پاورپوینت کامل راه و بیراه; قصه ای که تکرار می شد ۲۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل راه و بیراه; قصه ای که تکرار می شد ۲۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل راه و بیراه; قصه ای که تکرار می شد ۲۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل راه و بیراه; قصه ای که تکرار می شد ۲۷ اسلاید در PowerPoint :
>
۱۱۰
ز.م: ۱۶ ساله
توسط اشرار ربوده شده و بعد از یک روز آزاد شده است.
درِ اتوبوس میان هیاهیوی مسافرین بسته می شود و حرکت
می کند. بوی دود بینی ات را پر می کند و به سرفه ات می اندازد. هنوز چند مسافر
کنار ایستگاه اتوبوس ایستاده اند و به شلوغی کلافه کننده خیابان نگاه می کنند.
از چهره هایشان نگرانی و دلهره می بارد. دلت می خواهد بدانی در دل شان چه
می گذرد، مخصوصا که بین شان دختری همسن و سال خودت هست که مدام این پا و آن پا
می کند، مثل کسی که مدرسه اش دیر شده باشد. چند ماه پیش خودت هم مثل همین
آدم ها، بی خیال ایستاده بودی و تنها دلهره ات رسیدن به مدرسه بود. چه زود
گذشت!
سرت را برمی گردانی، نگاهت به دست های خسته مادرت می افتد
که چادرش را محکم گرفته و با دقت ماشین هایی را که به سرعت می آیند، نگاه
می کند. دیروز وقتی که دایی ات فهمید زمان دادگاه رسیده با اصرار از پدرت خواست
تا خودش همراه تان باشد و حالا مادر منتظر بود تا برادرش بیاید و از این همهمه
و شلوغی نجات تان بدهد.
تو هم راضی بودی که پدر همراه تان نباشد، چرا که دیگر پیر
شده بود و حوصله نداشت، زود از کوره در می رفت و شاید کارش به بیمارستان
می کشید. دایی راه و چاه را بهتر می شناخت و بهتر از پدر کارها را پیش می برد.
هنوز یک ساعت تا وقت دادگاه مانده، دلت می خواست در این یک
ساعت چند لحظه قدم بزنی و دور از هیاهو و صدای ماشین و بوق و شلوغی به خودت فکر
کنی. یا اصلاً دلت می خواست مثل همان دختری که لباس مدرسه به تن دارد و منتظر
سرویس مانده، به سمت مدرسه ات می رفتی و در کمال آسودگی درس می خواندی مثل
سال های گذشته، مثل روزهای شادی که دو سه ماهی بود تمام شده بودند.
اما نمی شد، وضعیت تو عادی نبود و انتظار بیهوده ای بود که
آرامش و شادی گذشته را طلب کنی. به هر حال باید تحمل می کردی تا این روزهای تلخ
تمام شوند، هر چند به قول مادر این ننگ هیچ وقت تمام بشو نبود.
چند ماه پیش، شاید دقیقا سه ماه پیش بود که مثل هر روز صبح
برای مدرسه رفتن از خانه بیرون آمدی، امتحان داشتی و به خاطر همین عجولانه تا
سر خیابان دویدی!
سرویس مدرسه باز هم رفته بود و حتی چند لحظه هم منتظرت
نمانده بود، عصبانی شدی! جر و بحث داخل خانه بر سر خواستگار زهره خواهر
بزرگ ترت که تو را دیده بود و نظرش عوض شده بود، فکرت را به هم ریخته بود.
حرف های بی سر و ته زهره، اوقات تلخی مادر و متلک های سنگین پدر که زهره را
خطاب قرار می داد و وضع را بدتر می کرد، اعصابت را به هم ریخته بود، مثلاً
امتحان داشتی، اما هیچ کس به فکر تو نبود، همه فکر این بودند که تکلیف زهره را
روشن کنند، همین و به آینده تحصیلی تو کاری نداشتند.
ـ آخرش همتون باید برید کهنه شوری چه با لیسانس چه با سیکل!
این حرف تنها برادرت بود که این طور موقع ها برای کوچک
شمردن آرزوهایت به زبان می آورد و تحقیرتان می کرد. به هر حال دست تو نبود اگر
خواستگار زهره به جای او، تو را خواسته بود و پافشاری می کرد. این سومین بار
بود که چنین قضیه ای برای تو و زهره پیش می آمد. درست است که بار اول از سر
کنجکاوی جلوی خواستگارها رفتی و یک احوالپرسی ساده کردی، اما با اتفاقی که
افتاده بود، دیگر هوس هیچ کنجکاوی نداشتی و خیلی اتفاقی با دو خواستگار بعدی
خواهرت روبه رو شدی. اصلاً تقصیر تو چه بود که خداوند در آفرینش تو نهایت
زیبایی را به کار برده بود و خواهرت چهره ای مردانه داشت، یا اصلاً به تو چه
مربوط اگر خواستگاران زهره به جای تکیه بر نجابت و شعور او به زیبایی خواهر
شانزده ساله اش توجه می کردند؟
در سراسر سال های تحصیلی ات سعی کرده بودی با نجابت و پاکی
از خانه بیرون بیایی و دوباره به خانه برگردی. آنقدر مادر تو را از دوستان
ناباب ترسانده بود که با هیچ کس دوست نمی شدی و تنها به لیلا همکلاسی دوران
دبستانت کفایت می کردی! از همان اول که پا به مدرسه گذاشته بودی، شوق درس
خواندن در دلت ریشه دوانده بود و هر روز هم بیشتر می شد. مادر و پدرت هم خیلی
راضی بودند، چرا که فکر می کردند به مدارج علمی خواهی ر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 