پاورپوینت کامل یادبود سبز; بر اساس خاطره ای از شهید ناصر مهرزاد فرزند علی شهرستان تربت حیدریه ۱۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل یادبود سبز; بر اساس خاطره ای از شهید ناصر مهرزاد فرزند علی شهرستان تربت حیدریه ۱۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یادبود سبز; بر اساس خاطره ای از شهید ناصر مهرزاد فرزند علی شهرستان تربت حیدریه ۱۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل یادبود سبز; بر اساس خاطره ای از شهید ناصر مهرزاد فرزند علی شهرستان تربت حیدریه ۱۲ اسلاید در PowerPoint :
>
۱۱۰
چقدر شلوغ است! همه آمده اند حتی آدم هایی که یکبار هم توی عمرم ندیده ایم شان. مادرم کنارم نشسته و چشم توی چشمم دوخته. می گویم: «چیه؟ چرا اینجوری نگام می کنی؟»
چشم هایش سرخ سرخ است. اشک، کاسه چشم هایش را پر می کند. می گویم: «برای چی می خوای گریه کنی؟»
می زند زیر گریه. می گویم: «چی اینقدر گریه داره که همه تون گریه می کنید؟»
پسر کوچک مان می آید جلویم و روی خاک ها زانو می زند و می گوید: «مامان، خاله می گه اگه گریه نکنی دیوونه می شی!»
بلند بلند می زنم زیر خنده! همه نگاهم می کنند، حتی مردها. خجالت می کشم. رویم را با چادرم محکم تر می گیرم و سرم را پایین می اندازم. آن طرف تر سر و صدایی بلند شده است. یکی می گوید: «نمی شه حالش خیلی بده، شوکه شده اگه جنازه شو ببینه دیوونه می شه!»
یکی می گوید: «نه این جورا هم نیست! … اگه جنازه رو نبینه امکان داره تا آخر توی شوک بمونه!»
چقدر سرم درد می کند. می گویم: «یواش تر! چه خبرتان است.»
بابا می آید و دستم را می گیرد. بلندم می کند و می گوید: «بلند شو بیا با ناصر خداحافظی کن!»
می گویم: «خداحافظی کردم! … تازه رفته مأموریت!»
بابا به حرفم گوش نمی کند من را با خودش می کشد تا کنار یک تابوت سیاه رنگ. دستی پارچه سفید توی تابوت را بلند می کند. چشمم می افتد به چهره ات. بابا می گوید: «یادته، آرزوش بود شهید بشه!»
پسرهای مان آرام نمی گیرند خودشان را می اندازند روی سر و سینه ات و داد می زنند. بابا داد می زند: نگاش کن! داره برای همیشه ازت دور می شه، شهید شده! می فهمی چی می گم؟»
نمی فهمم چه می گوید … اما نه … می فهمم!
یادت هست؟ پسران مان پشت سرت ایستاده بودند و نماز می خواندند. پسر کوچک مان، گونه هایش را روی مهر گذاشته بود و نگاهت می کرد و منتظر بود و نگاهت می کرد. سرت را که از روی مهر برداشت
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 