پاورپوینت کامل همه چیز از سینما شروع شد ۴۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل همه چیز از سینما شروع شد ۴۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل همه چیز از سینما شروع شد ۴۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل همه چیز از سینما شروع شد ۴۸ اسلاید در PowerPoint :
>
۸۴
همان روزی که «شادمهر» و «مهرشاد»
نمرات افتضاح پایان ترم خود را گرفته با خود
فکر کردند بهتر است جهت استراحت و تمدد
اعصاب به سینما رفته و بدون توجه به گندی
که زده اند فیلم «گوریل انگوری سوار کوهان
شتر» را نگاه کنند.
پیشنهاد تماشای این فیلم را «شادمهر»
داده بود و با اطمینان به دوستش خاطرنشان
کرده بود با دیدن آن فیلم خستگی ساعت ها
خواندن درس های مزخرف از تن شان بیرون
خواهد رفت. اما روز بعد و چند متر مانده به
گیشه بلیط فروشی ناگهان نظر «مهرشاد»
برگشته و از «شادمهر» خواسته بود عوض
دیدن فیلم «گوریل انگوری سوار کوهان
شتر» به تماشای فیلم پلیسی «بازرس وا
مانده بیست هزار فرسنگ زیر دریا» بنشینند.
لکن شادمهر این تغییر عقیده را بر نتافته و
نزدیک ترین دوستش را یک کله پوک بدبخت
عوضی خطاب کرده و با صدای بلند فریاد
برآورده بود که وی قادر به درک تفاوت
سیگنال های احساسی «گوریل انگوری» با
سیگنال های سطحی و بی ارزش یک فیلم
پلیسی نیست.
خانواده و تربیت / قصه زندگی
مهرشاد جوابش داده بود: «آره من
نفهمم. برا همین می گم فیلم پلیسی آخرِ
فیلم هاس» و با دلخوری راهش را به طرف
آن یکی سینما کج کرده بود اما جداییِ آن دو
چندان به درازا نمی کشد چرا که ساعاتی بعد
آنها همدیگر را در پیتزافروشی «لذت زندگی
با پپرونی» ملاقات و به هم ملحق شده
بودند. ماجرا از این قرار بود که «شادمهر» در
صف تهیه بلیط سینما با «شراره» آشنا شد.
شراره آن روز سرِ موضوع کم اهمیتی با
مادرش حرفش شده بود و در حالی که
همچون «سوزان» دختر نقش اول نمایشنامه
«دختران دوران ما» اثر سامویل بکت داد
می کشید «و زندگی تکرار تکرار است»
ساکش را برداشته و در را محکم پشت سرش
به هم زده و از خانه خارج شده بود. او که
می اندیشید هیچ کس او را درک نمی کند با
خود تصمیم گرفت جهت آرام شدن به دیدن
فیلم «گوریل انگوری سوار کوهان شتر» برود
شاید از فکر و خیال های وحشتناک و
خانمان برانداز بیفتد. تماشای آن فیلم را روز
قبل نزدیک ترین دوستش، «مریلا» به او
پیشنهاد داده بود. در واقع تا زمانی که
«شراره» از خانه فرار نکرده بود جرئت
نداشت تنهایی جایی برود ـ حتی به سینما ـ
اما اینک کسی جلودارش نبود تا بازخواستش
نماید. با همه این تفاصیل آن دختر هرگز
موفق به دیدن آن فیلم نشد چرا که در صف
تهیه بلیط پسری سمج برایش مزاحمت ایجاد
کرد. در اینجا «مهرشاد» همچون قهرمانان
فیلم های هندی به صحنه آمده هم وی را از
دست آن پسرک زگیل نجات داد و هم خود با
یکدیگر آشنا شدند. و همین اتفاق ساده و
معمولی که هر روزه بارها برای دختران و
پسران جوان پیش می آید باعث شد تا مسیر
زندگی آنها عوض شود. آنها پس از آشنایی
موافقت کردند به جای دیدن فیلم «گوریل
انگوری سوار کوهان شتر» به پیتزافروشی
«لذت زندگی با پپرونی» رفته و در کنار هم
پیتزای گوشت و قارچ به اضافه یک نان
اضافه بخورند به شرط آنکه پولش را
«شادمهر» بپردازد.
از آن طرف خانواده «شراره» که از غیبت
دخترشان نگران شده بودند ـ و البته تهدید
وی را مبنی بر ترک خانه در ابتدا جدی
نگرفته بودند ـ به تکاپو افتاده و برای یافتنش
از نزدیک ترین دوست دخترشان یعنی
«مریلا» کمک خواستند.
«مریلا» به آنها قول داد هر طوری شده
شراره را پیدا و با خود به خانه برگرداند. او به
هر جایی که فکر می کرد شراره رفته باشد سر
زد و دست آخر به طرف سینمایی به راه افتاد
که فیلم «گوریل انگوری سوار کوهان شتر» را
نمایش می داد. اما آنجا وی را نیافت بنابراین
به طرف سینمایی که چند صد متر جلوتر بود
و فیلم «بازرس وا مانده بیست هزار فرسنگ
زیر دریا» را روی اکران داشت رفت. مریلا
داشت با نگرانی به اطرافش و چهره آدم هایی
که به سرعت و بی تفاوت از کنارش
می گذشتند نگاه می کرد که با «مهرشاد» آشنا
شد.
مریلا از پشت سر خیلی شبیه دخترخاله
«مهرشاد» بود و همین شباهت باعث اشتباه
«مهرشاد» شد. او را صدا زد و گفت:
«ماندانا». مریلا برگشت و گفت: «من ماندانا
نیستم. مریلام و دنبال دوستم می گردم.» و
قضیه فرار شراره را شرح داد. «مهرشاد» که
حس نوع دوستی اش به جوشش در آمده بود
تمام هوش و ذکاوتش را به کمک گرفت و
عاقبت گفت می داند شراره ممکن است کجا
رفته باشد. مریلا با تعجب و تحسین پرسید:
«راستی تو می دانی دوست من ممکن است
کجا رفته باشد؟ اگر می دانی زود بگو که من به
خانواده اش قول داده ام پیدایش کنم و به
خانه برگردانمش.»
«مهرشاد» با گرفتن فیگور
«اکی یوسان»ی به خود جواب داد:
«پیتزافروشی «لذت زندگی با پپرونی.» من
فکر می کنم الان دوست تو آنجا باشد. پس
زود باش برویم.» مریلا متعجبانه و
سپاسگزارانه گفت: «اما مگر شما
نمی خواستید بروید فیلم «بازرس وا مانده
بیست هزار فرسنگ زیر دریا» را ببینید؟»
«مهرشاد» با نهایت فداکاری جواب داد:
«چرا می خواستم. چون که من عشق فیلمم.
اما می گذارم یک روز دیگر می آیم و با هم
فیلم را می بینیم.»
در واقع حدس «مهرشاد» کاملاً درست
بود. در پیتزافروشی «شادمهر» و «شراره»
پشت میزی زیر نور شمع نشسته و مشغول
خوردن پیتزای گوشت و قارچ به اضافه یک
نان اضافه بودند. مریلا تا دوستش را دید
متعجبانه جیغ کشید «شراره! تو اینجایی؟»
شراره با صدای جیغ آشنای دوستش سر
را بالا گرفت و با چشمانی از حدقه بیرون
آمده جیغ مشابهی کشید: «وای مریلا!» و
بلافاصله آرام تر ادامه داد: «چه خوب که
آمدی!» مریلا خواست بپرسد «تو اینجا چکار
می کنی؟» اما شراره مهلتش نداد.
ـ بیا اینجا، بیا پیش ما بشین. این دوست
پسرم است. با هم آشنا بشین. اسمش
«شادمهر»ه. چیزی می خوری؟
و نگاه کنجکاوانه اش را به پسر همراه
مریلا انداخت.
ـ این کیه با خودت آوردی؟
مریلا لبخندزنان جواب داد: «این
مهرشاد»ه. شراره با شوق گفت: «چه خوب!
پسرها با هم آشنا بشین. شادمهر، مهرشاد.
مهرشاد، شادمهر.»
وقتی چهار نفر دور میز نشسته بودند
شراره با حرارتی زایدالوصف به دوستش گفت:
«راستی مریلا، می خوام سوپرایزت کنم. من
و شادمهر قبل از اینکه شما برسین با هم
نامزد شدیم.» و رو به نامزدش پرسید: «مگه
نه؟»
شادمهر با لبخند رضایتمندانه ای سر
تکان داد. مریلا نیز کم نیاورده و با لحنی
پیروزمندانه گفت: «ولی سوپرایز تو به
سوپرایز من نمی رسد.»
شراره با دهان باز منتظر ماند.
مریلا در حالی که با دگمه های پیراهنش
بازی می کرد سرش را پایین گرفته و
تمجمج کنان گفت: «خب می دونی چیه، من و
مهرشاد توی راه که که می اومدیم تصمیم
گرفتیم زن و شوهر بشیم.»
شراره که اصلاً انتظار شنیدن این خبر را
نداشت باحیرت پرسید: «جدی!» و در همان
حالت ادامه داد: «کی؟»
مریلا که از خوشحالی سر از پا
نمی شناخت جواب داد: «گفتم که توی راه که
می اومدیم. همین هفته عقد می کنیم.»
با اطمینان از این خبر شراره از روی
صندلی اش نیم خیز شده و صورت دوستش را
بوسید «بهت تبریک می گم مریلاجون. الهی
که خوشبخت بشین. عشق در یک نگاه.
ازدواج در یک هفته. چقدر رمانتیکه!» سپس
با لحن یک بانوی جا افتاده ادامه داد: «اما من
و شادمهر قصد داریم تا سه سال نامزد باقی
بمونیم. بعد اگه دیدیم توافق داریم با هم
ازدواج کنیم.» «مهرشاد» که تا آن زمان
ساکت بود معترضانه گفت: «اووه، تا سه سال!
شما هم چه حوصله ای دارین!»
«شادمهر» کنایه زد: «فیلم پلیسی نیس
بشه زود سر و ته قضیه رو هم آورد.»
مریلا و شراره با تعجب به هم نگاه
کردند.
شراره گفت: «خب پاشین بریم.»
مریلا پرسید: «کجا؟»
شراره با خنده ای بلند تپوکی به مریلا زد.
ـ حواست کجاس دختر، مگه
نمی خواستی شوهر کنی؟
مریلا دست و پایش را گم کرد.
ـ آهان، آره. داشت فراموشم می شد. پس
پول میز رو کی حساب می کنه؟
مهرشاد جو
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 