دیگران را خبر کند تا به
امدادش بشتابند، ولی گویی قدرت نداشت. در دل به
پیشگاه خداوند تضرع نمود و به درگاهش دعا کرد.
در این حال اتاق از نوری شدید روشن شد. سقف
خانه از هم شکافته شد و از آسمان چهار بانوی
نورانی فرود آمدند، با قامت هایی چون سَرْو بهاری،
در لباس هایی سپید و صورت هایی غرق در نور؛
چنان معطر بودند که آمنه رایحه روحنواز آنان را
احساس می کرد. در دست های آنان جام هایی از
زمرد و مروارید، پر از شربتی گوارا و عطرآگین
دیده می شد.

بانوان در کنارش نشستند و از آن شربت به وی
نوشاندند. چون جرعه هایی نوشید، هراس و
وحشت، از وجودش رخت بربست و دلش از نور و
سرور انباشته گردید. فرشتگان نیز فرود آمدند و
خانه از نجوای تسبیح و تهلیل آنان آکنده گشت.
نوری دیگر اتاق را در بر گرفت و این بار پرندگانی
در اقامتگاه آمنه جمع شدند. طولی نکشید که نوزاد
عزیزی دیده به جهان گشود و بدین گونه آمنه پس
از ماهها انتظار در سحرگاه هفدهم ربیع الاول با
دیدن فرزندش شادمان شد و اشک شوق بر
صورتش دوید. حضرت به محض آنکه بر زمین
قرار گرفت، سوی کعبه به سجده رفت. نوری از
وجودش تابان شد که همه جا را روشن می ساخت.
آوای شادباش فرشتگان برخاست. لبان کوچک
طفل به ذکر پروردگار عزیز و کریم ترنّم یافت و
گواهی به یکتایی خداوند داد. ملائک برای تبریک
و تیمّن خود را به او نزدیک می کردند، نیز کودک را
نوازش نموده و مَقدمش را عزیز و مبارک
می داشتند.

همراه با ولادت محمد، زنگ های بیدارباش
برای در هم پیچیدن رسوم خرافی و روابط ظالمانه
انسان ها به صدا در آمد. کاخ انوشیروان که شبحی از
قدرت ابدی را در اذهان نمودار می کرد، بر خود
لرزید و چهارده کنگره اش فرو ریخت. آتشکده
فارس که شعله های هزار ساله اش زبانه می کشید، به
یکباره خاموش شد. بت ها به تمامی سرنگون
شده، به رو در افتادند و دریاچه ساوه خشکید. نوری
از وجود مبارک نوزاد به سوی آسمان ها راه کشید و
تا فرسنگ ها دورتر را روشن کرد. انوشیروان و
موبدان خواب های ترسناک دیدند. همان موقع یک
یهودی یثرب بر فراز قلعه ای فریاد کرد: این ستاره
احمد است، و عربی بادیه نشین با ریش های سپید و
قامتی بلند وارد مکه شد و این مضامین را نجوا کرد:
دیشب مکه در خواب بود و ندید که در آسمانش
چه نورافشانی و ستاره بارانی بود، گویی ستارگان از
جای خود کنده شده اند و ماه پایین آمد.

در همان حال که آمنه مسافر کوچک نورسیده
را با اشتیاقی وصف ناپذیر بر سینه خویش چسبانیده
بود، هاتفی ندا داد: ای آمنه! بگو این کودک را از
شرّ هر حسودِ بدخواه به خدای یگانه پناهش
می دهم و از این راز با کسی سخن مگو. آمنه آن دعا
را زیر لب تکرار کرد و با نرمه دست راست پیشانی
و میان دو ابروی فرزند را نوازش کرد. هنگامی که
محمد زاده شد، ختنه شده و ناف بریده بود.

رسول خدا(ص) در شعب ابوطالب در خانه ای
در زاویه بالا تولد یافت. این خانه را بعدها پیامبر
اکرم(ص) به عقیل بن ابی طالب بخشید. فرزندان
عقیل آن را به محمد بن یوسف فروختند و او جزء
خانه اش نمود. بعدها تبدیل به مسجدی شد که در
سال ۶۵۹ه··· .ق ملک مظفر والی یمن در تعمیر آن
کوشش شایسته به کار برد.

وقتی عبدالمطلب نوه خود را دید، با نهایت
شادمانی او را برگرفت و به درون کعبه برد، آنگاه
دست به دعا برداشت و خداوند را به سبب موهبتی
که به وی ارزانی داشته است، سپاس گفت. آنگاه او
را نزد مادرش باز آورد و به وی سپرد.

چون روز هفتم تولد کودک فرا رسید،
عبدالمطلب گوسفندی ذبح کرد و گروهی را دعوت
نمود تا در جشنی باشکوه حضور یابند. در این
مراسم نام محمد را بر وی گذارد که الهام غیبی در
انتخاب آن بی دخالت نبود، زیرا کمتر کسی به آن
نامیده شده بود. چون از وی پرسیدند: چرا چنین
نامی را برایش برگزیدی؟ گفت: خواستم در آسمان
و زمین ستوده باشد. مادرش آمنه او را احمد نامید و
حضرت را به هر دو نام خطاب می کردند.
احمد همان است که در تورات و انجیل بدو بشارت
داده شده، قرآن این نکته را مورد توجه قرار
می دهد.

تربیت در دامن طبیعت

رسول خدا(ص) هفت روز از مادر خود آمنه
شیر خورد. سپس «ثوبیه» کنیز ابولهب چهار ماه او
را شیر داد که این کارش تا آخرین لحظات عمر
پیامبر، مورد تقدیر رسول خدا قرار گرفت. وی قبلاً
حمزه عموی پیامبر را از این لطف برخوردار
ساخته بود. پس از بعثت، نبی اکرم کسی را فرستاد تا
او را از تصاحب ابولهب بیرون آورد، ولی وی
خودداری ورزید اما تا آخر عمر از کمک های
پیامبر بهره مند بود. هنگامی که پیامبر از جنگ
خیبر باز می گشت، از مرگش آگاه شد، پس آثار
تأثر در چهره مبارک شان پدیدار گردید.

زنان قبایل صحرانشین از جمله طایفه بنی سعد
بن بکر بن هوازن که در اطراف مکه بودند، طبق
یک رسم قدیمی همیشه و هر سال هنگام بهار به
مکه می رفتند تا فرزندان سران قریش را برای شیر
دادن و دایگی به قبیله بیاورند. آن سال به این کار
احتیاج افزون تری داشتند، چون خشکسالی
محصول قبیله را به شکل آشکاری کاهش داده بود.
از مردم مکه هر کس، دارایی و مکنتی داشت،
فرزند خود را به صحرانشینان می داد تا ضمن
پرورش نزد آنان در طبیعت بکر، زبان عربی را در
منطقه ای دست نخورده فرا گیرد. به همین جهت
اطفال پس از تمام شدن دوران شیرخوارگی، تا چند
سال نزد دایگان در بیابان های پیرامون مکه
می ماندند و فقط سالی چند بار برای مدتی کوتاه به
شهر می آمدند تا اولیای خود را ببینند. قبیله بنی سعد
به فصاحت شهرت داشت و محل اقامت آنان از
شهر مکه چندان دور نبود. آن سال در مکه بیماری
وبا هم چنگ و دندان نشان می داد و آمنه سخت
برای فرزند خود نگران بود.

حلیمه دختر ابودَوُیْبْ عبداللّه بن حارث مانند
زنان دیگر در حالی که فرزند خویش را در آغوش
می فشرد، به سوی مکه پیش می رفت. وقتی آنان به
مکه رسیدند و در محلی گرد آمدند، هر کسی که
فرزندی برای سپردن به دایگان داشت، به آن مکان
می آورد. ابوطالب، عبدالمطلب و آمنه نیز بدین
سوی آمدند و چون دایگان از این خاندان شناختی
داشتند، به سویشان هجوم آوردند. هر کس
می خواست کودکی را که این افراد داشتند، نصیب
خود سازند. ابوطالب گفت: شتاب نکنید و اجازه
دهید خودِ کودک انتخاب کند. تمام زنان، اقبال خود
را در مورد این نوزاد آزمودند اما محمد سینه هیچ
کدام را به دهان نبرد. حالا فقط یک زن مانده بود.
حلیمه سعدیه. آمنه کم کم نگران شد، چرا که اگر
فرزندش او را هم نپذیرد، دست کم باید تا مدتی
دیگر کودکش را در مکه نگهداری کند، که بیماری
وبا اهالی آن را تهدید می کرد. وقتی حلیمه او را در
آغوش گرفت، آمنه دید این دایه را هم محمد
نمی پذیرد، حلیمه گفت: بگذارید سینه راستم را
امتحان کنم، شاید از پستان چپ شیر نمی نوشد. با
آن غالبا فرزندم را شیر می دهم. حلیمه بازگشت و
پستان راست خود را بر دهان بسته طفل نورسته
نهاد، محمد بلادرنگ آن را به دهان گرفت و با
اشتیاق به مکیدن پرداخت. همه از شادی فریاد
زدند، عبدالمطلب که در تمام این مدت مراقب
اوضاع بود، از حلیمه پرسید: نامت چیست و از کدام
قبیله ای؟ گفت: حلیمه و از طایفه بنی سعد.
عبدالمطلب گفت: به به! دو فضیلت شایسته: یکی
بردباری و دیگری خوشبختی، حلم و سعادت را در
نامت به فال نیک می گیرم و فرزندزاده ام را به تو
می سپارم.

حلیمه می گوید: از برکت آن وجود بافضیلت
نیرو گرفتم و به اندازه کافی برای وی و فرزندم شیر
داشتم. چون محمد را به خانه ام بردم، مرکب مان و
نیز دام هایمان قوتی فراوان گرفتند. شوهرم تا او را
دید گفت: ما فرزند مبارکی گرفته ایم که از برکتش
نعمت به سویمان سرازیر شده است. هر روز که
سپری می گشت، فراوانی نعمت در این خانه زیادتر
می شد.

محمد در کنار برادران و خواهران رضاعی اش
عبداللّه ، انسیه و «شیما» در قبیله بزرگ می شد. تمام
افراد طایفه او را می شناختند، زیرا در پی آمدنش
درهای رحمت الهی به روی همه باز شده بود.
خشکسالی از آغاز ورودش ریشه کن شد، نخل ها
بارور گردید، آب چاهها فراوان و شیر شتران زیاد
شد و تعداد گوسفندان افزایش یافت.

حلیمه به تدریج به محمد علاقه مند گردید.
مِهری توأم با قداست نسبت به وی در وجودش
جوانه زد. کودک در همان سنین، عدالت را رعایت
کرده، پستان چپ مادر را برای فرزندش عبداللّه نهاد
و از آن شیر ننوشید. در دل شب هیچ گاه با گریه های
نابهنگام و بی تابی، حلیمه را از خواب
برنمی خیزاند. شادابی و نشاط از سیمایش موج
می زد. از لحظه ای که با اشتهای کامل شیر می خورد
تا وعده بعد، آرام بود. گاهی «شیما» او را در آغوش
می گرفت و در اطراف قبیله می گردانید. نمکین و
شیرین و با حالات کودکانه به روی همه لبخند می زد
و دست های کوچکش را تکان می داد. از دیدگانش
حیات و شادمانی می تراوید.

دیگر محمد راه افتاده و سخن می گفت و با
دیگر کودکان در جلوی خیمه ها بازی می کرد.
شیرین زبان و دوست داشتنی و جذاب بود. هر چه
بزرگ تر می شد، شوق دانستن و

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.