پاورپوینت کامل خرید سال نو با اعمال شاقه ۳۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل خرید سال نو با اعمال شاقه ۳۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خرید سال نو با اعمال شاقه ۳۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل خرید سال نو با اعمال شاقه ۳۸ اسلاید در PowerPoint :
>
۹۶
دختران بهار / لبخند
قصه شروع سال نو با یک دست لباس
زیبا و آخرین مد از اینجا شروع شد که بنده
یعنی شراره خانم شکرقندی بعد از گذشت
ماهها از سال نو قبلی که دیگر کهنه شده بود
(مثل لباس هایم) تصمیم گرفتم با یک
خواهش و تمنای دخترانه از پدرجان (همان
بابایی بیچاره) مقداری پول گرفته و به سمت
فروشگاهها، مغازه ها، لباس فروشی ها و … راه
افتاده تا امسال هم بتوانم روی برادرم شهرام
شکرقندی را سر سفره هفت سین کم بنمایم.
چرا که این برادر دردانه ما به خاطر اینکه یکی
یکدانه است و صد البته کمی خُل و دیوانه،
تمامی ماحصل کار بابایی را دریافت کرده و دم
به دم لباس نو، کفش نو، کیف نو و … می خرد.
مادرم به همراه عمه زلیخا (عمه بابایی
بیچاره) به شدت از این موجود چندش آور
حمایت می نمایند چون معتقدند او هر چه
باشد پسر است و به جماعت دختر ارجحیت
دارد. از شانس بد، من که دختر هستم هیچ،
خداوند حدود پنج سال پیش یک دوقلو
بانمک (از جنس اُناث) به خانواده ما عنایت
کرد که من بیچاره را از یکی یکدانگی در
بیاورند و هر چه پول هست به جیب
شهرام خان بریزند. بگذریم!
خلاصه با نزدیک شدن سال جدید و
تکاپوی دوستانم برای خرید لباس های جدید
دلم آب شده و هزار دعا و نذر و نیاز کردم که
بابایی به یاد این طفل معصوم و مظلومش
افتاده و مقداری از دلارهای ته جیبش را به
من تعلق دهد. اما یک هفته مانده، شش روز،
پنج روز، چهار روز! دیدم خیر این پدرجان
هیچ توجهی ندارد و از قیافه ناراحت و
اندوهگین من شرم نمی کند و وقت را تلف
کرده و هیچ نیت خیری هم در مورد من ندارد
بدین جهت پا جلو گذاشته و سه روز مانده به
عید با قیافه ای حق به جانب به بابایی گفتم:
«درِ دیزی باز است، حیایِ … حیایِ چیز کجا
رفته است؟» و ادامه دادم: «برای
شهرام جان تان خرید کردید، برای دوقلوها
شیده و شیدا هم خرید کردید، عمه جان زلیخا
را هم که بی نصیب نگذاشتید، پس منِ
بیچاره این وسط چکاره ام؟» که چشم تان
روز بد نبیند یک اُردنگی نوش جان کرده و به
خاطر توهینی که احتمال می رفت شده باشد
به اتاقم بازگشتم. البته همه شما عزیزان
می دانید که من اسم چیز، یعنی گربه را
نیاوردم و قصدم فقط آوردن مثال برای درک
عمق فاجعه بوده، اما چرا پدرجان به جای
گرفتن منظور من فقط همان چیز یعنی گربه
را فهمیدند نمی دانم. البته می شود گفت
بهانه ای بهتر از این برای دست به سر کردن
من یافت نمی شد.
وقتی که این ظلم بزرگ در حقم روا شد
به اتاقم آمدم روبه روی کمد رنگ و رو رفته ام
نشستم و در همان مکان درست جلوی آینه
شروع کردم به گرفتن آبغوره فرد اعلا! این بار
چون واقعا از سوزِ دل می گریستم آبغوره های
خالصی به دست آمد و اینکه چرا جلوی آینه
نشستم و گریستم به این خاطر است که ذهن
خلاق و فعال و سرشار من از این کار دو
نتیجه می گیرد یعنی با یک تیر دو نشان
می زند. یکی اینکه آتش دل را به وسیله
آبغوره خنک می کند و هم تمرین بازیگری
می کند، خدا را چه دیده ای شاید به جای معلم
شدن یا خانه دار شدن، بازیگر شدیم باید
آمادگی داشته باشیم یا نه؟
بهتر است از قضیه منحرف نشویم. پس
از آنکه گریه هایم تمام شد، برخاستم و به
طرف پدرجان رفته و این بار با زبان نرم و گرم
و بسیار ملتمسانه در مورد خرید عید صحبت
کردم. ناگفته نماند که کلی هم عذرخواهی
کرده و از بلبل زبانی ام پوزش طلبیدم. بابایی
هم از این در وارد شد که «ببین دخترجون من
که می بینی اینجا نشستم فامیلی ام
شکرقندیه یعنی شکر و قند فروش! این
شغل هم شغل آبا و اجدادی ماست. از صدها
سال پیش پدرانِ پدران من همین شغل را
داشته اند!» با توجه به این نکته که پنجاه یا
نهایتا صد سال است که شکر و قند اختراع یا
کشف شده است. (نمی دانم قابل اختراع است
یا اکتشاف) حال چگونه جدِّ جدِّ جدِّ … من
بیچاره شکر و قند می فروخته اند، بماند! البته
من در این مورد لال شدم چون امکان از
دست رفتن شانسم برای خرید لباس عید بود.
بابایی پس از مقدمه چینی بسیار در مورد
اینکه امسال علاوه بر اینکه مجبور است
هزینه آجیل و میوه را آن هم به طور تجملی
بپردازد مجبور است یا به گفته مامان شلیله به
شیراز برود یا به خواسته عمه زلیخا سری به
زنجان بزند و میان این دو نفر که مثل خروس
جنگی، نه نه مرغ جنگی به هم می پرند گیر
کرده است. همچنین باید برای مامان شلیله
النگوی طلا به عنوان عیدی، سالروز تولد،
سالروز ازدواج و چند مناسبت دیگر تهیه کند.
شیده و شیدا هم که کوچکند و نمی شود
چیزی برایشان تهیه نکرد، شهرام خان هم که
گل سر سبد فامیل و در و همسایه و خانواده
است (صرفا به خاطر اینکه پسر است) عمه
زلیخا هم که مهمان چند ساله ماست و
نمی شود ناراحتش کرد. فقط من بیچاره
می ماندم که می شد به من ظلم کرد،
استخفاف کرد و هیچی هم نخرید.
بعد از اینهمه سخنرانی بابایی خطاب به
من گفت که: «ای دختر، بزرگ و اولاد ارشد
من، می توانم یک خرده در مورد تو تغییر نظر
بدهم آن هم شرط دارد و شرطش این است
که در این دو روز باقیمانده خانه تکانی کنی و
بعد از انجام این کار که مامان به خاطر
لجبازی از آن سر باز زده است مبلغی ناچیز
برای خرید یک عدد مانتو به تو می دهم!»
توجه کنید فقط یک عدد مانتو! من هم قبول
کردم چرا که پدر اتاق شهرام را از تکاندن
توسط من حذف کرده بود و در ضمن چاره ای
هم نداشتم وقتی که قرارداد میان من و بابایی
بسته شد نمی دانم چه شد که در جواب این
سؤالِ پدر که پرسید «خوب ببینم، راضی
هستی؟» این بیت شعر ناجور را خواندم. خدا
لعنت کند شاعرش را!
در کف شیر نر خونخواره ای
غیر تسلیم و رضا کو چاره ای؟
که پدرجان بسیار عصبانی شده و داد و
هوار راه انداخته که لیاقت تو همان لباس های
کهنه است و اصلاً هیچی نخواهم خرید.
حالا بیا و درستش کن. یک مانتوی
ناقابل هم از دستم پرید، این بار هم از درِ
اعتذار وارد شده و این بهانه زیبا را آوردم که
ای پدرِ بزرگ و بزرگوار من! اصلاً
نمی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 