پاورپوینت کامل جایی برای زندگی ۲۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل جایی برای زندگی ۲۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل جایی برای زندگی ۲۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل جایی برای زندگی ۲۹ اسلاید در PowerPoint :
>
۹۴
دختران بهار / فصل شکفتن
وقتی که گوشه اتاق می نشینم و با قالی
رنگ و رو رفته اتاق بازی می کنم، مادرم
می فهمد که حوصله درست و حسابی ندارم و
از چیزی ناراحتم. خودم هم انگار عادت
کرده ام که گوشه ای بنشینم و سکوت کنم. در
همه لحظات عمرم همین یک کار است که
فقط لحظاتی به من آرامش می دهد. هر چند
این آرامش با صدای مادرم، غر و لندهای
دایی اسماعیل و بی بی ماه به هم می ریزد.
چند سالی می شود که مادربزرگم
بی بی ماه اتاقی به من و مادرم داده تا بدون
سر پناه نباشیم و از آوارگی که پدرم برایمان
درست کرده بود نجات پیدا کنیم. من تنها
فرزند پدر و مادرم هستم، فرزندی که وقتی پا
به این دنیا می گذارد همه آرزوی مرگش را
داشته اند اما خواست خدا و آنچه که تقدیر من
بود، زندگی را به من هدیه داد.
هجده سال پیش مادر و پدرم دور از
چشم خانواده هایشان با هم ازدواج کردند،
مادرم یک بار ازدواج کرده بود و شوهر
قبلی اش بعد از سه سال زندگی و بچه دار
نشدن مادرم او را طلاق داده بود. بارها از
خودش شنیده ام که به خاطر نازا بودنش کسی
سراغش را نمی گرفته و خواستگار هم نداشته.
بی بی ماه و آقاجان که مادر و پدر مادرم باشند
مدام سرکوفت و سرزنش بارش می کردند که
چرا کسی برای ازدواج پیشقدم نمی شود، تا
اینکه یک روز در حیاط امامزاده شهرمان
پدرم را می بیند که مشغول جمع کردن چادر
مسافرتی است، همان جا با هم آشنا می شوند
و به گفته بی بی ماه کاری که نباید می شد، شد.
پدرم یک فروشنده دوره گرد بوده که هر
ماه بساطش را در یک شهر پهن می کرده و
بعد هم یکی دو هفته به شهر خودش
برمی گشته و دوباره روز از نو روزی از نو!
مادرم بی آنکه بداند چه می کند، راضی
می شود بعد از دو بار دیدن پدرم با او ازدواج
کند. پدر هم که یک دل نه صد دل عاشق
مادرم بوده با یک مهریه سنگین او را عقد
می کند؛ اما چه عقدی، عقدی که در هیچ کجا
ثبت نباشد و شاهدش خادم نابینای امامزاده و
خمیرگیر نانوایی باشد مورد تأیید دایی ام که
یک آدم معتاد و بیکار است هم نیست، چه
برسد به دیگران!
در واقع همه به خاطر عشق و علاقه ای
که پدرم به مادر داشته و یک سال
زندگی شان، عقد آنها را قبول داشتند.
ازدواج آنها یک سال دوام آورد، یعنی
درست زمانی که مادرم اولین بارداری را
تجربه می کرد. مادر آنقدر از اینکه مادر بودن
را حس می کند خوشحال و سرحال بوده که از
همان ابتدا شروع می کند به خریدن وسایل
نوزاد و آماده کردن اتاق کوچکش برای ورود
من، اما پدر چنان از این اتفاق خشمگین
می شود که تنها سرپناه مادرم را که اتاق
کوچکی در گوشه امامزاده بود به هم می ریزد
و می رود، می رود برای همیشه!
پدرم سه فرزند دیگر هم داشته و هیچ
دوست نداشته که همسر اولش اتفاقاتی که
مربوط به ازدواج مجدد او بوده بفهمد. می رود
به شهر خودش و آنجا هم هیچ رد و نشانه ای
از خودش به جا نمی گذارد. مادر می ماند و یک
طفل کوچک که در وجود او رشد می کرده و
یک کاغذ رنگ و رو رفته که از ازدواج او و پدر
به عنوان سند مانده است.
من در سحرگاه یک روز سرد زمستانی به
دنیا آمدم، مادر و مادربزرگم از همه بیشتر
خوشحال بودند. بالاخره با به دنیا آمدن من
همه حرف و حدیث ها که در مورد نازا بودن
مادرم زده می شد پایان گرفت و همه فهمیدند
که صنم جان دختری که سه سال از طلاقش
می گذشت توانایی مادر شدن دارد، اما به چه
قیمتی؟
همیشه این را از خودم می پرسم! به چه
قیمتی تهمت ها و طعنه هایی که در مورد
مادرم گفته می شد تمام شد، به قیمت آوارگی
و بی خانمان شدن مادرم، به قیمت بی پدر
ماندن من!
بارها و بارها از مادرم شنیده ام که منتظر
آمدن پدرم است، بالاخره هر چه باشد من
فرزند او هستم و او نمی تواند دخترش را
طلاق بدهد. اما هر سال که بزرگ تر می شوم
آرزوی آمدن پدرم دست نیافتنی تر می شود و
مشکلات من و مادر بیشتر!
از آن اول تا حدود ده سالگی مادرم
نتوانست برایم شناسنامه بگیرد و من یک
کارت شناسایی هم نداشتم. اگر عموی مادرم
مستخدم مدرسه نبود امکان نداشت بتوانم در
مدرسه هم ثبت نام کنم و درس بخوانم. با این
حال وقتی شناسنامه ام را گرفتم، انگار
بزرگ ترین مشکل زندگی من و مادر حل شده
اما در واقع حل نشده بود، ده سال بود که پدرم
رفته بود و هیچ خبری از او نداشتیم، مادرم به
زحمت خرج خودش و من را که حالا دیگر پا
به نوجوانی گذاشته بودم درمی آورد هزار و
یک چیز جدید می خواستم مهم تر از همه
هویتم را، اینکه چرا زندگی من عادی نیست و
مثل بچه های دیگر با پدرم
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 