پاورپوینت کامل دعا می کنم همه لذت درک علم را بچشند ۹۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل دعا می کنم همه لذت درک علم را بچشند ۹۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دعا می کنم همه لذت درک علم را بچشند ۹۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل دعا می کنم همه لذت درک علم را بچشند ۹۱ اسلاید در PowerPoint :
>
۷۰
دختران بهار / دیدار
دیدار با جوان ترین دکترای شیمی در آزمایشگاه شیمی
در اولین دیدار بهاری سر از آزمایشگاه
شیمی در آوردیم تا دیداری با دکتر «مریم
اخباری» داشته باشیم. جوان ترین دکترای
شیمی که توانسته است در سن بیست و هفت
سالگی از دانشگاه صنعتی شریف
فارغ التحصیل شود و به همین خاطر میهمان
برنامه تلویزیونی «کوله پشتی» باشد. تلاش و
پشتکار مثال زدنی این خانم دکتر ما را بر این
داشت تا در نخستین فرصت به یکی از
دانشگاههای محل تدریس وی برویم و پای
صحبت هایش بنشینیم. شاید شما هم روزی
به واسطه علاقه تان به رشته شیمی،
دانشجوی این استاد بوده و یا باشید.
خانم دکتر، اول از همه از علاقه
وافرتان به تحصیل بگویید و اینکه
چه امری مشوق شما بود که یک
نفس تا سطح دکترا پیش رفتید و
هیچ وقفه ای در امر تحصیل تان
نیفتاد.
در زندگی من دفتر و قلم و کتاب
جایگاه ویژه ای دارد. روزی را به یاد ندارم که
بدون کتاب هایم شب کرده باشم. پدر و مادرم
هر دو در کاشان معلم بودند و علاقه مند به
تدریس تا اینکه با تولد سومین فرزند خانواده،
مادرم دیگر فرصت تدریس در مقطع ابتدایی
را پیدا نکرد و تمام وقتش را صرف تربیت
فرزندان کرد. اما دست از امر آموزش نکشید و
با دقتی که در این زمینه داشت در خانه روی
آموزش ما کار می کرد. من در چهار سالگی
سواد خواندن و نوشتن داشتم و در پنج
سالگی تمام کتاب های کلاس اول ابتدایی را
خوانده بودم. آنقدر به مدرسه علاقه داشتم که
هر روز گریه می کردم و به مادر می گفتم پس
کی به مدرسه می روم تا اینکه او مرا به اداره
آموزش و پرورش برد و درخواست کرد تا
اجازه بدهند به مدرسه بروم، ولی رئیس
آموزش و پرورش کاشان که در آن زمان
حاج آقای «مشکینی» بود گفت این کار غیر
مجاز است، ولی وقتی اصرار و علاقه ما را
دید از من امتحان گرفت و وقتی دید همه
درس ها را بلدم، و چند تا سوره قرآن هم
خواندم به من اجازه داد که از همان آبان ماه
سال ۱۳۶۰ ثبت نام کنم و به مدرسه بروم.
سال اول و دوم ابتدایی را به صورت جهشی
خواندم و وقتی قرار بود تازه مدرسه بروم،
رفتم کلاس سوم ابتدایی.
با توجه به اینکه همه درس های
کلاس اول را بلد بودید در سال اول،
کلاس برایتان خسته کننده نبود؟
خیر. با اینکه درس ها را بلد بودم ولی
لذت می بردم. همیشه در همه سال های
تحصیل درس هایم را قبل از شروع کلاس
می خواندم تا آماده باشم به همین خاطر
بیشتر از همه سؤال می پرسیدم و همیشه از
بقیه همکلاسی ها جلوتر بودم. اطرافیان
می گفتند خسته می شوی ولی اصلاً از درس
خواندن خسته نمی شدم و همیشه آماده بودم.
مادرم همیشه با وجود گذشت سال و
تغییر نظام آموزشی، جزوه های روش تدریس
جدید را از آموزش و پرورش می گرفت و با
من و دو برادر دیگرم که آنها هم جهشی
درس خواندند و هر دو بعدها مهندس عمران
شدند، کار می کرد. تا پایان سوم راهنمایی
شبی نبود که مادرم در درس هایمان ما را
کمک نکند.
حالا مادرم خوشحال است که از روز اول
مدرسه که به سر کلاس رفته ام دیگر درس
خواندن را رها نکردم.
در قبال این درس خواندن آیا
تشویق خاصی هم می شدید؟
یادم نمی آید هرگز به خاطر مادیات
درس خوانده باشم و کسی قول پول به من
داده باشد فقط وقتی کلاس دوم دبستان بودم
مادرم گفت اگر بیست تا بیست بگیرم
هدیه ای به من می دهد و هدیه اش عروسکی
بود که خودش درست کرده بود و بسیار
دوستش داشتم. پدرم هم در سال چهارم
عکسم را به روزنامه داد و چاپ کردند.
تشویق هایم همگی معنوی بود و واقعا از
لبخند مادرم لذت می بردم.
در دوران دبیرستان چه
می کردید؟ چه چیز باعث شد به
رشته شیمی گرایش پیدا کنید؟
در دبیرستان رشته تجربی می خواندم
تا اینکه وارد حرفه پزشکی شوم. برخی
پیشنهاد دادند که وارد رشته ریاضی شوم تا
پایه تحصیلی ام قوی تر شود و بهتر در رشته
پزشکی قبول شوم. این را هم بگویم که در
کل شیطنت های خاص خودم را داشتم ولی
ناگهان علاقه به شیمی باعث شد که سر
درس آن کلاس به همه کس و همه چیز
پشت کنم و حواسم فقط به درس باشد.
زندگی و اکتشافات دانشمندان شیمی برایم
جالب بود. آزمایش هایی که می کردند و
جالب تر از همه ساختمان اتم های هر مولکول
بود تا اینکه در سال سوم دبیرستان وجود دبیر
شیمی بسیار خوبم خانم «شهلا نزادی»
انگیزه مضاعف من به ادامه رشته شیمی شد
و دیگر تصوراتم را در مورد رشته پزشکی و
داروسازی رها کردم و با درک زیبایی های علم
شیمی دیگر این رشته را رها نکردم. البته
برایم بسیار جالب بود که بعدها دختر خانم
«نزادی» شد دانشجوی من.
نقش والدین تان در کمک های
آموزشی به چه صورتی ادامه
داشت؟
مادرم کمتر می توانست در دوره
دبیرستان کمکم کند. در عوض پدرم حلاّل
مشکلاتم بود. او فردی بسیار مطلع و یک
دایره المعارف سیار بود. وی در بسیاری از
رشته های علمی اطلاعات بسیاری داشت و
سؤالی نبود که بپرسم و پدرم نداند. کتاب های
بسیاری داشت که به ما توصیه می کرد
بخوانیم و خودش دایم در حال خواندن کتاب
بود. مطالعه جزء مهمی از زندگی اش بود. او
الگویی بود که من در دوران دبیرستان داشتم.
با توجه به چنین توجهاتی که از
سوی والدین به شما می شد
پیشرفت های تحصیلی تان هم دور
از انتظار نبود.
والدینم واقعا زحمت کشیدند ولی من
هم واقعا درس می خواندم؛ مثلاً در سال
چهارم دبیرستان، سخت ترین سال زندگی ام
را پشت سر گذاشتم. پدرم از قبل بیماری
قلبی داشت و آن سال پزشکان او را جواب
کردند و گفتند تنها راه درمانش مداوا در
فرانسه است. استرس و نگرانی بسیاری
داشتم و از سویی دیگر فردای روز پرواز
والدینم به فرانسه امتحان کنکور داشتم و با
توجه به کارها و رفت و آمدهایی که برای
فرستادن پدرم به فرانسه داشتیم، توانستم
بهترین رتبه مرحله اول را در مدرسه مان
بیاورم و بعد ۴۵ روز فرصت داشتم که برای
مرحله دوم آماده شوم در حالی که باید در نبودِ
والدین به کارهای خانه می رسیدم و مواظب
دو برادرم بودم و تازه امتحانات سال چهارم
دبیرستان را می دادم، که به خواست حق
توانستم در درس شیمی، در همان سال ۷۲
که دیپلم گرفتم بهترین نمره شهر کاشان را
که ۵/۱۹ بود بگیرم. در هر حال در نبودِ پدر و
مادر وقتم را طوری تنظیم کرده بودم که
بتوانم درس هایم را حتما بخوانم تا اینکه
نزدیک امتحان مرحله دوم والدینم به ایران
برگشتند. پدرم بهتر شده بود ولی مادرم در اثر
استرس های بسیار دچار بیماری شده و
احتیاج به عمل جراحی داشت و من تمام
مدت در بیمارستان بالای سر تختش بودم و
همراه پرستاران تا صبح بیدار می ماندم و
درس می خواندم تا بالاخره توانستم کنکور
بدهم و در رشته شیمی کاربردی دانشگاه
خواجه نصیر تهران قبول شوم اما ناراحت
بودم چون رتبه ام برای دانشگاه صنعتی
شریف خوب بود ولی چون آن سال آن
دانشگاه، دانشجوی کارشناسی از رشته
ریاضی و فیزیک نمی گرفت و من هم رشته ام
ریاضی بود، از ورود به دانشگاه شریف محروم
شدم؛ حتی هنگام تحصیل در دانشگاه خواجه
نصیر سعی کردم انتقالی بگیرم ولی نشد. اما
بعدها متوجه شدم که تقدیر من چنین بوده و
همان روزهای تحصیل در دانشگاه خواجه
نصیر مفیدترین سال های زندگی من بوده،
اوج پرواز و سکّوی پرتاب من، اساتید بسیار
فعال و خوب آن دانشگاه بودند بخصوص
خانم دکتر «شهناز رستمی زاده» و آقای
«سعید بلالایی» که به من انگیزه بسیار دادند
تا گرایش شیمی آلی را انتخاب کنم. آنقدر جو
دانشگاه و اساتید خوب آنجا رویم تأثیر
گذاشته بود که شعری هم برایشان گفتم.
این حس در وجود شما بود و یا
اینکه دیگر دانشجویان هم چنین
اساتیدی در مورد دانشگاه و اساتید
داشتند؟
راستش را بخواهید همه در چنین
احساسی شریک نبودند. بعضی دانشجوها
برخی اساتید را قبول نداشتند ولی من از همه
آنها کسب علم می کردم و می گفتم هر چه
باشد استاد هستند و بهتر از من و هیچ
کلاسی نبوده که دو ساعت در آن نشسته و
چیزی یاد نگرفته باشم. مثلاً روزی سر
کلاسی که همه دانشجویان می گفتند استاد
خوبی نیست، من با دقت به درس گوش
می کردم و بعد بلند شدم و سؤالی پرسیدم و
دانشجویان دیگر گفتند خواب بودیم و به
صدای تو از خواب پریدیم!
من حتی از جنبه های منفی برخی
استادها در نحوه تدریس الگو می گرفتم تا
خودم بعدها در موقع تدریس مرتکب آن
خطاها نشوم. در یک کلام، می خواهم بگویم
بنا به روایت حضرت علی(ع) من خودم را
بنده تمام اساتیدم می دانستم ولی بودند
دانشجویانی که بهره کافی را نمی بردند و فقط
وقتشان را تلف می کردند.
پس با این حساب هیچ وقتی از
شما در دانشگاه تلف نشده است؟
به جرئت می توانم بگویم از سال دوم
به بعد دقیقه ای از وقتم را بیهوده تلف
نکرده ام. تمام دوستان دوران تحصیلم دوست
داشتند به پارک و سینما بروند ولی من اصلاً
به فکر تفریح نبودم و می گفتم باید فقط درس
بخوانم. هر کسی پشت سرم چیزی می گفت
ولی باور کنید آنقدر وقت هم نمی گذاشتم که
بروم برای خودم مواد غذایی بخرم و گاه نان و
نمک می خوردم. حتی وقتی مادرم مریض
می شد، فرصت سر زدن به وی و شهرمان را
نداشتم، تا اینکه کم کم به پایان دوره
کارشناسی نزدیک شدم.
به پایان چیزی که سکوی پرش
شما بود و تازه شروع بقیه راه.
بله، گاه می شد به خاطر توجه بیش از
حد به درس در فاصله بین دو ترم به کاشان
نمی رفتم و به عنوان تنها ساکن خوابگاه از
صبح تا شب درس می خواندم و تنها مونسم
پنجره اتاقم بود و درختی که از پشت آن پیدا
بود. با خدا حرف می زدم و از او می خواستم تا
کمکم کند بتوانم کنکور ارشد را با موفقیت
پشت سر بگذارم و همان روزها جزو زیباترین
دوران عمرم بودند. روزی روی مسئله ای فکر
می کردم هر چند ظاهر آن مبحث برایم جا
افتاده بود ولی عمق آن را درک نمی کردم.
آخرش آنقدر فکر کردم که ناگهان گویا راه حل
عمق درس به من الهام شد و از شدت
خوشحالی به دنبال کسی در خوابگاه می گشتم
تا از آن چیزی که فهمیده بودم برایش بگویم.
در آن روزها هر کس مرا می دید فکر می کرد
خیلی بدبخت هستم که هیچ تفریحی ندارم و
از زندگی ام لذت نمی برم اما من خودم را
خوشبخت ترین فرد عالم می دانستم. نماز
شکر می خواندم و دعا می کردم تمامی کسانی
که دوست شان دارم مثل من لذت درک علم
را بچشند. جا دارد از دو دوستم در آن دوره
یادی کنم که از نظر رشد معنوی تأثیر
بسیاری روی من گذاشتند و ایمان و اعتقادم
را عمق بیشتری بخشیدند. آنها خالصانه و
دوستانه ایرادهایم را می گفتند و علاوه بر
اینکه رقیب من بودند نقطه تحولی هم برایم
بودند که از آنها مطالب بسیاری آموختم. البته
خاله ای مؤمن و معتقد هم داشتم که دبیر
ریاضی بود و او هم حمایت های بسیاری از
من می کرد و در آن سن کم مرا در زمینه های
دینی به راه درست هدایت می کرد.
خب در دوره کارشناسی ارشد چه
کردید؟ در رشته ای که دوست
داشتید قبول شدید؟
بله. در گرایش شیمی آلی دانشگاه
تهران پذیرفته شدم؛ در همان رشته ای که
می خواستم و انتخاب کرده بودم. البته در سال
اول کمی افسرده بودم چون می دیدم محیط
آنجا و روابط بسیار با دانشگاه خواجه نصیر
فرق می کرد. توجهات مسئولان دانشگاه هم
به شاگرد اول های دانشگاه خودشان بود.
شرایط خوابگاه هم فرق می کرد، هر چند
امکانات مثل خوابگاه قبلی کم بود ولی جای
شکر داشت که سالن مطالعه داشتم و جایی
برای درس خواندن پیدا می کردم.
وقتی در دانشگاه خواجه نصیر پذیرفته
شدم همان سالی بود که تعداد پذیرش
دخترها در دانشگاه زیاد شده بود ولی اتاق
خوابگاهها کم بود و ما مجبور بودیم هشت
نفری در یک اتاق زندگی کنیم. دانشجویان
طبق معمول شیطنت می کردند و من چاره
نداشتم که در پشت بام و در شرایط بسیار بد
درس بخوانم و یا به دلیل نبودِ اتاق مطالعه و
یا قفل بودن پشت بام کف راهروی خوابگاه
بنشینم و درس بخوانم. هر چند در دوره ارشد
در اتاق مان چهار نفر بیشتر نبودیم که در
نهایت دو نفر در دکترا قبول شدیم.
پس با این حساب نباید
دانشجویی بهانه بیاورد که شرایط
خوبی برای درس خواندن و پاس
کردن امتحان هایش در خوابگاه
ندارد.
واقعا همین طور است. من الان به
دانشجویانم می گویم ما در بدترین شرایط
خوابگاهی درس می خواندیم با حداقل
امکانات. تنها جایی که به ما اختصاص داشت
همان تخت هایمان بود که باید حس
می کردیم کسی در اطراف مان نیست تا با
تمرکز درس بخوانیم. خودستایی نباشد ولی
مثالی می آورم که بدانید در هر شرایطی
می شود درس خواند و مطالعه کرد. می خواهم
بگویم نگهبان های دانشگاه تهران بهتر از هر
کسی می دانستند که من چقدر درس می خوانم
و کار می کنم. قبل از ساعت شش صبح آنها را
از خواب بیدار می کردم و وارد دانشگاه و
آزمایشگاه می شدم و شب ها ساعت یازده
بیرون می آمدم و به طرف خوابگاه راهی
می شدم. با توجه به اینکه نامه ای از مسئولان
گرفته بودم که در حال تحقیق هستم اجازه
داشتم که تا ساعت ده شب بیرون باشم ولی
به قول دانشجویان وقتی آخر شب خسته و
خواب آلود به خوابگاه می رسیدم کسی
اعتراض نمی کرد که چرا دیر آمده ام و من
فقط فرصت داشتم که کمی بخوابم و دوباره از
ساعت سه و چهار صبح بیدار شوم و دوباره
درس بخوانم و راهیِ دانشگاه شوم. چهارده
ماه برنامه زندگی من همین بود و حتی در ماه
رمضان همان یازده شب که به خوابگاه
می رسیدم افطار می کردم و فرصت نداشتم در
آزمایشگاه شیمی و هنگام کار چیزی بخورم.
شنیده ایم در همان دوران
دانشجویی استاد هم بوده اید؟
بله. در همان شرایط و در حالی که
سخت به فکر ارائه تزم و آمادگی برای دوره
دکترا بودم سر کلاس هم می رفتم؛ حتی یک
بارم یادم است که خیلی سرم شلوغ بود ولی
دلم نیامد امتحان راحتی از بچه ها بگیرم و
سرسری اوراق را تصحیح کنم نشستم و خط
به خط ورقه های دانشجویان را خواندم و
نخواستم به خاطر خودم و کارم، از
دانشجوهایم کم بگذارم. واقعا هم ایمان دارم
که به خواست خدا زمان برایم برکت داشت.
عرض زندگی و برکت وقت را حس می کردم
تا اینکه یک و نیم سال پس از ورود به دوره
کارشناسی ارشد با توجه به همان برکت وقتی
که داشتم توانستم در عرض یک ماه و نیم به
اندازه چند ماه درس بخوانم. البته وقتی در
رشته دکترا قبول شدم از خودم هم راضی
نبودم و فکر می کردم تحقیقاتم درست به
نتیجه نرسیده است.
با این حساب نه تنها فرصت
رفتن به کاشان بلکه فرصتی هم
نداشتید که بین هر مقطع لااقل
نفسی تازه کنید
راهنمای خرید:
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 