پاورپوینت کامل بهای آزادی ۲۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل بهای آزادی ۲۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بهای آزادی ۲۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل بهای آزادی ۲۹ اسلاید در PowerPoint :
>
۱۰۸
دختران بهار / راه و بیراه
زهره.م.ز
جرم: آدم ربایی و روابط نامشروع
محکومیت: ۱۰ سال زندان
صدای زمزمه چند نفر از زنان بندِ چهار
به گوش می رسند. ساعت ها از وقت خاموشی
و خواب گذشته است اما «زهره» هنوز
نتوانسته با اتاق جدیدش کنار بیاید. اتاق که
نیست، به گفته زندانی های بند! جایی که شاید
پانزده متر هم نباشد اما هفت نفر در آن،
روزگارِ پشیمانی شان را می گذرانند.
تخت شماره سه از امروز صبح جای
«زهره» شده، جایی که شاید هفت و یا ده
سال از بهترین سال های عمر او را بگیرد،
بدون اینکه لذتی از زندگی ببرد، بدون اینکه
بتواند حتی یک بار رنگ و روی شهر را ببیند
و از میان همهمه مردم خودش را به خانه
برساند. کسی چه می داند شاید در این سال ها
که قرار است پشت میله ها بماند بهترین و
تنهاترین کس خود را از دست بدهد و دیگر
نتواند چشم های پیر و همیشه منتظر
مادربزرگش را از نزدیک ببیند. دلش
می خواست در چنین روزهایی کنار مادربزرگ
باشد و خانه را برای آمدن عید آماده کند مثل
سال پیش با مستمری کمی که مادربزرگ
دارد، ماهی قرمز و سبزه بخرد، سیب های
سرخ و سفره هفت سین!
اما حالا و در این تاریکی او به تنها
چیزی که فکر می کند آینده اش است، آینده ای
نامعلوم و مبهم! آینده ای که با دست های
خودش خراب شده بود. تا یک ماه پیش فکر
نمی کرد که سال جدید را در زندان آغاز کند،
آن هم به جرم آدم ربایی! حتی گمان نمی کرد
پایش به دادگاه هم باز شود، اما شده بود و
هیچ کس هم نبود تا برای او نگران باشد.
مادرش که در سال های کودکی او از پدر
جدا شده بود و همان سال هم رفته بود، کجا؟
معلوم نبود حتی یک بار هم برای دیدن
دخترش نیامده بود، پدر هم که به دنبال
عشقش دربه در شده بود، از همان اول هم زن
دیگری را دوست داشت اما با مادر ازدواج
کرده بود، بدون اینکه حتی یک لحظه به فکر
زندگی و فرزندش باشد. «زهره» موجودی
اضافه بود که با آمدنش دست و پای پدر را
می بست گرچه پدر از قبل فکر این موجود
اضافه را کرده بود و مادرش را آماده کرده بود
تا از «زهره» نگهداری کند.
همیشه در زندگی اش احساس کمبود
می کرد، فکر می کرد دنیا در تقسیم زندگی به
او بیشتر از همه ظلم کرده گاهی اوقات هم
حس می کرد کسی حقش را خورده است.
برای او همه مادرها و پدرها انسان های
بی احساس و سردی بودند که برای ظلم
کردن، بچه هایشان را به دنیا می آوردند. گاهی
اوقات که مادر و دختری را با هم می دید دلش
می خواست زار زار گریه کند. وقتی در وصف
مادر چیزی می شنید، با تعجب در دل خود
دنبال کسی که بشود به او مادر گفت می گشت.
همه محبت دنیا برای او سلام و
احوالپرسی ساده مادربزرگ بود، گاهی هم
بوسه ای که فقط مربوط به عید می شد،
همین! هیچ وقت از مادربزرگ بیشتر از این
محبت ندیده بود، چه توقعی هم می شد
داشت وقتی پدر و مادر خودش نتوانند او را
دوست بدارند و به او محبت کنند از دیگران
چه انتظاری می رود؟
دوران دبستان که گذشت، پدر آمد با کلی
وعده و وعید که باید دو سال دیگر درس
بخواند تا آن موقع پدر بتواند او را همراه ببرد،
دلیلش هم این بود که در ترکیه مدرسه
راهنمایی نیست، چقدر خوشحال شد، فکر
می کرد تمام کابوس های تنهایی تمام خواهند
شد، اما همه اش خیال بود، دو سال خواند، پدر
نیامد، سال آخر را هم با کلی امید و آرزو پشت
سر گذاشت، باز هم خبری نشد.
یک روز صبح مادربزرگ پرونده اش را از
مدرسه راهنمایی گرفت، «زهره» فکر می کرد
خبری شده فکر می کرد مادربزرگ بدون آنکه
به او بگوید، دارد مقدمات سفرش را فراهم
می کند. از خوشحالی در پوست خود
نمی گنجید، اتاقش را مرتب کرد، لباس هایش
را جمع کرد، وسایل سفرش را آماده کرد و
منتظر خبر نشست، سر سفره شام، طاقتش
تمام شد. از مادربزرگ در مورد آمدن پدرش
پرسید اما پیرزن مثل همیشه سرش را تکان
داد و اظهار بی اطلاعی کرد و گفت که
پرونده اش را برای ثبت نام در دبیرستان
گرفته است چون پدرش به این زودی نخواهد
آمد.
تمام آروزهای «زهره» نقش بر آب شد،
حس می کرد کسی روبه رویش نشسته و
می خندد، کتاب ها و دفترهایش را پاره کرد،
قاب عکس کوچکی که مربوط به کودکیِ
خودش بود شکست و عکس پدر را سیاه کرد،
انگار می خواست تمام خاطراتی که از پدر دارد
فراموش کند، از خودش جز یک بازیچه تصور
دیگری نداشت، همین افکار باعث شد تا یک
سال مدرسه و درس را کنار بگذارد. پدر که
فهمید «زهره» مدرسه را کنار گذاشته با آرامی
نامساعد بودن اوضاع را بهانه کرد و بعد هم با
تندی و پرخاش به دخترش فهماند که این
طور کارها در نظر او فقط بچه بازی است و
زهره
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 