پاورپوینت کامل فصل شکفتن ; جای پای خدا ۲۵ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل فصل شکفتن ; جای پای خدا ۲۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فصل شکفتن ; جای پای خدا ۲۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل فصل شکفتن ; جای پای خدا ۲۵ اسلاید در PowerPoint :

>

۱۰۲

خسته ام، خیلی خسته! انگار از یک سفر طولانی آمده ام و هنوز
بعد از گذشت مدت ها نتوانسته ام کمی از خستگی و دلتنگی ام کم کنم. فکر می کنم
دنیا پشت به من نشسته و هیچ کس مرا که مدت هاست اسیر خستگی شده ام نمی بیند.

خیلی سخت است که یک سال خلوت کنی و فقط به خودت فکر کنی.
راستش دیگر از نشستن و چشم به در ماندن تنفر دارم، هیچ کس هم شرایط سخت مرا درک
نمی کند. دلم می خواهد بروم جایی دور! جایی که هیچ کس نباشد و آن وقت قفسه تنگ
سینه ام را پر از هوای تازه کنم و بدوم، تا آنجا که دیگر پای رفتن نداشته باشم.
گاهی اوقات با التماس رو به قبله می نشینم و یک جمله را تکرار می کنم: فقط یک
بار دیگر!

مادرم با دیدن این صحنه اشک می ریزد و خودش را از چشم من
پنهان می کند. یقین دارم که پشت دیوار می ایستد و با صورت خیس از اشک خدا را
صدا می کند تا یک بار دیگر سلامتی ام را ببیند. اما هیچ فایده ای ندارد. در
واقع خوب می دانم که به این سادگی ها همه چیز درست نمی شود مگر با یک معجزه!
خودم یک ماه پیش این جمله را از زبان برادرم شنیدم وقتی که تازه از بیمارستان
مرخص شده بودم و برادرم رفته بود تا داروهایم را بگیرد. گویا دکتر بعد از عمل
چهارمی که روی پای چپم انجام داد کاملاً ناامید شده بود. ناامید از اینکه
بتوانم راه بروم و مثل گذشته زندگی کنم.

پدر و مادر بیچاره ام هنوز نمی دانند که موضوع را فهمیده ام
و از آن خبر دارم، با کوله باری از امیدواری کنارم می نشینند و مدام از حرف های
دکتر در مورد بهبودی ام صحبت می کنند. حرف هایی که می دانم هیچ وقت از دهان
دکترم بیرون نیامده، من هم سکوت می کنم، می گذارم که با خودشان فکر کنند مرا
امیدوار کرده اند تا افسردگی نگیرم. اما می بینم که گاهی مادر بالای سرم
می نشیند و آرام آرام اشک می ریزد و با زبان بی زبانی به خدا گله می کند که
انصاف نیست دختر جوان بیست ساله اش دچار بیماری شود و برای همه عمر خانه نشین و
نتواند قدمی بردارد. فکر می کند خوابیده ام و نمی شنوم اما من بیدارتر از همیشه
به حرف های مادرانه اش گوش می دهم. چقدر عاجزانه از خدا سلامتی ام را می خواهد.
باور نمی کند که تقدیر من این طور رقم خورده و بارها از خدا خواسته که جای من و
او عوض شود، از این همه دل شکستگی مادرم دلم می گیرد و می خواهم فریاد بزنم تا
خدا فقط به خاطر مادرم وضعیتم را تغییر دهد، اما انگار … .

پدرم یک کارمند ساده است و با تلاش زیاد می خواهد همه دنیا
را جمع کند و برای من خرج کند. شبانه روز کار می کند ماشینی را که تازه خریده
بود، فروخت و خانه بزرگ مان را با یک خانه کوچک عوض کرد. بچه های دیگرش را هم
فراموش کرد. از هر کسی که می توانست کمک گرفت تا دوای دردم باشد و من خیلی
ناراحتم. ناراحت از اینکه زندگی پدرم که با زحمت های شبانه روزی اش به دست
آورده بود، از بین رفت. همه تلاشش که برای رفاه ما به کار می گرفت در طول یک
سال و نیم برای بیماری من خرج شد بدون آنکه نتیجه ای داشته باشد، پدرم هنوز یک
دختر و پسر به غیر از من در خانه دارد که باید به فکر آینده آنها باشد و
نمی تواند، چون هر روز که از سر کار به خانه برمی گردد، چشمش به دختر جوانی که
در بستر بیماری است و پاهایش را از دست داده می افتد و با اینکه هنوز چهار
فرزند سالم دیگر دارد، زندگی اش را تباه شده می بیند. من حس و حال همه را
می فهمم اما گمان نمی کنم کسی بتواند از اعماق وجودم خبر پیدا کند و بفهمد که
در درون من چه می گذرد. من هستم و یک دنیا فکر و خیال، یک دنیا آرزوی دور و
دراز. مثل یک پرنده عاشق پرواز هستم که در قفسی بدون در افتاده ام و هیچ راه
امیدی برای پرواز ندارم. تا قبل از اینکه پایم به بیمارستان برسد بزرگ ترین
آرزویم موفقیت در کنکور بود، دلم می خواست در رشته پزشکی قبول شوم، همه همتم را
صرف درس خواندم می کردم. پدر