پاورپوینت کامل هنر و ادب; شمع و پروانه ۳۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل هنر و ادب; شمع و پروانه ۳۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل هنر و ادب; شمع و پروانه ۳۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل هنر و ادب; شمع و پروانه ۳۱ اسلاید در PowerPoint :

>

۸۲

موهای مجعد خرمایی، صورت تکیده و غمناک، چشمان میشی خمار و
خسته، که حالا دیگر درشت نبود. مژگان پلاسیده اش روی چشم ها افتاده، و تن لاغر
و استخوانی و بی قرار، و تک و توک موی سفید تو مجعد موها سرک کشیده بود؛ فقط
نوزده ساله بود شایان.

مادر با دیدن او که در آستانه در اتاق تو می آمد و تلو تلو
می خورد، از جا کنده شد و در آغوشش گرفت و بغضش ترکید. شایان گویی در آغوش
مجسمه ای است یا رهگذری ناشناس، تقلا کرد تا از آغوش مجسمه کنده شود. دست و
پایش اما حس نداشت. قوّت و زوری که او را برهاند نبود. پیشانی اش تقریبا چسبیده
روی شانه مادر، لحظه ای خرده خرده تکان خورد و هیکل نحیفش را یله داد روی مادر.
تلو تلو خوردند هر دو و بعد عقب عقب رفتند و یکهو چسبیدند به پنجره. لتهای
پنجره از هم باز شد. باد گرمی وزید و بوی رُزماری های توی حیاط را به داخل
کشاند. شایان انگار چرتش پاره شد یا از خواب پرید. نگاه به مادر انداخت و بعد
ناگاه دست ها را بالا آورد و لرزان و ناتوان خرخره او را چسبید: «چه کار به کار
من داری؟ چرا نمی ری پی کارت؟ چرا نمی ذاری تو حال خودم باشم؟ چرا هر دیقه موی
دماغم می شی؟ ولم کن.»

و مادر را هل داد تو اتاق. مادر تلو تلو خورد. عقب رفت و
پهن شد وسط اتاق.

عضلات صورتش از درد و اندوه جمع شد. پر از چین و چروک، و آخ
ته حلقش به ناله ای فرو خورده تبدیل شد و عینهو گنجشکی همانجا کز کرد. یک مشت
استخوان بود مادر و شایان کنار پنجره سیگاری آتش زد. سیگار لای انگشتش
می لرزید، و نگاهش که رو به رُزماری های توی حیاط بود و پر از غصه و اندوه و
خماری. مادر کوچک و جمع و جور و دلتنگ خواست بلند شود، نتوانست، درد داشت.
دست ها تکیه به دیوار، خودش را با تقلا پای دیوار بلند کرد و لنگ لنگان از تو
کلاف دود بیرون رفت شایان تشنه بود و تابستان عطشناک. باید برای شایان شربت
به لیمو درست می کرد. خنک و روح افزا، تگری، جسم و روح هر دو سیراب می شد شاید،
و مثل گذشته ها لبریز و سرشار از شادی در آغوش هم می خندیدند. مادر بی هوا
خندید. وقتی دو سه تکه یخ قالبی قلپی افتاد تو لیوان شربت به لیمو، شربت را
چشید. همه چیز اندازه بود و تگری. گذاشت تو سینی. سعی کرد لنگ نزند. تو هر قدمی
که برمی داشت انگار با ساطور رو استخوان های کشاله رانش می زدند. دهانش باز باز
به گفتن آخ و فریاد، اما یک مشت استخوان درد و فریاد را در خود فرو می داد و
تحمل می کرد، تا طرح لبخندی آرام آرام روی صورت استخوانی نشست: «شربت به لیمو
شایان! بخور آروم می شی پسرم.»

شایان کنار پنجره چرتش پاره شد. لب ها خشک و کبود، ته مانده
سیگار را توی حیاط تف کرد و رو به مادر دوباره غرید: «لعنتی، ولم کن، هیچی
نمی خوام، برو.»

مادر سینی را لب پنجره گذاشت و لیوان را با احتیاط برداشت و
برد تا کنار گونه سمت راست شایان که نم عرق و هُرم داغ پوست صورتش، عطش و تشنگی
را فریاد می زد.

قالب های یخ، مماس با گونه، خنکی دلچسبی را ذره ذره تو
سلول های پوست می سُراند. شایان چشم به حیاط تکان نمی خورد. انگار عطش اش را از
راه دریافت خنکای پوست صورت کم می کرد، مادر زل زده تو چشم های خمار و خسته او،
انگار به او شربت تگری می خوراند. و از خوردنش لذت می برد. همین ارضایش می کرد
و همانجا ماند با لیوان شربت به لیمو تا قالب های یخ آب شد. شایان تکان نخورد،
سیگار آتش زد باز، و باز میخکوب ماند. سیگار که ته کشید، لب های خشک و کبود، ته
مانده اش را تف کرد تو حیاط و مادر همچنان پا برجا، درد را فرو می خورد و مانده
بود. شایان یک لحظه در حرکت دست های مادر که داشت لیوان را دست به دست می کرد،
ناغافل دستش را بالا برد تا کنار گوش سمت راست و خنکای پوستش را لمس کرد و بعد
دور از انتظار مادر که احساس کرد دست های شایان برای گرفتن شربت بالا آمده،
ضربه ای محکم به لیوان زد. لیوان از تو دست مادر پرتاب شد تو حیاط و خرده شیشه
پخش شد همه جا. شربت کف داغ موزائیک حیاط بخار شد و عطر به لیمو درآمد و قطره
اشکی از چشمان ریز و روشن مادر. شایان دوباره داد کشید: «گفتم که ولم کن،
می خوام تو حال خودم باشم. نفهمیدی؟» شاید نفهمیده بود ولی همیشه مراقب شایان
بود. وقتی پدرش را ده سالگی از دست داده بود تنها شده بودند هر دو. مادر مواظب
شایان بود از همان اول یتیمی. شایان خوب بود، سر به زیر بود، درسخوان، مؤدب،
زیبا، کاری به کار کسی نداشت. تو خودش بود شایان. دوست داشت محیط پیرامونش آرام
باشد، بدون دعوا و مرافعه. به خاطر همین مخالفتی نداشت، نه با مادر، نه با
دوستان، نه با فامیل. دوستدار صلح و صفا بود شایان. مادر شیفته همین اخلاقش
بود. تمام اندوخته اش را گذاشته بود برای او. کم و کسری نداشت شایان. اما در

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.