پاورپوینت کامل سحری است نمناک و خنک ۲۳ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سحری است نمناک و خنک ۲۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سحری است نمناک و خنک ۲۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل سحری است نمناک و خنک ۲۳ اسلاید در PowerPoint :

>

۷۲

سحری خنک و نمناک است، و من در بلندای تپه ای ایستاده، نیمی
در مه ام، و نیمی در شبنم شبدرهای شورانگیز، که حال ولوله ای میان شان به پاست.
به انتظارت هستم مثل همیشه های سحرهای انتظار. منتظرم که بیایی. از خم شان کوه،
از آن گستره سبز سیر،که همیشه نمی در مه و نیمی در سبزه بودی و من هیچ گاه
پیدایت نمی کردم. پشت کدام بوته تمشک های وحشی پنهان می شدی امیرعلی؟

من نمی خواستم گمت کنم، حتی لحظه ای، لحظه ها برایم غنیمت
بود، باید پیدا بودی، شلال موهای خرمایی ات که تو باد موج می خورد و آن چشم های
سبز شیرین و قامت چون سرو صنوبرت امیرعلی.

آخ امیرعلی، امیرعلی دوستت دارم، دیگر نمی توانم، نمی توانم
انتظارت را بکشم، از اندوه سحر لبریزم، از خنکای سحر سیراب. می خواهم در سحرگاه
خورشید بتابد، همه جا روشن شود، و آن توری سفید که همیشه حجاب میان من و توست
جمع شود و در سراشیبی شان کوه آرام آرام سُر بخورد و برود، و من تو را ببینم، و
تو پیدا شوی امیرعلی. برایم دست تکان بدهی، دستهایت را ببینم که تکان می خورند،
و خودت، و موهایت، در آن گستره سبز، میان حجم توری سفید، جابه جا شوی، و من
ببینمت که حرکت می کنی، برایت دست تکان بدهم تا بیایی،

اهالی می گویند تو یک روز آمده بودی، نه در سحرگاهی
مه آلود، در نیمه روزی که هوا آفتابی آفتابی بود، و باد ملایمی می وزید.
جابه جا، سایه ابرهای تُنک رو شبدرها قل قل می خورد. روز بازی، بازی سایه و
آفتاب. اما من چرا چیزی یادم نمی آید امیرعلی؟ نکند همان روزی بود که برای
گرفتن نتیجه کنکور به شهر رفته بودم. وای امیرعلی، چه روزی بود آن روز! وقتی
دندانپزشکی ساری قبول شدم تا ده فقط و فقط به این فکر می کردم که باید اولین
بیمار من تو، باشی.

آن وقت کنارت می نشستم، قربان صدقه ات می رفتم. نگاهت
می کردم. دست تو موهای خرمایی ات فرو می بردم، حرف می زدم، حرف می زدم، هر چه
که دلم خواست؛ و بعد آرام آرام شروع بکار می کردم. نمی گذاشتم ذره ای درد صورت
قشنگ ات را به هم بریزد. آنقدر محتاط و آروم و با دقت رو دندان هایت کار
می کردم که یواش یواش خوابت ببرد. بعد که کار تمام

می شد، از خواب ناز بیدارت می کردم و می گفتم حرف بزن، تا
قشنگی دندان هایت را ببینم،ها کن تا شکوفه بارانم کنی، هر کلمه، هر جمله، که از
دهانت بیرون بیاید، بوی اطلسی های مخملی، عطر شبدرهای وحشی، بوی بهشت بدهد،
بخند تا همه ببینند قشنگ ترین دندان ها مال توست امیرعلی.

آی امیرعلی امیرعلی، حالا دوره دکترام تمام شده، تمام تمام،
و من یک دکتر دندانپزشکم، و منتظر، منتظر تا اولین بیمارم را ویزیت کنم. پدرجان
و بقیه اهالی در همین درمانگاه خودمان، همه امکانات با وسایل دندانپزشکی را
آماده کرده اند. آماده تا تو بیایی امیرعلی، و درمانگاه را افتتاح کنیم.

راستی امیرعلی روزی مادرجان گفته بود وقتی آن روز تو آمده
بودی و من نبودم بدجوری دندان هایت به هم قفل شده بود و به هم چسبیده بود. چرا
امیرعلی؟ نکند از دندانپزشکی می ترسیدی؟ تو که همیشه دل شیر داشتی، نه برق دشنه
دشمن تو تیرگی شب، نه سفیر سوزنده تیرهای ناپیدا، نه لهیب آتش و نه خون و درد ـ
نه نه ـ هیچ کدام ذره ای

هراس به دلت نینداخته، تو مثال این سرو صنوبرهایی امیرعلی،
راست قامت و پرصلابت، مثل این جنگل، آخ امیرعلی، کاش روزی از این جنگل سرسبز
بیرون می آمدی نمی خواهم گُمَت کنم امیرعلی، پنهان نشو، پشت این همه درخت،
چطوری تو را پیدا کنم امیرعلی، اما من خسته نمی شوم، می ایستم، مثل این سرو
صنوبرها، نه ذره ای خمودگی، نه ذره ای خستگی، خلاصه از پشت یکی از این درخت ها
پیدا می شوی و می آیی، یک روز که نه هوا آفتابی است، نه ابری، نه باد می وزد،
نه هوا