پاورپوینت کامل دختران بهار; غروب غریب ۲۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل دختران بهار; غروب غریب ۲۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دختران بهار; غروب غریب ۲۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل دختران بهار; غروب غریب ۲۲ اسلاید در PowerPoint :

>

۱۱۰

کنار اروند نشسته ام. زل زده ام به آب تیره و ناآرام آن به
مسلخی که تا ساعتی دیگر قربانیانش را از بین ما بر خواهد گزید. عجب دل من هم
مثل این آب ناآرام و آشفته است.

وحید را می بینم با دوربین عکاسی در گردن، یک مفاتیح و چند
برگه سفید در دست، دور بر بچه ها می پلکد و می پرسد: «برادر، بیکاری بیا این
ذکر رو بخون. برادر عکس نمی خوای ازت بگیرم؟ برادر نامه نمی خوای برات بنویسم؟»
بعضی از بچه ها روی زمین نشسته اند و دارند وصیت نامه می نویسند. بعضی ها به
طرف کربلا ایستاده اند، دعا توسل می خوانند و با شرمندگی شفاعت می خواهند.
می دانند احتمال اینکه طلوع خورشید صبح زود بعد را نبینند، خیلی زیاد است هشتاد
تا جوانیم با لهجه های جورواجور. هر کدام از یک نقطه ایران آمده ایم و اینجا
توی غروب شلمچه دور هم جمع شده ایم، پوشیده در لباس بسیجی همه هم سانیم و از
اسم و رسم خانواده هایمان خبری نیست.

مهران، بچه تهران است به قول بچه ها پایتخت نشین. پوست سفید
صورتش هم زیر آفتاب تند جنوب برنزه شده است. قادر، ایل و طایفه، گله و رمه همه
را رها کرد، و به قول خودش آمده ببیند اینجا چه خبر است. سر نترسی دارد. بچه ها
اگر دور و بر چادرها جک و جانوری ببینند می گویند نزدیک تر نیا که با قادر
طرفی.

سهراب وقت و بی وقت توی دفترچه اش چیز می نویسد می خواهد
خاطراتش را چاپ کند اهل شعر است و توی عالم هپروت.

هادی برایمان نوحه می خواند بهرام در تقلید صدا مهارت دارد
با قاطی کردن لهجه ها کلی بچه هارا می خنداند.

حالا چه آنهایی که روزها تا لنگ ظهر توی رختخواب های گرم و
نرم شان می خوابیده اند و شب ها تا نصف شب توی پارک ها و سینماها پرسه
می زده اند، و چه آنهایی که به دنبال درس، کتاب، مدرسه یا کار بوده اند؛ از
خوابیدن زیر سقف آسمان و غلتیدن روی زمین های داغ جنوب، سهم یکسانی دارند. گاهی
شب های ابری بی مهتاب در کنار هم مثل شبگردهای عاشق آهسته قدم می زنند. از
آرزوهای کوچک و بزرگ خود و از رازهای نگفته سر به مهر، در گوش هم نجوا می کنند.

گاهی هم در ربودن نوبت نگهبانی، آوردن آب، شستن ظرف ها شبیه
برادرهای دوقلو با هم کلنجار می روند.

چیزی به شروع عملیات نمانده است بچه ها دو تا دو تا همدیگر
را بغل گرفته اند. در این غروب دلگیر غربت، بازار اشک، بوسه، پیغام و دلجویی
حسابی گرم است.

بین بچه ها دنبال وحید می گردم، می خواهم با او خداحافظی
کنم. دستم را گرفته ام جلوی دهانم و داد می زنم. «آقای دکتر وحید شادیفر، لطفا
هر چه سریع تر به خاکریز شماره ۳ مراجعه کنید.»

اما از او خبری نیست. پشت همه خاکریزها سرک می کشم. عاقبت
او را می بینم که گوشه ای تنها نشسته است، می پرسم: «وحید چرا داری زار می زنی؟
مگه نگفتی فردا رو خاکریزای دشمن با هم عکس می گیریم؟»

وحید با دستمال سیاه دور گردنش اشک هایش را پاک می کند.
مفاتیح را می بندد می گوید: «محمد، اگه شهید شدم این دستمال سیاه رو با من دفن
کنین. می دونی آب اروندرود اسیدی یه. اگه جنازه هامون توی آب بمونه شناخته
نمی شه. من این دستمال رو زیر لباس غواصی ام می زارم.» می گویم: «پسر، تو چقدر
حساب شده کار می کنی. حواست به همه چی هست. فقط خدا کند قرارمون یادت نرفته
باشه.»

وحید با چشم های خیسش زل می زند به دهان من که می گویم:
«اگه خواستیم داماد بشیم با هم، دانشگاه بریم با هم، شهید بشیم با هم، یادت
اومد؟» می گوید: «هر چی خدا بخواد.»

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.