پاورپوینت کامل خورشید آبی ۲۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل خورشید آبی ۲۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خورشید آبی ۲۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل خورشید آبی ۲۸ اسلاید در PowerPoint :
>
۷۴
وقتی خورشید را تو بغلش گذاشتند، ناگاه غنج و لذتی تمام
وجودش را فرا گرفت.
مردمک چشم هایش یکباره چرخید و چرخید، نه بی هدف، رو به
خورشید که داشت نگاهش می کرد و آهسته وول می خورد، دست و پا می زد. زن ترسید
تکان بخورد، یا تکانش بدهد، دست هایش را به آرامی و به موازات هم بالا آورد و
یک لحظه، بی حرکت درست بالای سر خورشید نگاه داشت، و بعد به نرمی شروع به تکان
دادن دست هایش کرد. مرد تازه رسیده بود. صدای کوبش عصایش کف راهرو، از دور
می آمد. به آستانه در اتاق که رسید، زن تندی دست هایش را زیر سر خورشید پنهان
کرد و او را به سینه کشید. مرد باز هم عصا کوبید، آرام و نامنظم، و تا نزدیکی
زن که رسید عصایش را تا کرد و دنبال جا روی تخت گشت و بعد نشست. سرش را به طرف
زن کشاند، قدری مکث کرد، روی تخت جابه جا شد و بالاخره دست هایش آهسته و با
تردید تکان خورد، بالا آمد، و به دنبال خورشید هوا را لمس کرد. زن خودش را پیش
کشاند، و سرش را کمی جلوتر، دست های مرد هنوز سرگردان تو هوا بود که زن خورشید
را تو دست ها گذاشت، مرد ذره ذره جسم ترد و نرم و تازه را لمس کرد. سینه اش بود
انگار، مثل جناق بچه گنجشکی که با فشار دو انگشت تقی بشکند، دست ها، رو پاهای
خورشید لغزید، دو تکه گوشت لیز و سُر و نرم که استخوان نداشت انگار. مرد با
تقلا توانست انگشت های ریز و ظریف و شکننده را بشمارد، و انگشت های پاها، کامل
کامل بود. هیچ چیز کم نداشت خورشید. مرد خندید. زن هم و خورشید را با احتیاط
گرفت. خورشید تو بغل زن وول خورد، دست و پا زد، بی صدا. هر سه ساکت و خاموش،
فقط نگاه بود. نگاهها همدیگر را کشف می کرد. خنده، گریه، بغض، شادی، …
مرد سر جلو برد تا نزدیکی دهان زن و پرسید: «فکر می کنی
قیافه اش به کداممان رفته؟»
زن خورشید را محتاطانه به بغل گرفت و پلک زد، تند و تند،
نفس نفس زد، و بعد جمله ای با تقلا از دهانش بیرون پرید: «به هر دویمان رفته،
من و تو.»
و دوباره دست هایش را زیر سر خورشید مهار کرد، پلک زد، تند
و تند، نفس نفس زد.
مرد هنوز سرش نزدیک دهان زن بود و نگاهش تو عمق پنجره پرسه
می زد. دهان باز کرد چیزی بگوید، اما تنها خندید. زن هم خندید، و خورشید را با
احتیاط و آرام دوباره به طرف مرد گرفت: «بگیرش، ولی خیلی مراقب باش.»
مرد سرش را عقب کشید و دست هایش را ذره ذره پیش. نگاهش از
عمق پنجره رها شد، و بعد کم کم آب برداشت قطره اشکی روی گوشت ترد و تازه و نرم
چکید. زن سرش را تا نزدیکی دهان مرد برد، پلک زد: «گریه می کنی؟»
مرد سرش را پایین انداخت، پلک زد، دوباره اشک چکید: «گریه
خوشحالیه.»
و بعد خورشید را در آغوش گرفت و بوسید. در اتاق باز شد
ناگاه، و پرستاری یکهو خنده اش را ول کرد تو اتاق و آمد و آمد و بیخ گوش زن و
مرد بشکن زد: «مبارکه، مبارکه، وای نمی دونید چه دختر خوشگلی خدا بهتون داده.»
و فشار زن را گرفت و یک لیوان آب دستش داد با دو تا قرص، و ادامه داد: «شیرش
بده، اگه نخورد خسته نشو، باز بده.» و لپ خورشید را آرام گرفت و کشید و گریه اش
را درآورد و رفت.
اخم های مرد تو هم رفت. پلک زد، تند و تند. خواست چیزی
بگوید که دست های زن خورشید را چسبید: «بدش به من، گرسنه س، شنیدی که، باید شیر
بخوره.» و دست هایش بی سرگردانی و جستجو خورشید را چسبید و گرفت. مرد عصایش را
برداشت، تکه ها را از هم باز کرد، تکیه به عصا برخاست، تا نزدیکی پنجره رفت.
پنجره ساختمان های بلند و برج های چند قلو و آسمان غبارآلود و تکه های پازلی
زشت و سیاه و دودآلود را قاب گرفته بود مرد ناغافل برگشت. تند و تند عصا کوبید.
سرش به طرف زن بود، نگاهش اما سرگردان تو هوا، تا نزدیکی زن که رسید،دوباره
برگشت، و دوباره … زن آرام گفت: «نگرانی، می ترسی؟»
مرد عصا کوبید، پلک زد، لب هایش جنبید، چیزی اما نگفت. زن
دمغ گفت: «آره، می ترسی، نگرانی حتما … آره؟»
مرد یکهو داد کشید: «خب چی می شد یک کلمه از دکتر
می پرسیدی، یا از همین پرستارها!»
دست های زن با تأنی سر خورشید را لمس کرد و ذره های کرکی
بور که مثل ابریشم نرم بود: «لزومی نداشت این کار را بکنم. خورشید مشکلی نداره،
نیگاش کن، ببین چه چشم های قشنگی داره، از من و تو که سالم تره هیچ، از همه
بچه های دیگه هم سالم تره …»
مرد پلک زد و دوباره، اما
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 