پاورپوینت کامل مثل آن موقع که ۱۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مثل آن موقع که ۱۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مثل آن موقع که ۱۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مثل آن موقع که ۱۹ اسلاید در PowerPoint :

>

۹۲

می گیرد. به سختی از میان «آزاده» گوشه چادرم را
جمعیت رد می شوم. بوی عود و
گلاب توی سرم می پیچد و حس
هراس آلود مرگ که می گفتی
حس عجیبی است و تا
نپذیری اش از تو دست بردار
نیست، دوباره روی ذهنم مثل
نواری به نوسان افتاده است.
آزاده گلبرگ ها را جدا می کند و
کنار هم می چیند. صدای مویه
زنی که خاک ها را چنگ می زند و
روی سر و صورتش می پاشد،
آزاده را به گریه می اندازد و دوباره
به خاطرم می آیی … .

سرت را به دیوار کوبیدی و
به صورتت چنگ کشیدی. دور و
برت پر شده بود از آیینه های
شکسته و قطره های خونی که از
دستت چکه چکه روی زمین
می چکید و می ماسید.

گفتم: «حبیب، بس کن آزاده
می ترسه.»

چشمانت مثل دو کاسه خون
شده بود. آزاده رفته بود پشت
پرده قایم شده بود. سرت را با دو
دستت گرفتی و فریاد زدی.

دکتر گفته بود، بی فایده است
باید بستری شود. تعادل
روحی اش به هم ریخته است.
دست و پایت را به تخت بسته
بودند.

گفتی: «ستاره، حالم خوش
نیست!»

حالت خوش نبود. خون قی
کرده بودی. گفتم: «حبیب، داره
حالت بدتر می شه.»

گفتی: «به جهنم. کاشکی از
این وضع خلاص بشم. دارم به
تو و آزاده سختی می دم اما
دست خودم نیست. باور کن.»

باور کردم. می دانستم آنجا
چه کشیده بودی.

گفتی آنجا مثل جهنم بود.
گفته بودند از استفراغت بخوری.
توی سرت زده بودند.
زخم های تان چرک کرده بود. از
بوی زخم هایِ هم، خواب تان
نمی برد.

نگاههای ساکن آزاده روی
کلمات وزن دار روی سنگ خیره
می ماند و …

گفتم: «حبیب، می ریم خارج
شاید توفیری داشته باشه.»

گفتی: «توفیر! توفیر همون
فرمول هایی بود که شدن بمب و
روی سر بشریت ریختن.»

زدم زیر گریه و سرت داد
کشیدم. گفتم: «داری از دست
می ری و من و آزاده به تو عادت
کردیم.»

گفتی: «لااقل از دست سر و
صداهام راحت می شید.»

نگاهت کردم؛ مثل اینکه
دنبال یک جواب سخت بودی.
صورتت پیرتر از سنّت نشان
می داد. چین های توی پیشانی ات

عمیق تر شده بود و چند تار موی
سرت انگار باقی مانده گذشته ای
دور بودند. همه گفتند: «خدا
صبرت بده. تا دیر نشده ببر
بستری اش کن.»

مادر گفت: «تا زود است از او
جدا شو.» گفتم: «مگر بمیرم.»
گفتی: «ستاره، برای هر سه مان
بهتره جدا باشیم.» گفتم: «اون
همه جدایی کم نبود.» اشک توی
چشمان خسته ات جمع شد.
گفتم: «خیلی سخت گذشت
حبیب؟» گفتی: «برای همه
سخت گذشت حتی اونایی که
جنگ رو شروع کردند.» آزاده
مثل اینکه از تو ترسیده باشد،
همه اش توی اتاقش بود. گفتی:
«آزاده انگار از من خوشش
نمی یاد؟ چرا؟» نمی دانستم چه
بگویم. گفتم: «کم کم به حضورت
عادت می کنه.»

نگاهم کردی. گفتم: «حبیب،
یادته گفتم کی می آیی؟ گفتی با
خداست. گفتم: دلم می خواد
دختر باشه. گفتی: اسمش رو بذار
آزاده.» نگاهم کردی مثل اینکه
این مرور کردن، سرت را به درد
آورده بود. با عجله چند تا قرص

خوردی و روی تخت دراز
کشیدی. پرستار گفته بود،
شوهرت باید پایین برگه را امضا
کند. به پنجره که پشت پرده های
نفتی رنگ گم شده بود خیره

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.