پاورپوینت کامل لیست انتظار ۶۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل لیست انتظار ۶۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل لیست انتظار ۶۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل لیست انتظار ۶۱ اسلاید در PowerPoint :
>
۸۴
خانواده و تربیت / قصه زندگی
احتمالاً شما هم در میان اطرافیان و
آشناها یکی مانند جوان داستان ما داشته و یا
حداقل کسی را بشناسید که جریان زندگی اش
مشابه زندگی و سرنوشت «جهان» باشد.
«جهان بذرافشان چهارچشم» فرزند ارشد
خانواده ای کم بضاعت اما پرجمعیت بود.
پدرش، «جوجو بذرافشان چهارچشم» از
قدیم الایام شاگرد حمامی بود. «اوس جوجو»
کف حمام می سابید، لُنگ پهن می کرد،
مشتری ها را کیسه می کشید، گاهی هم کنار
خیابان می ایستاد ماشین می شست.
وی سال ها عرق ریخته، زحمت کشیده،
از راه راست منحرف نشده تا در نهایت
توانسته بود سرپناهی کوچک و محقر در
حاشیه شهر معظم تهران برای خود و
خانواده اش فراهم نماید.
مادرش، «ننه کبرا» زن خوش قلب و
فداکاری بود که از زمانی با «اوس جوجو» زیر
یک سقف شد یا در حال شستن و پختن بود
یا تر و خشک کردن بچه ها. با این وجود هیچ
گاه گله و شکایتی نداشته، به سرمایه و
داشته های زندگی اش راضی و به آینده
امیدوار بود، و آشکارا این رضایت را ابراز و به
در و همسایه و آشناها اعلام می داشت.
آنها خانوادتا، خانواده راحتی بودند. راحتِ
راحت. نه زندگی را سخت می گرفتند و نه فی
الواقع زندگی به آنها سخت می گرفت. به آنچه
داشتند قانع بودند و به آنچه نداشتند فکر
نمی کردند. بچه ها نیز به پدر مادرشان رفته
بودند. بچه ها هم طبیعتا بی خیال بودند.
«بی خیالی»، همان چیزی که امروزه بسیاری
از مردم به دنبالش هستند. همان چیزی که در
اوج عصبانیت و ناراحتی طالبش هستند و به
یکدیگر می گویند «بی خیالی طی کن.»
با این تفاصیل «جهان» از همان دوران
بچگی دارای هوش و ذکاوت بالایی بوده و با
وجود اینکه خانواده ای ثروتمند برای ثبت نام
در مدارس غیر انتفاعی و تهیه کتب و لوازم
کمک آموزشی و امثالهم را نداشت؛ همه ساله
در زمره شاگردان ممتاز محسوب و با نمرات
عالی پای به کلاس بالاتر می گذاشت.
بنابراین جای تعجب ندارد اگر خاطرنشان
سازیم «جهان بذرافشان چهارچشم» در
همان سال اول شرکت در کنکور در رشته
کارشناسی شهرسازی در دانشگاه دولتی
پذیرفته شده سپس بلافاصله در رشته
کارشناسی ارشد «بهینه سازی جمع آوری
زباله» قبول و از دانشگاه فارغ التحصیل شد.
«جهان» پس از اخذ مدارک دانشگاهی
به خدمت سربازی اعزام و پس از سپری
داشتن دوران خدمت در سن بیست و هفت
سالگی به استخدام شهرداری منطقه در آمد.
حدود یک سال از استخدام «جهان» در
شهرداری می گذشت که «ننه کبرا» دریافت در
پسرش تغییراتی حاصل شده و دیگر آن بچه
سابق نیست. او دچار حواس پرتی شده و
زمانی که به خانه می آمد در خود فرو رفته و یا
مدت ها به نقطه ای خیره می ماند.
«ننه کبرا» مدتی را به انتظار گذراند تا
شاید حال پسرش خوب شود اما چون این
زمان به درازا کشید دلواپس پسرش شده
پرسید: «جهان، ننجون، طوری شده؟»
«جهان» بی تفاوت به طرف مادرش
برگشت.
ـ نه، چرا باید طوری شده باشه؟
ـ آخه چند وقتیه خیلی توی خودتی.
اگه گیری داری بگو. من مادرم، وقتی می بینم
خودخوری می کنی اذیت می شم.
«جهان» سر جایش جابه جا شد.
ـ واله، گیر که نه، اما … .
ننه کبرا در صورت پسرش خیره شد. با
احساس مادرانه و ذکاوت زنانه حدس هایی
می زد.
ـ گیر عشقی، عاشق شدی ننه؟
ناگهان حالت چهره جهان تغییر کرده و
بی اختیار خنده ای کوتاه بر لبانش نشست.
مادرش که دریافته بود نگرانی هایش بی مورد
و حدسش درست بوده نفسی از سرِ آسودگی
کشید.
ـ عشق و عاشقی نه عیبه نه خجالت
داره. منم یه روزی عاشق بودم. عاشق یه
مردی شدم به نام «اوس جوجو». خودت که
می بینی اینم زار و زندگیمه.
و پس از مکثی کوتاه از پسرش پرسید:
«مث اینکه خیلی مات دختره ای، آره؟»
«جهان» سرش را پایین انداخت و شروع
کرد با انگشت روی فرش زیر پایش شیار
انداختن.
«ننه کبرا» که دوست داشت هر چه زودتر
ته توی قضیه را در آورد با لحنی سوزناک
گفت:
«سوختم، سوختم، سوختم
تا روش عاشقی آموختم»
و اضافه نمود: «حرف دلت رو بزن
ننجون. خجالت نکش. من ننه تم بزرگت
کردم.»
سرانجام جوان قصه ما توانست بر
تردیدش غلبه نماید: «ننه به خدا هلاکشم. بد
جوری دلبسته ش شدم. یک آتشپاره ایه. یک
آتشپاره ایه. یادش می افتم پاهام شروع
می کنه به لرزیدن. لبخند ژکوند رو که دیدین،
لبخندش اون جوریه. به خدا بد جوری
هواخواه شم.»
«ننه کبرا» خواست بپرسد «لبخند چی
چی؟» لکن منصرف شده خنده کنان پرسید:
«دختره تو شهرداریه؟»
«جهان» دستپاچه شد: «شهرداری؟
شهرداری چیه ننه، کلاسش از این کارا خیلی
بالاتره. کلاسش اصلاً با این چیزا نمی خونه.
مایه تیله ش تپل تپله.»
«ننه کبرا» گره در ابرو انداخت: «ما
سال هاست رو تریپ نداری راه می ریم. اگه
از طبقه بالان تیکه تو نیستش.» و چون دید
پسرش از شور و هیجان افتاده در خود فرو
رفت دلسوزانه اضافه نمود: «ننجون بپا آچمز
نشی. سخت زندگی کنی بهتره تا بد زندگی
کنی.»
«جهان» بُق کرد: «ولی ما حق مان طبقه
پایین نبوده.»
«ننه کبرا» جواب داد: «بوده یا نبوده
فعلنی اینیم که می بینی.» و بلافاصله حرفش
را به موضوع مورد علاقه پسرش کشاند. «ننه
کبرا» با وجودی که کم سواد بود اما سرد و گرم
روزگار را چشیده و از درک و فهم بالایی در
مسایل زندگی بهره مند بود.
ـ خب، راستی نگفتی دختره چه شکلیه.
جهان سر بلند کرد: «می خوای عکسشو
نشونت بدم، ننه؟»
ـ آره، ننه. عکسش رو داری؟ از خودش
گرفتی؟
ـ نه، خودش که نه.
و ماند چه جوابی تحویل دهد.
ـ راستش، عکس رو از «فری گاوکش»
گرفتم. یه روزی با هم همکلاسی بودیم. اون
درس رو ول کرد شد عکاس.
«ننه کبرا» گفت: «مادر شاید دختره
راضی نباشه عکسش پیش تو باشه.»
«جهان» پوزخند زد: «نه، خیالت تخت،
اینطوریام نیس که شما فکر می کنین. در ثانی
ما که چک هامون پیش خدا برگشت خورده،
این فقره م روش.»
«ننه کبرا» دستش را در هوا تکان داد:
«خوبه خوبه، از این حرفا قبلن نمی زدی.
پاشو برو عکس رو بیار ببینم دختره چه
شکلیه.»
«جهان» ذوق زده از جا جست. قطعه
عکسی از جیب کتش در آورده به طرف
مادرش دراز کرد.
ـ خوشگله، نه؟
«ننه کبرا» با دقت فراوان موشکافانه
عکس دختر مورد علاقه پسر بزرگش را نگاه
کرد.
ـ چیزی که توی صورتش خیلی نمود
داره دماغشه.
و عکس را به «جهان» برگرداند.
ـ وقتی عروسم شد بشش بگو شبا می ره
مسواک بزنه خودش رو تو آینه نیگا کنه.
«جهان» در حالی که چشم به عکس
دوخته بود گفت: «ننه، اینکه عکس
جوونیاشه. حالا این نیس یه جور دیگه ای
شده.»
و گویی بخواهد جملات قبلی اش را پاک
کند تند و تند ادامه داد: «مدل دماغش رو
دوس نداشتید بهش می گم بره عملش کنه.
راضی شدی؟»
اما ابروهای «ننه کبرا» در هم رفته بود:
«وایسا ببینم، تو گفتی این عکس جوونیاشه،
مگه حالا چند سالشه که عکس جوونیش رو
نشونم می دی؟»
«جهان» تلاش کرد لاپوشانی کند: «اون
جوریام که شوما فکر می کنی نیستش. من
فقط می گم این عکس سال های پیشه. دله،
پیر و جوان سرش نمی شه. معیار نداره بگه
مثلاً تا هیجده و بیست و هفت یا سی عاشق
بعد از اون ممنوع. حالا خودت می آی
می بینیش.»
در این موقع خواهر و برادرهای جهان که
ساکت نشسته و به گفتمان میان مادر و برادر
بزرگ شان گوش می دادند با فهم موضوع و
درک موقعیت و شرایط، هر کدام از نقطه نظر
منافع خود وارد بحث شدند.
«سوسن» گفت: «بابا، تحصیلکرده خونه
ما رو باش. رفته عکس رتوش شده یه
پیردختر مایه دار رو آورده نشون می ده.» و
موذیانه افزود: «اگه نقشه ت جلو بره چه
Loveی می ترکونی تو.»
«سیروس» مخالف نظر خواهرش بود:
«خب حق داره. نیگاش به زار و زندگی باباش
بوده. من که درکش می کنم. خاطرخواهی اگه
در هر شکلش جرمه الان زندونا پر بودش از
جماعت خاطرخواه. در ثانی، سوسن خانم،
بهتره بدونی بیل گیت رئیس شرکت
مایرکوسافت با این نقشه به پول و پله
رسید.»
«سهیلا» خواهر کوچک تر هم اظهار نظر
کرد: «خره خر شد عاشق قاطر شد.»
و با لحنی تمسخرآمیز افزود: «از
شخصی پرسیدند گورخر چه حیوونیه؟ گفت
تنها حیوونیه که تا لب گور، خر باقی می مونه.»
«سیروس» به طرفش برگشت: «آره
جون شیکمت. این حرفا رو جلو یکی بزن که
شوما دخترای امروزی رو نشناسه. دخترای
الان اگه بدونن پسره هیچی نداره محاله
پاش وایسن.»
«ننه کبرا» که بیش از این نمی خواست
شاهد مجادله بچه هایش باشد گفت: «خوبه،
بسه دیگه، اصل اینه که دختره فکر و مرامش
با ما بخونه. من و باباتون توی این همه سال
یه بار هم صدامون رو سر هم بلند نکردیم.»
«سیروس» با حرارت گفت: «ننه به جون
خودت سرهنگا براش می زنن بالا.» سهیلا
پرسید: «واسه کی؟» سیروس خودش را جمع
و جور کرد: «واسه، واسه، واسه همین زن
جهان.»
با شنیدن این جمله و حالت چهره
سیروس که سعی داشت حق به جانب باشد
جملگی زدند زیر خنده.
«ننه کبرا» ناگهان خودش خودش گفت:
«باباتون دیر نکرده؟» و منتظر جواب نمانده
پرسید: «جهان، گفتی اسمش چیه؟»
«جهان» با خوشحالی جواب داد: «النا»
سپس رو به مادر لکن با لحنی بلند گفت:
«شکسپیر می گه چیزی را که دوست داری به
دست بیاور و گرنه مجبوری چیزی را که به
دست می آوری دوست بداری.»
او فکر می کرد همین یک جمله جواب
نیش و کنایه های خواهرهایش باشد.
«النا نقره کار» که «جهان» می گفت
عاشقش شده دست به طلاقش حرف
نداشت. سه بار از شوهرهای قبلی اش طلاق
گرفته و چهار شوهر دیگرش دار فانی را به
قصد دیار باقی ترک گفته بودند.
خانم «النا» پس از هر جفت شوهر طبق
دلایل شخصی اما نامعلوم اقدام به تغییر نام و
نام خانوادگی می نمود. نام واقعی وی در ابتدا
«لیته خاک انداز» بوده لکن در دوره های
مختلف به «رزیتا پنیری»، «تینا پل شکن»
تغییر نام داده و اینک با
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 