پاورپوینت کامل دعا کنید شهید شوم ۵۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل دعا کنید شهید شوم ۵۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دعا کنید شهید شوم ۵۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل دعا کنید شهید شوم ۵۳ اسلاید در PowerPoint :
>
۸۰
خانواده و تربیت / آشنا
گفتگو با هاجر عفتی کلاته همسر شهید محمد کلاته ای
شهید «محمد کلاته ای» نمونه ای از کسانی است که از روستای
کوچک کلاته بجنورد و کار در کوره آجرپزی زندگی اش را شروع کرد. پدر
وی که کشاورز بوده ترجیح می داده فرزندانش به جای درس به دنبال کار
کشاورزی و دامپروری باشند ولی شهید «کلاته ای» شیفته درس و دانش
بود و همین علاقه موجب شد تا وی به صورت شبانه تا ششم ابتدایی
قدیم درس بخواند و بعد به سراغ دوستان حوزوی خود برود و حتی به
خواندن کتاب های آنان مشغول شود.
رفت و آمد در حوزه، زمینه ای می شود برای روی آوردن شهید به
مداحی و نوحه سرایی و پس از آن کار در کوره نجاتی و بعد مسئولیت کوره
بنیاد مسکن. شهید «کلاته ای» در همان دوران به عضویت شورای شهر
در می آید و سپس به خاطر احساس وظیفه کاندید نمایندگی مجلس
شورای اسلامی می شود و در حالی که کسی تصورش را نمی کرد یک
روستایی نماینده مجلس شود، در دوره دوم نماینده شهر بجنورد می شود
و شب و روزش را برای آسایش اهالی شهر و روستایش می گذارد. علاقه
او به شهادت و رفتن به جبهه دفاع مقدس همیشه زبانزد همگان بوده
ولی در پشت جبهه هم وجود او ضروری و لازم بوده تا اینکه از طرف
مجلس همراه با چند نماینده دیگر مأموریت پیدا می کند تا به مناطق
جنگی برود که هواپیمای آنها توسط رژیم بعثی عراق در سال ۱۳۶۴
سرنگون می شود و همه سرنشینان قبل از انجام مأموریت به شهادت
می رسند.
روش ساده زندگی این شهید و نحوه ارتباطش با والدین و
خانواده اش از جمله شنیدنی هایی است که از زبان همسرش خانم «هاجر
عفتی» می شنویم و او در ابتدا در باره آشنایی خودش با شهید چنین
سخن آغاز می کند:
«ما با هم فامیل بودیم و در یک روستا زندگی می کردیم. من ۱۷
سال داشتم و حاجی کلاته ای آن موقع ۲۴ سالش بود. همان زمان
خانواده های بسیاری می خواستند که وی داماد آنها شود ولی او به در خانه
ما آمد. در طول سیزده سال زندگی مشترکی که با وی داشتم می گفتم
کاش با یک نفر بهتر از من ازدواج می کرد چون با توجه به شناختی که
قبلاً از ایشان داشتم بعد از ازدواج هم مطمئن شدم که حاجی با اینکه
تحصیلاتش کم بود ولی چنان معلوماتش بالا بود که برای من حکم یک
روانشناس را داشت و الان وقتی از رادیو و تلویزیون صحبت های دکترها
را می شنوم، بارها می گویم اینها را کلاته ای در اول زندگی همه را برای
من و دیگر فامیل گفته بود. در هر حال ایشان تقوای بسیار زیادی داشت
و عجیب به زن احترام می گذاشت. ازدواج ما هم بسیار ساده و راحت سر
گرفت. حتی یادم نمی رود دوستان مان می گفتند این عزاست یا عروسی،
چون با اینکه مهمان زیاد بود ولی بزن و بکوبی نبود. بعدها هم در
عروسی فامیل وقتی موسیقی بود مرا از رفتن منع نمی کرد ولی خودش
به چنین مجالسی نمی آمد.»
به پسرهایم می گویم دوست دارم مثل پدرشان باشند
و به همسران شان زیاد احترام بگذارند همان طور که
حاجی کلاته ای به من احترام می گذاشت.
با توجه به این شروع ساده، در ادامه، زندگی تان چطور می گذشت؟
با وجود اینکه خیلی همدیگر را دوست داشتیم توافق کرده بودیم که زندگی خیلی
ساده ای داشته باشیم. با اینکه مسئول کوره آجرپزی بود ولی به مادیات اهمیت نمی داد و مدام
به فکر مستضعفان بود. نه اینکه از نظر مالی وضع مان بد باشد ولی بیشتر درآمدمان را به فقرا
می بخشید طوری که بعد از شهادتش کسان زیادی آمدند و مبالغی را آوردند که این پول ها را
شهید به ما قرض داده است، در صورتی که همه آنها را به آنان بخشیده بود و چیزی در دفاتر
حساب و کتابش ننوشته بود.
بعد از انقلاب هم آمدیم شهر و حاجی کلاته ای شد مسئول کوره بنیاد مسکن و تمام
آجرهای بجنورد از زیر دست او رد می شد.
چه شد که شهید کلاته ای به فکر نمایندگی مجلس افتادند؟
وقتی مسئول کوره بنیاد مسکن بجنورد شد به عنوان نماینده کارگرهای کوره پزخانه،
دیداری با امام داشت. امام هم گفته بودند هر قشری از هر جای کشور که بتواند خودش را نامزد
مجلس کند، بیاید و این مسئولیت سنگین را به عهده بگیرد تا ایران پیشرفت کند.
وقتی کلاته ای به بجنورد برگشت پرسیدم امام در سخنرانی شان چه گفتند و شهید گفت
امام چنین گفته اند و بعد از این مسئولیتم سنگین شده است. من یک روستایی هستم، زمان
طاغوت کی روستاها را تحویل می گرفت، حالا وقتش است پیشقدم شوم و خودم را کاندیدا کنم.
البته نظرش این بود که با نامزد کردن خودش دیگران را به صحنه بکشاند. دعایش هم این بود
که خودش رأی نیاورد و آدم های خیلی بهتر از او نماینده شوند. می گفت خدایا کسی که لیاقت
دارد برای مردم خدمت کند و نه مقام، رأی بیاورد. روزی هم که رأی آورد رفته بودیم به روستای
دیگری و از شهر آمدند دنبالش و پیدایش کردند که کجایی؟ همه کاندیداها در فرمانداری هستند
تا ببینند چه کسی رأی می آورد آن وقت شما بی خیال هستید، و بعد به او تبریک گفتند. حاجی
کلاته ای هم به جای اینکه خوشحال شود گفت فقط مسئولیت من در پیشگاه خدا سنگین تر
شده است. تا حالا برای خودم بودم ولی حالا مسئول شصت میلیون ایرانی هستم و اگر یک کار
اشتباه کنم باید آن دنیا جواب بدهم.
رفتار شهید در خانه با شما و بچه ها چطور بود و همین طور در جامعه با مردم؟
خیلی به صله رحم اهمیت می داد و می گفت عمر را زیاد می کند. بخصوص خیلی به
خانواده های مستضعف سر می زد؛ حتی وقتی نماینده شد و به تهران رفتیم همه وقتش را برای
مردم می گذاشت و با اینکه نماینده بجنورد بود ولی برای تهرانی ها هم کلی فعالیت کرد طوری
که وقتی شهید شد آدم های بسیاری از تهران برای تشییع جنازه اش به بجنورد آمدند.
در خانه بسیار خونسرد بودند و با توجه به اینکه ما سر همه چیز با هم توافق داشتیم، من
هرگز عصبانیت او را ندیدم اما وقتی که خودم عصبانی می شدم او با خونسردی خودش به من
آرامش می داد. در واقع سعی می کرد با آن اخلاقش همه مشکلات را رفع کند. با بچه ها هم
خیلی بازی می کرد تا احساس کمبود محبت پدری نداشته باشند. گاه بچه ها سر نماز آنقدر روی
سر و کول او می پریدند که او در همان حال سجده می ماند تا خود بچه ها پایین بیایند. مدام
بچه ها را روی دوشش می گذاشت و چهار دست و پا در خانه راه می رفت و با آنها بازی می کرد.
همیشه از حضرت زینب(س) برایم
می گفت و اینکه چقدر صبور بودند و از من
می خواست تا اگر اتفاقی برایشان افتاد مثل
حضرت زینب صبور باشم، چه آن موقع که
فقط یک بچه داشتم و چه بعدها که بچه ها
شش تا شدند. همیشه می گفت صبر پیشه
کنم و ناراحت نشوم.
با توجه به اینکه در خانه پدری ام زیاد کار
نکرده بودم هیچ وقت نشد که از من یک
لیوان آب بخواهند بلکه بر عکس لیوان آب را
اول به من تعارف می کرد و بعد خودش
می خورد. هیچ وقت بدون من سر سفره
نمی نشست و غذا نمی خورد و منتظر بود که
اول من غذا را شروع کنم و بعد او. حالا
طوری شده که به پسرهایم می گویم دوست
دارم مثل پدرشان باشند و به همسران شان
زیاد احترام بگذارند همان طور که حاجی
کلاته ای به من احترام می گذاشت.
اگر روزی غذا درست نکرده بودم نان و
ماستی در کنار ما می خورد و می رفت تا به
کارهایش برسد. خیلی وقت از خواب و
غذایش می زد تا بتواند به کار مردم برسد.
گاهی اوقات یادش می رفت یا وقت نمی کرد
حتی صبحانه و ناهار بخورد ولی حواسش بود
که وقتی را به من و بچه ها اختصاص دهد و
لااقل پیش ما غذا بخورد. با اینکه اکثر اوقات
در خانه نبود ولی هر وقت می رسید در حد
خودش در کارهای خانه کمکم می کرد.
البته این دوستی و اخلاق خوبش با همه
بود حتی با دشمن هایش سلام و احوالپرسی
می کرد و حرف هایی را که آنها پشت سرش
می گفتند نشنیده می گرفت. نوجوانانی را که به
مسجد می رفتند خیلی دوست داشت، به آنها
کتاب هدیه می داد و می گفت بیایید با هم نماز
بخوانیم و هر کس قرائتش خوب شد جایزه ای
به او می دهم. خودش هم زیاد اهل مطالعه
بود و مدام کتاب های مذهبی و سیاسی
می خواند و از ائمه(ع) و شهید مطهری و
شریعتی برای جوانان می گفت. هیچ وقت
بیکار نبود و شب ها که بچه ها می خوابیدند
تازه به نامه های مردم جواب می داد.
به پدر و مادرش و همچنین والدین من
بسیار احترام می گذاشت. فکر نمی کنم که
کسی به اندازه حاجی کلاته ای مادرش را
دوست داشته باشد، آنقدر که به وی محبت
داشت. یک بار که از تهران آمد
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 