پاورپوینت کامل تو هم می توانی، تلاش کن ۲۲ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تو هم می توانی، تلاش کن ۲۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تو هم می توانی، تلاش کن ۲۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل تو هم می توانی، تلاش کن ۲۲ اسلاید در PowerPoint :

>

۱۰۸

«همه چیز را هم که بشود عوض کرد، وضعیت شما را
نمی شود.» حرف های «نیره»
دخترعمو در گوشت صدا می کند،
نمی توانی خودت را آرام کنی،
بلند می شوی و در ضبط کوچکی
که به تازگی خریده ای نوار شعری
می گذاری تا کمی از این فکرهای
خسته کننده رها شوی، باز هم
آرامش نداری. انگار که هیچ چیز
در اختیارت نیست حتی فکر و
روحت!

صدای مادر را می شنوی که
با تلفن حرف می زند، حتما
مادربزرگ است. از لای در به
صورت چروکیده و خسته اش نگاه
می کنی. مادر با دست دیگرش
روی قالی نخ نمای زیر پایش
دست می کشد و کرک های
پوسیده اش را از قالی جدا می کند.
چقدر دلت برای دست های مادر،
چهره تکیده و قلب مجروحش
می سوزد، دلت برای عمری که به
رایگان از مادر تلف می شد،
می سوزد. زندگی مادر درست
آینه ای از زندگی مادربزرگ بود.
انگار هر دویشان روبه روی هم
نشسته بودند و زندگی پر از
حسرت شان را با هم تقسیم
می کردند، زندگی مادر البته کمی
روبه راه تر بود، چون مادر حداقل
چهار فرزند داشت و مادربزرگ دو
فرزند اما هر دوشان از زندگی
چیزی جز سختی ندیده بودند.

بعد از گذشت چند سال
مادربزرگ جز مادر که زندگی
سختی را می گذراند دلخوشی
دیگری نداشت. پسرش هم که
برای همیشه از ایران رفته بود.
گاهی اوقات با خودت فکر
می کردی که خدا در زندگی
همین ها را برای مادربزرگ و
مادر گذاشته و گفته خوب یا بد،
باید از همین ها لذت ببرند. اگر
چه تو به این زندگی قانع نبودی
و دنبال دلخوشی های دیگری
بودی اما همیشه صدایی تو را از
آینده ات می ترساند، همان
صدایی که در دوران نوجوانی
مادر به او گفته بود هرگز طعم
رفاه را نخواهد چشید.

بارها و بارها از زبان
اطرافیان مخصوصا عموها و
عمه ها شنیده بودی که ازدواج
پدر و مادرت از اول اشتباه بوده
اما دلیل آن را نمی دانستی، فقط
فهمیده بودی که به خاطر
اختلاف طبقاتی پدر و مادر و
خانواده هایشان همه ناراحت
بودند با اینکه سال ها از آن روزها
گذشته بود اما مادر طور دیگری
از زندگی اش حرف می زد، وقتی
که از گذشته پر شر و شورَش
حرف می زد، چشمانش برق
می زد. لبخند و شادی تمام
چهره اش را می پوشاند و طوری
از زندگی اش می گفت که انگار
روی ابرها نشسته و پادشاهی
می کرده، شاید هم زندگی گذشته
مادر پادشاهی بوده اما این مسئله
را هیچ کس باور نداشت، جز
مادربزرگ که او هم همین زندگی
را تجربه کرده بود.

بارها دیده بودی که مادر به
خاطر وضعیتش چه
سرزنش هایی می شنود، حتی از
دو خواهر بزرگ ترت و برادرت
چون مادر در راه رسیدن به
آرمان هایش از خیلی چیزها
گذشته بود. مادر و پدر در جوانی
دلبسته هم شده بودند و علی رغم
مخالفت های زیاد با هم ازدواج
کردند.

اما عشق پدر و مادر عشقی
نبود که حالا در کوچه و بازار انواع
و اقسامش را به این و آن و به
قیمت های مختلف هدیه
می دهند. آنها عاشق هدف و
تلاش همدیگر شده بودند، با این
حال باز هم می دیدی که چقدر
عشق آن دو به مسخره گرفته
می شد.

وقتی که مادر خیلی جوان
بود و به قول خودش تازه دست
راست و چپش را شناخته بود، به
فکر انتقام خون پدربزرگ بوده که
در زندان های زمان شاه به طرز
مشکوکی فوت کرده و از همان
زمان در کارهای انقلابی شرکت
کرده، دایی با آنکه در آن زمان
سن و سالی نداشته اما از همان
اول با این طور کارها مخالفت
می کند ولی در روحیه مادر که
تازه تلاش و مبارزه را شناخته
بوده هیچ تأثیری نمی کند. یک
روز هم در راه همین مبارزه به