پاورپوینت کامل بانوی قریش ۵۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل بانوی قریش ۵۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بانوی قریش ۵۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل بانوی قریش ۵۷ اسلاید در PowerPoint :

>

۶۸

صدای قدم های زن در کوچه می پیچید.
حتی نسیمی نمی وزید. سکوت در شهر چرخ
می زد. زن یکباره به خود آمد. نفس بلندی
کشید. چشمانش به در بزرگ دوخته شد. جلو
رفت، پشت سرش را پایید. دست برد سوی
کوبه در. دمی مکث کرد. آسمان تاریک و
روشن بود. هنوز خورشید نورش را روی شهر
پهن نکرده بود. صدایی او را به خود آورد. نگاه
کرد. پرنده ای به آسمان پر کشید. بی درنگ
کوبه در را به صدا در آورد.

صدایی گفت: «کیست؟» زن مضطرب
گفت: «باز کن.» صدا گفت: «می دانی چه وقتی
از روز است؟ صبح به این زودی برای چه کار
آمده ای؟ خانم در حال استراحت است.» زن
گفت: «خواهش می کنم باز کن.» صدای
دیگری گفت: «میسره در را باز کن …»

در منزل که باز شد، زن خود را به درون
انداخت و در را پشت سرش بست. غلام سیاه
که «میسره» خوانده شده بود، گفت: «تو که
هستی؟»

اضطراب از صورت زن پیدا بود و از
صدایش.

«سیده قریش» کجاست؟ خانم قریش
کجاست؟

«میسره» با تعجب اشاره به دری که با
پرده اطلسی پوشانده بود. زن بی توجه به
صحبت غلام خود را درون اتاق انداخت.
فرش لطیفی اتاق را مفروش کرده بود و هنوز
شمع در شمعدانی فلزی که چون خورشید
می درخشید در حال سوختن بود. زن بی اعتنا
به در و دیوار زیبا و بالش های زربافت که دور
تا دور اتاق چیده شده بود فریاد زد: «خانم!
شهپاورپوینت کامل بانوی قریش ۵۷ اسلاید در PowerPoint، سیده قریش، به دادم برسید.»

بانو خم شد. دست زن را در دست گرفت
و او را از جلوی در به کنار کشید. بالشی نرم به
پشت او گذاشت. کنیزان به صدای زن از
خوابگاه خویش بیرون آمده و کنار در اتاق
جمع شده بودند. بانو سر بلند کرد و گفت:
«کمی آب بیاورید.» زن آب را که خورد، به
خود آمد. دوباره به التماس گفت: «به دادم
برسید.» بانو گفت: «چه شده است؟» زن
گفت: «دو روز است که نتوانسته ام به کودکانم
غذایی بدهم.» بانو اخمی کرد و گفت: «آنها
کجا هستند؟» زن ادامه داد: «درون خیمه، از
بطحاء خیلی دور است.»

«بطحاء» محله اعیان نشین مکه بود.
ثروت و خوشگذرانی در آن موج می زد. خانه
بانو هم در بطحاء بود.

ـ چرا آنها را با خود نیاوردی؟

زن گفت: «خواب بودند که آمدم. پنج
دختر دارم. دختر پنجم که به دنیا آمد، شوهرم
گفت اگر می گذاشتی آنها را زنده به گور کنم
نکبت و بدبختی از ما دور می شد. اما حالا که
فرزندانت به شوربختی زندگی ام لبخند
می زنند من می روم. ما را رها کرد و رفت. با
بردگی برای دیگران لقمه نان فراهم
می کردم. اما خود می دانید که چه سخت
است، چاره ای نداشتم جز …»

زن یکباره ساکت شد … به چشمان
پاک ترین زن که «طاهره» می نامیدندش خیره
شد. شرم کرد از ادامه گفتگو … و بر پای بانو
افتاد و گفت: «من کنیز تو می شوم، دخترانم
کنیز تو می شوند …»

اشک چون باران بر گونه های او
می غلتید. بانو دستمال ابریشمی را به صورت
او کشید. صدای خوش بانو زن را به خود آورد.
«با میسره برو و دخترانت را به اینجا بیاور.
من سرپرستی آنها را بر عهده می گیرم.»

زن خندید. اما هنوز قطره های اشک
روی گونه هایش می دوید.

بانو بلند شد. مگر نه اینکه او فرزند خویلد
و اسد بود و شجاعت و شهامت، بنده نوازی و
حمایت از مظلوم را در مکتب آنها فرا
گرفته بود.

* * *

ـ خدیجه، تو را چه می شود؟ بانوی زیبای
قریش.

بانو چیزی نگفت. «نفیسه» ادامه داد:
«شهپاورپوینت کامل بانوی قریش ۵۷ اسلاید در PowerPoint! نمی توانی از من پنهان
کنی؟ چند روز است که آرام نداری؟ در هیچ
کجا قرار نمی یابی؟ هر وقت با تو صحبت
می کنم جواب نمی دهی یا جواب هایت از سر
بی حوصلگی است! این چه حالتی است که در
تو پیدا شده است؟ می گویند کاروان امسال
سود فراوانی برای تو داشت!»

بانو سر بلند کرد. «نفیسه» چشم به
چشم های پر فروغ و نمناک او نزدیک کرد.

ـ خدیجه! باز چه شده است؟ کدامین
یتیم سر بی شام بر زمین گذاشته که مادر
یتیمان و بینوایان این چنین آشفته حال شده
است؟ در کجا جنگی روی داده که داغ پدر
شجاعت «خویلد بن اسد» را که در سال
جنگ «فجار» کشته شد تازه کرده است؟ بگو؛
ای طاهره، زن پاک نهاد عرب، چه چیز تو را …

بانو هیچ نگفت. «نفیسه» گفت: «نکند
فرزندان خواهرت هاله تو را آزار رسانده اند؟
«هند» و «زینب» و «هاله» … وای امان از
بچه ها، … خدیجه تو گرچه ازدواج نکرده ای!
اما مادر خوبی برای فرزندان خواهرت هستی
که دو همسرش را زود از دست داده، … اما
نباید به خاطر آنها چنین پریشان خاطر
شوی …»

غم در نگاه بانو موج می زد. «نفیسه»
صدایش را آرام کرد. دست به زیر چانه بانو برد
و سر او را بالا گرفت و گفت: «نکند باز
خواستگاران پولدار و ثروتمند تو این چنین
آشفته خاطرت کرده اند؟»

نگاه بانو عوض شد. پوسته نازک
صورتش رنگ گلی به خود گرفت. «نفیسه»
خندید.

ـ پس درست حدس زده ام؟ این مرد
خوشبخت کیست که قرار از تو برده است؟

بانو من و من کنان گفت: «اما او هیچ
نمی داند.»

«نفیسه» با تعجب گفت: «هیچ
نمی داند؟»

ـ نه.

ـ و قرار از تو برده است و تو آرام نداری؟

بانو سر تکان داد. «نفیسه» بی تاب
شنیدن بود اما بانو ساکت شده بود. دقایقی که
گذشت، «نفیسه» سرش را جلو آورد و آهسته
سخن گفت. بانو نیز آهسته سخن می گفت آن
گونه که حتی کنیزکی که برای آنها شربت
آورده بود چیزی نشنید.

«نفیسه» آرام قدم برمی داشت. رو به
سوی کعبه داشت. خانه آرامش. هنوز
صحبت های دوستش در ذهنش جولان
می داد.

ـ می ترسم این احساس به خاطر تنبیه
من باشد از سر باز زدن از ازدواج با کسانی که
بسیار اصرار داشتند بر این کار، آنها که هم از
لحاظ مال و ثروت، هم از لحاظ نسب و قوم
موقعیت مناسبی داشتند. … می ترسم از
سرزنش فامیل، از عتاب بزرگان قوم، او مالی
ندارد. فقیر و تنگدست است. خود می دانی که
او چوپانی می کند و جز بهره ای اندک، همه را
به عمویش می دهد که چون پدر، او را دوست
دارد. … اما دیدن او چراغی را در دلم روشن
کرده است. راستگویی و درست کرداری او
آرامم می کند. صداقت و پاکی اش می ارزد به
تمام این دنیای دون که برای آن یکدیگر را
پاره می کنند، صفا و صمیمیتی در او دیده ام که
آرامش را از من گرفته است، علاوه بر آن،
داستان راهب مسیحی و …

«نفیسه» آرام قدم برمی داشت. آنچنان
غرق در اندیشه بود که ندید از جایگاه «دار
الندوه» گذشته است. صدای زمزم او را به
خود آورد. زمزمه چشمه بر جانش نشست.
نفس بلندی کشید. دور و برش را پایید. امین
را دید. تکیه داده بر ستونی و به کعبه
نگاه می کرد. کنارش کودکی کوچک روی
زمین را می کاوید. امین نگاه پر مهرش را به
کودک می انداخت تا مبادا سنگریزه ای به
دهان برد. «نفیسه» جلو آمد. امین او را
شناخت.

«نفیسه» از آسمان گفت که چترش را بر
سر همه باز کرده است و از زمین مهرگستر، و
از دل های پاک و از …

ـ ای محمد! چرا زن نمی گیری؟

گونه های امین رنگ گرفت. گفت:
«چیزی ندارم که با آن زن بگیرم.»

«نفیسه» گفت: «این که مشکل نیست.
من آن را برطرف می کنم. زنی را می شناسم
پاک، با محبت، مالدار، اصیل و زیبا از
خانواده ای با اصل و نسب و شریف. اگر راضی
باشی می توانی با او ازدواج کنی.»

امین سر به زیر انداخت. بی گمان
می دانست منظور «نفیسه» کیست؟

امین هنوز به دنیا نیامده بود که پدر را از
دست داد. شش ساله بود که مادرش آمنه هم
از او جدا شد. دل او به جدش «عبدالمطلب»
خوش بود که او نیز چندی بعد بار سفر دیگر
بست. از مال پدرش یک کنیز داشت، دو شتر
و نه گوسفند و در خانه عمویش زندگی
می کرد.

اما خدیجه سید و بانوی بزرگ قریش
است. ثروت فراوان دارد. در اصل و نسب
چون او شریف است، از خاندان مشهور و
اشرافی، با لیاقت و با کیاست، مهربان و با
محبت به یتیمان و درماندگان … .

امین سر به زیر افکند و سکوت کرد.

«نفیسه» گفت: «دوباره با تو صحبت
خواهم کرد.» و از جا برخاست. بانو در خانه
خویش منتظر او بود. «نفیسه» می دانست که
دوباره برمی گردد!

شرم بر گونه های بانو سایه انداخته بود.
«نفیسه» گفت: «باید خانواده ها را از این
وصلت آگاه کنید. این بار من به «محمد»
می گویم که تو رضایت خویش را اعلام
کرده ای!»

قلب بانو لرزید. نبضش تند می زد. خون
با شتاب دَوران می کرد در تمام وجودش اما
گونه ها را سرخ تر می کرد. صورتش تب داشت.
دوباره آرامش رفته بود. انگار که بخواهد
قلبش را به فرمان در آورد. دست بر روی قلب
خود گذاشت.

* * *

«صفیه» وارد اتاق که شد بانو بلند شد.
«صفیه» او را تهنیت گفت. بانو دستور شربت
و آشامیدنی داد. «صفیه» گفت: «برای خوردن
نیامده ام دختر عمو! خبری شنیده ام برای
صدق و کذب آن نزد تو آمده ام. در واقع
برادرانم «ابوطالب» و «حمزه» مرا
فرستاده اند.»

گونه های بانو به سرخی گرایید. گفت:
«آنچه شنیده ای راست است. من جلالت و
بزرگی امین را درک کرده ام. راستگویی و
درست کرداری اش را دیده ام. اکنون در دل
من جز محبت و دوستی او چیزی نیست. من
خود تمایل به ازدواج با او دارم.»

دل «صفیه» شاد شد. او نیز برادرزاده اش
امین

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.