پاورپوینت کامل خانواده و تربیت ; ضبط خبرنگاری ات خاموش است ۴۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل خانواده و تربیت ; ضبط خبرنگاری ات خاموش است ۴۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خانواده و تربیت ; ضبط خبرنگاری ات خاموش است ۴۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل خانواده و تربیت ; ضبط خبرنگاری ات خاموش است ۴۶ اسلاید در PowerPoint :

>

۹۰

مامان «قمرالملوک» تا او را دید چنگ زد به صورتش: «وای
دختر! چی به روزگارت آورده ای؟»

از صدایش همه دویدند توی هال به جز بابای قمر که در دستشویی
بود و داشت دست هایش را می شست.

مامان، بازوی قمر را محکم چسبیده و با رنگی پریده، به زیر
چشم کبود شده او نگاه می کرد. حال «کتی»، «نازی» و «کامی» هم دست کمی از
مادرشان نداشت. «قمرالملوک» لبخندی زورکی نشانده بود روی لبش و داشت تظاهر
می کرد اتفاق مهمی نیفتاده. تا که بابا از دستشویی آمد بیرون و پرسید «توی رینگ
بودی؟» آن وقت او لب باز کرد «شما که می دونین من هیچ وقت از بوکس خوشم نیومده»
و البته نگاهش به

تغییرات چهره «کامی» بود که می خواست رگ غیرتش بزند بیرون و
به قول خودش اگر بفهمد صورت طرف را تیغ تیغی بکند.

مامان که بی حوصله و دل نازک تر بود پرسید: «حالا می گی چی
شده یا نه؟»

«قمر» سعی کرد لبخند اطمینان بخشش از روی لبان محو نشود:
«حالا چیزی نشده شماهام هول کردین؟»

«کتی» خواهر کوچک تر و کر کر خنده خانه سر جنباند و گفت: «و
اما بعد!»

«قمر» سرفه کرد. معلوم بود دارد طفره می رود.

اما بعد از اینکه بابا پرسید: «ورزشگاه بودی؟» قمر لب ور
چید: «خب، آره دیگه.»

سؤال بابا ادامه داشت: «ورزشگاه سرپوشیده؟»

یکهو قمر زیر چشمش احساس سوزش کرد. مامان روی کبودی چشمش
دستمال خیس گذاشته بود.

ـ مسابقه بود. آخرهای مسابقه رفتم پیش مربی تیم بازنده.
اسمش خانم فناره چی است. این هوا هیکل دارد. بد جوری از باخت تیم شان شاکی بود.
منم سریش شده بودم علت باخت تیم شان را بپرسم.

قمر ادامه داد: «داشت سر بچه های تیمش داد و فریاد می کرد
چرا باختن و از این حرفا. تو این هیر و ویر منم ضبط خبرنگاری رو گرفتم جلو دهنش
بستمش به سؤال. هی حوصله کرد. هی حوصله کرد. اما یکهو قاط زد برگشت و خواباند
تو صورتم.» و مکث کرد: «کنترلش را از دست داد. بعدش اومد کلی ازم معذرت خواهی
کرد. کارش بدون منظور بود.»

«نازی» پرسید: «راستی قمر، توی ورزش کاراته به این نوع
ضربه ها می گن چی؟»

«کامی» که از آن جوش افتاده بود جواب داد: «بهش می گن
ناک دان.» و بلافاصله اصلاح کرد: «نه، اون تو بوکسه» و فکر کرد اما پیدا نکرد:
«چی می دونم یه زهر ماری بهش دیگه می گن.»

مامان با نگرانی گفت: «مادرجون اگه مشتش تو چشت می خورد
زبونم لال کور می شدی ما چه خاکی باید توی سرمان می ریختیم؟»

«کتی» مزه ریخت: «خاک رس با مزه ترشی لیته.»

بابا غرید: «کار خبرنگاری ممنوع. از همین امروز.»

قمر خواست اعتراض کند.

اخم بابا بیشتر شد «حرف نباشد. می شینی توی خانه. کار

هم توی خانه.» بابا مخالف کار خبرنگاری بود اما قمر در
انشاهایش که سؤال می شد «در آینده می خواهید چکاره شود؟» می نوشت «می خواهم
خبرنگار بشوم. اگر نشد راننده تاکسی می شوم.» آن وقت ها خیلی ها به او
می گفتند: «دختر تو مخت تاب ور داشته» ولی قمر تا دیپلمش را گرفت شد خبرنگار
ورزشی توی یک مجله زنانه تا مشت محکمی زده باشد به دهان مخالفانش. بابا با کار
خبرنگاری مخالف بود چون می گفت جزو مشاغل سخت و زیان آور است. مشت مربی بازنده
تیم کاراته که زیر چشم قمر را بالا آورد سندی بود بر صحت ادعا و اعتقاد بابا.
مشتی که کل نقشه های قمر را برای حال و آینده اش به هم می ریخت.

بابا که حرف آخر را زد و گفت قمر همین فردا برود دفتر مجله
تسویه حساب کند هر کدام شان به سویی رفتند جز قمر که لجش گرفته بود و پایش را
محکم کوباند روی زمین. اما چند دقیقه بعد «کتی» تحمل نکرد و از اتاقش زد بیرون.
کنار قمر آمد که نشسته بود روی مبل و سرش را گذاشته بود توی دست هایش. صدایش را
آهسته کرد و شیطنت بار زمزمه کرد:

«جان کتی چشاتو وا کن، منو صدا کن، بیا بیا، صبح شده دیگه،
توی خونه، شونه به شونه، جارو بزنیم، پاک کنیم سبزی، نازنینِ کتی، آی نازنین
کتی»

و چون عکس العملی از خواهرش ندید ادامه داد:

«بیا بیا سر کارمون بریم، بیا بریم به آشپزخونه، رنده کنیم
پیاز، بیا بیا نازنینم قمر، نازنینم قمر»

و چون قمر سر بلند کرده با غضب به خواهرش نگاه کرد بدون
توجه افزود: «باز دوباره صبح شد، من هنوز بیدارم، ای کاش می خوابیدم، مجله را
تو خواب می دیدم، دل نمی دونه چه کنه قمر، چه کنه با این غم؟» قمر تحمل نیاورد
جست و دنبال خواهرش گذاشت.

یک هفته می گذشت که «قمر» دفتر مجله نمی رفت. سخت بود ولی
خود را به تقدیر سپرده و تلاش داشت از آرزوی اولی دل کنده زمینه را برای تحقق
آرزوی دوم فراهم آورد. با این وجود وقتی دوست خبرنگارش «ساناز» تماس گرفت بگوید
جایی در مجله دیگری هست همه فکر و نقشه های قبلی را کنار گذاشت.

ـ ساناز، صفحه ورزشی نباشه که نمی شه، وضعیت قرمزه.

ـ نیس. مجله کلش حوادثه.

ـ اگه راضی بشه!

ـ کی؟

ـ بابام. مشکل اونه.

ـ بالاخره یه کاریش بکن. این روزا چیزی که فت و فراوانه
دختر بیکاره و البته بی شوهر.

ـ مثل خودت.

ـ مثل تو.

ـ مجله ش که زنانه س، نه؟

ـ آره بابا. دو سه شماره ای دادن بیرون. هنوز اولای راهن.
بجنبی می تونی خودتو بکشی بالا.

ـ من می گم توی اصلش مشکل دارم. تو می گی می تونی خودتو
بکشی بالا. به هر حال ممنون.

ـ خیلی ناراحت نباش. حرف منطقی دل هر جک و جونوری را نرم
می کنه چه برسه به بابای تو که حتی از جک و جونورام بالاتره.

ـ های، نبینم در مورد بابای من این جوری حرف بزنی و گرنه
… .

ـ ناراحت نشو. همه آدما یه جور جک و جونورن. مثالش خودت.
بالاخره شماره مجله را می خوای یا نه، حوصله م را سر بردی.

ـ آره، ضرر نداره. بنال ببینم.

ـ سردبیرش خانم رازیانه س. وقتی از خانِ بابا گذشتی می رسی
به خانِ خانم رازیانه زاده. اونجا می گی منو خانم «کته نژاد» معرفی کرده. هفت
پشت این خانم به ما می رسه؛ یعنی فامیل مشترکمونه. برو ببینم چی از توش در
می آد. خبرش رو بهم بده.

بابا بالاخره قبول کرد مشروط به اینکه اگر باز قمر خرابی
بالا آورد دیگر از توی

خانه جُم نمی خورد تا یکی پیدا شود دستش را بگیرد به هر
جهنم درّه ای که دلش خواست ببرد.

خانم «رازیانه زاده» پرسید: «کار حوادث دل می خواد، داری؟
منظورم دلش است؟»

ـ او وه، چه جورش!

ـ دل که همه دارن. منظورم اینه نباس زود احساساتی بشی یا
اشکت در بیاد.

ـ خب، فکر می کنم اولش سخت باشه. یعنی هر چیزی اولش سخته.
کم کم بهش عادت می کنم. فکر می کنم بهش عادت بکنم.

ـ حقوقت پنجاه تومنه. ده تومنم جدا، واسه ایاب ذهاب و
خرج های متفرقه ات. کارت خوب بود بیشترم می شه.

چشم های قمر گرد می شوند. معلوم است هیچ انتظارش را

نداشته: «پنجاه تومن بدین گدای محل یا قهر می کنه یا
می ذاره دنبالتون.»

ابروهای خانم سردبیر به هم نزدیک شدند: «دِ دخل و خرجم باید
با هم بخونه. آره یا نه؟ آره؟ نه، نمی خونه. مجله در آوردن هم سخته هم سنگینه.
شش دانگ حواست سر جایش نبود الفاتحه، خداحافظ، the End. متوجه می شی چی بهت
می گم دختر؟»

قمر سرش را چند بار تکان داد یعنی می فهمد ولی قبل از اینکه
خانم «رازیانه زاده» بگوید برای شروع کارش برود گزارشی از دخترهای خیابانی
بیاورد می خواست روی حقوقش چک و چانه بزن

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.