پاورپوینت کامل دختران مارکده از دیروز تا امروز; دیداری با دختران روستای مارکده – شهر کرد ۷۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل دختران مارکده از دیروز تا امروز; دیداری با دختران روستای مارکده – شهر کرد ۷۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دختران مارکده از دیروز تا امروز; دیداری با دختران روستای مارکده – شهر کرد ۷۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل دختران مارکده از دیروز تا امروز; دیداری با دختران روستای مارکده – شهر کرد ۷۵ اسلاید در PowerPoint :

>

۹۸

اینجا آبادی مارکده است؛ آبادتر از یک آبادی که در هفتاد
کیلومتری شهرستان شهر کرد مرکز استان چهار محال و بختیاری قرار دارد، با ۱۴۷۰
نفر جمعیت، یک روستای سردسیر که بر پهنه کوهی بلند قد برافراشته، و رودخانه
زاینده رود با سپیدارهای بلند اطراف آن در کنار روستا، منظره ای زیبا برای
ساکنان و رهگذران این دیار ساخته است. اینجا وطن روزهای کودکی، نوجوانی و جوانی
توست با مردمانی صبور و زحمتکش، زنان و دختران قالیباف، مردانی کشاورز و
دامدار.

آن روزها چه ذوق و شوقی داشتی، روزهای سال های ۱۳۷۷، که شور
خواندن و نوشتن در درونت موج می زد؛ اما دریغ از راهی باز که تو را به سمت
رؤیاهایت برساند. نبودن امکانات در روستای مارکده از سویی و از همه مهم تر
فرهنگ غلط و دید بسته اهالی نسبت به دختران از سوی دیگر باعث شده بود
آرزوهایشان در پس قاب های دارقالی محصور شود و استعدادهایشان در میان گل
بوته های لچک ترنج پنهان بماند. آنها دختران مادرانی بودند که از داشتن همان
چند کلاس ابتدایی هم در کودکی محروم شده بودند و از چهار سالگی کارد قالیبافی،
تشت رختشویی، داس علف چینی به جای قلم و دفتر و کتاب در دست شان جا خوش کرده
بود.

پسران نیز برای رسیدن به اهداف شان و ادامه تحصیل به خاطر
نبودن امکانات گاه در میانه راه می ماندند و به ندرت یکی از آنها به دانشگاه
راه پیدا می کرد. دختران اگر می توانستند درس بخوانند فقط همان مدرسه ابتدایی
دخترانه روستا بود و رفتن به دوره راهنمایی و متوسطه، یک آرزوی محال بود و کسی
هم نبود که راهنمای شان باشد.

روزها گذشت تا اینکه روزی از طریق روحانی مبلغ مستقر در
روستا با مجله ای به نام «پیام زن» آشنا شدی و جمله ای از آن فکرت را به خود
مشغول ساخت و روزنه ای از امید را به سویت گشود: «از آثار ارسالی شما استقبال
می گردد» جمله را چند بار با دقت خواندی. آدرس مجله را یادداشت کردی. اولین
نامه و اولین داستان کوتاه شاید بی سر و ته را برای مجله فرستادی. داستانی که
همچون مجسمه سازی ناشی آن را روی کاغذ آوردی که شکل واقعی اش را نشان نمی داد.
مجله «پیام زن» را چون سنگ صبوری پنداشتی و برایش از نبودن امکانات و بسته بودن
دید مردم نسبت به زنان و دختران، درد دل کردی. طولی نکشید که در ناباوری کامل
دیدی جواب نامه ات توسط پستچی آبادی به دستت رسید. با خواندن نامه خوشحالی ات
صد چندان شد. مسئول بخش ادب و هنر مجله در جواب نامه ات نوشته بود که از آثار
ارسالی تو و دوستان دیگرت استقبال می کند و شما باید در حیطه شغلی خود هرچه در
توان دارید بکار بگیرید و … .

بارقه امید در دلت جوانه زد. کم کم نامه را به دوستان دیگر
نشان دادی و آنها را تشویق کردی که اگر علاقه دارند برای مجله نامه بفرستند. به
تدریج نام و نشانی مجله، نقل مجلس دختران قالیباف روستای مارکده شد و آنها کم
کم داستان، شعر و قطعه ادبی به سوی مجله فرستادند و همین باعث تعجب
دست اندرکاران مجله شد و آنها را از مسافتی دور برای تهیه گزارش به روستای خوش
آب و هوای مارکده کشاند.

با آمدن آنها امید در چشم های دختران آبادی برق می زد.
معصومیت شان را حسی غریب به نشاط انداخته بود. همگی در خانه تان جمع شدند و
میهمانان مجله را همچون فرشته نجات یافتند. از آنها سؤال می پرسیدند و آنها هم
با صبوری جواب می دادند و دختران را به ادامه راه تشویق می کردند،به ادامه
تحصیل و دست به قلم گرفتن. آنها بذر تلاش را در دل ها پاشیدند و رفتند.

اکنون ده سال از آن روزهای پرهیجان می گذرد. ولی هنوز ذوق و
شوق نوشتن در دلت زبانه می کشد. هرازچندگاهی به سراغ قلم می روی و خاطرات
فراموش ناشدنی آن دوران را به یاد می آوری، اکنون بعد از مدتی زندگی در شهر،
دوباره به زادگاهت برگشته ای و کنجکاوی بدانی مارکده امروز با مارکده ده سال
قبل از نظر امکانات و فرهنگ غلط و رایج آن دوران چه تغییری داشته است. دختران
زمان تو با دختران فعلی چه تغییراتی داشته اند. خبرهایی از گوشه و کنار در باره
دختران دانشجوی روستا به گوشت می رسد، خبری که بسیار شادی بخش است و شاید در
زمان تو آرزویی بیش نبود. برای گفتگو با چند تن از این دانشجویان، مخصوصاً
اولین دانشجوی فارغ التحصیل دختر وطنت «مارکده» به راه می افتی تا از تغییرات
ده ساله در این روستا و گسترش فرهنگ علم اندوزی بیشتر بدانی.

«سمیه شاهسون» ۲۳ ساله فارغ التحصیل کارشناسی رشته بهداشت
محیط است. برای لحظه ای تردید می کنی نکند هنوز مانند سال های گذشته دختران از
مصاحبه و اینکه نام شان در مجله چاپ شود واهمه داشته باشند. اما وقتی با او
تماس می گیری برعکس از پیشنهادت استقبال می کند.

خوشحالم که با تلاش فراوان راه را برای دیگر دختران روستا
گشودی و وارد دانشگاه شدی برای ما بگو چه سالی به دانشگاه راه پیدا کردی و هدفت
از این کار چه بود؟

دانشجوی ورودی ۸۳ رشته بهداشت محیط در دانشگاه علوم پزشکی
شهرکرد بودم. اولین و مهم ترین هدف من علاقه به درس خواندن و کسب علم بود به
طوری که در هر کجا که هستم باید یک کتاب درسی در کنارم باشد، چون به من آرامش
می دهد؛ آرامشی که در طی این سال ها هیچ مانعی نتوانست آن را برهم بزند. دلم
می خواست درسم را خوب بخوانم وخوب خدمت کنم. خدمت به مردم در راه رضای خدا و
بیشتر از همه به افراد روستای خودمان.

با توجه به فرهنگ مردم در گذشته در مورد اینکه دختران باید
در خانه بمانند و از درس خواندن محروم شوند و ازدواج کنند، آیا کسی هم بود شما
را تشویق کند یا برعکس مانع شما هم می شدند؟

وقتی به کلاس دوم رفتم برعکس سال اول دبستان معلم خوب
ودلسوزی داشتم که باعث شد جرقه ای در من به وجود بیاید. همان سال من شاگرد اول
کلاس شدم که این شاگرد اولی تا کلاس پنجم ادامه داشت و با معدل ۵/۱۹ مدرک پنجم
را گرفتم. به درس خواندن علاقه زیادی داشتم. اما از آنجا به بعد تازه سختی ها
شروع شد می خواستم به کلاس اول راهنمایی بروم که تازه در روستا راه اندازی شده
بود اما با مخالفت پدرم روبه رو شدم ولی با وساطت عمویم راضی شد.

به هر حال من سه سال راهنمایی را هم با معدل بالا قبول شدم.
از آنجا به بعد دردسرهایم دو چندان شد چون دبیرستان دخترانه در روستا ما وجود
نداشت و من تنها کسی بودم که اگر می خواستم ادامه تحصیل بدهم باید با ماشین
حدود نیم ساعتی می رفتیم و این امکان پذیر نبود. چون هم کلاسی نداشتم که مرا
همراهی کند، تازه سرویس هم نبود، بنابراین پدرم باز هم علاقه ای نشان نداد.
یکسال ترک تحصیل کردم، اما سال بعد دانش آموز دیگری مدرک سیکلش را گرفت که او
هم مانند من علاقه و استعدادش را داشت. پدر و مادر او واسطه شدند و به والدینم
گفتند حال که دختر ما و دختر شما نمرات خوبی دارند اجازه بدهید به دبیرستان
بروند و بالاخره آنها را راضی کردند و با هم برایمان سرویس گرفتند.

بعد از گذراندن پیش دانشگاهی رفتار همسایه ها و گاه فامیل
باعث شد که دوباره پدرم برای امتحان کنکور به من اجازه ندهد، درست سه هفته
مانده به کنکور به اصرار خودم و وساطت بقیه، راهی امتحان شدم، اما متأسفانه
اضطراب ها و فشارهای فرهنگی باعث شد بدون راهنمایی کسی، انتخاب رشته ناموفقی
داشته باشم و بالاخره آن رشته را رها کنم.

سال بعد با هزار مکافات درس هایم را در خانه خواندم و بدون
هیچ کلاس کمک درسی و یا راهنمایی، در رشته بهداشت محیط کنکور دادم و با رتبه
هفده هزار قبول شدم. از دانشگاه وام گرفتم و مخارج تحصیلم را تأمین کردم. پس از
اتمام دوره دانشگاه برای اجرای طرح حدود هشت ماه به یکی از روستاهای استان
چهارمحال و بختیاری به نام «ده چشمه» در شهر فارسان اعزام شدم و با درآمدم قسط
وام ها را رد کردم و هم اکنون برای شرکت در دوره کارشناسی ارشد مشغول به تحصیل
هستم که انشااللّه اگر خدا بخواهد قصد دارم تا آخر راه را بروم.

به نظرت فرهنگ مردم مارکده نسبت به ده سال قبل چقدر تغییر
کرده است و از نظر امکانات رفاهی و فرهنگی روستا الان در چه حالی است؟

به نظر من فرهنگ مردم هشتاد درصد رشد یافته و امکانات هم
بسیار بهتر شده است به طوری که الان جدای از پسران، فقط چندین دختر دانشجو در
رشته های مختلفی مثل کامپیوتر، زبان و ادبیات فارسی، مهندسی برق، زیست شناسی،
مهندسی شیلات، پرستاری، زبان انگلیسی و غیره در مارکده داریم که با رتبه های
خوبی هم قبول شده اند. اگر امکانات الآن را من آن موقع داشتم رشته های خیلی
بهتری می توانستم قبول شوم. در هر حال بهداشت محیط هم رشته خوبی است و به
بهداشت بیمارستان ها، پارک ها، مکان های عمومی و … می پردازد. از وقتی تحصیل
را دنبال کردم با اعتماد به نفس دیگری در مجامع عمومی شرکت می کنم و این بهبودی
شخصیتی را در خودم به وضوح می بینیم.

حرف هایش تو را به یاد آرزوهایت می اندازد. رؤیاهایی که خود
نیز داشتی اما به دلیل نبودن مدرسه راهنمایی در روستا همه در پشت دار قالی
خلاصه شد… اما شما بالاخره توانستی موفق شوی. حالا چه حرفی برای دیگر دختران
روستا داری؟

از فرصت های زندگی شان نهایت استفاده را ببرند و تا
می توانند علم بیاموزند، نه فقط برای به دست آوردن یک شغل خوب، بلکه برای بالا
بردن معلومات شان، تلاش کنند. یکسری رفتارهای جلف و زننده را دنبال نکنند و
دانشگاه را مکان مقدسی بدانند و نگذارند کرامت و حجاب و عفت شان آسیب ببیند.
آنهایی که از لحاظ مادی و معنوی در رفاه هستند بدانند کسانی هم مثل ما به خاطر
علاقه شان مجبورند با هر کمبودی بسازند.

بعد از آرزوی موفقیت برای این دانشجو، به سراغ «هاجر عرب»
می رویم، کسی که جز اولین قصه نویسان و نامه نگاران به مجله پیام زن بود او نیز
آن روزها را خوب به خاطر دارد هرچند حالا ازدواج کرده و بچه دار شده است.

چند داستان در مجله پیام زن به چاپ رساندی؟ آیا هنوز هم
ادامه می دهی؟

چندتایی داستان کوتاه، شعر و قطعه ادبی برای مجله پیام زن
فرستادم که چاپ شدند هنوز هم گه گاهی چیزهایی می نویسم.

به نظرت روستای ما از نظر فرهنگی و اجتماعی چقدر تغییر کرده
است؟

بسیار زیاد، مخصوصاً در مورد فرهنگ پدر و مادرها. خوش به
حال دختران این دوره، چون به راحتی می توانند برای ادامه تحصیل تصمیم بگیرند.
یادم هست بعد از گزارشی که از دختران داستان نویس روستای مارکده در مجله پیام
زن چاپ شد، خیلی از دختران دیگر، در کلاس هایی که در خانه شما برگزار می شد،
شرکت نکردند. وقتی به سراغ آنها رفتم و برای ادامه کار دعوت کردم، با ترس خاصی
می گفتند مگر

ندیدی مردها ما را مسخره کردند و گفتند شما با این کارتان
آبروی مارکده را بردید، چرا اسم مارکده و عکس شما در مجله چاپ شده است! حالا
همان ها بعد از گذشت ده سال در آبادی، نشریه ای با عنوان «آوای مارکده» چاپ
می کنند و خبرهای علمی و فرهنگی مربوط به آبادی را به اطلاع عموم می رسانند ولی
آن موقع به ما می گفتند چاپ شدن اسم دختران روستا در یک مجله عار است!

حرفی برای اهالی آبادی داری؟

امیدوارم پدر و مادرها با فکری باز برای آینده فرزندانشان
تصمیم بگیرند و برای پیشرفت بیشتر امکانات آبادی تلاش کنند آرزویم این است که
بتوانم دوباره درس بخوانم. از کسانی که امکان تحصیل برایشان فراهم است می خواهم
قدر موقعیت خود را بدانند؛ در شهرها اکثر والدین برای بچه هایشان کلاس خصوصی با
هزینه های بالا می گیرند، کاش آنها هم تلاش خود را بکنند و بخوبی بهره ببرند.
از مسئولان هم می خواهم به بالا بردن امکانات، روستاها بیشتر بها بدهند تا
فرزندان با استعداد روستایی بتوانند پیشرفت کنند.

در این میان سراغی از یک مادربزرگ مارکده ای می گیری،

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.