پاورپوینت کامل سرو باغ آشنایی; نگاهی به زندگی و شعرسپیده کاشانی به مناسبت سالگرد وفات این شاعره مؤمن و انقلابی ۷۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سرو باغ آشنایی; نگاهی به زندگی و شعرسپیده کاشانی به مناسبت سالگرد وفات این شاعره مؤمن و انقلابی ۷۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سرو باغ آشنایی; نگاهی به زندگی و شعرسپیده کاشانی به مناسبت سالگرد وفات این شاعره مؤمن و انقلابی ۷۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل سرو باغ آشنایی; نگاهی به زندگی و شعرسپیده کاشانی به مناسبت سالگرد وفات این شاعره مؤمن و انقلابی ۷۲ اسلاید در PowerPoint :

>

۵۶

۱ـ چند دیدار، چند خاطره

سپیده کاشانی را نخستین بار در مشهد دیدم، سال ۱۳۶۴. به گمانم مهرماه بود. نهضت سوادآموزی خراسان جمعی از شاعران کشور را دعوت کرده بود تا فکر و شعر آنان را به ترویج فرهنگ تعلیم و تعلم بیشتر جلب کند.

برای من ـ دانشجوی جوانی که هنوز ۲۲ بهار را ندیده بود ـ سفر مبارکی بود زیرا تعدادی از نام های آشنای شعر ایران را که سروده هایشان را در مجلات آن روزها خوانده و در دل با آنها هم صدایی کرده بودم. یکجا می دیدم.

در میان زنان شاعری که میهمان همایش بودند، برای من آشناترین نام «سپیده کاشانی» بود. شعرهای جدید او را در مطبوعات دیده بودم و در جستجوی شعرش در کتابخانه دانشگاه به تنها کتاب منتشر شده اش در آن روزها، یعنی «پروانه های شب» رسیده بودم که در سال ۱۳۵۲ مؤسسه انتشاراتی «پدیده» در تهران آن را منتشر کرده بود. پروانه های شب نشان می داد که سپیده، هم برای شعر کلاسیک به ویژه غزل و هم برای شعر نو اهمیت قائل است و در عین حال بخوبی دریافته که هر یک از این قالب ها برای چه نوع مضامینی مناسب تر است. در غزل ها بیشتر نوعی شیدایی عاطفی یا عرفانی به چشم می خورد ولی شعرهای نیمایی رگه هایی از اندیشه های اجتماعی و انتقادی داشتند. نوعی انسجام و روانی در سخنان و افکار سراینده این مجموعه دیده می شد که خواننده را به آینده ادبی این شاعر امیدوار می کرد اما شاعر تا سال ها بعد کتاب دیگری را به چاپ نسپرد.

سپیده ای که من در مشهد دیدم، زنی خوش سیما موقّر و بلند بالا بود، چهره ای مادرانه و مهربان داشت. شمرده و آرام، سخن می گفت و در عین حال کلماتش مثل دانه های تسبیح با رشته ای به هم متصل بود. دیدار مشهد کوتاه بود زیرا شاعره ما نگران حال همسر بیمارش بود و زودتر از همه به تهران بازگشت و البته در همان سال همسرش را از دست داد.

دیدار دیگری که به یاد دارم در تهران بود، وقتی که سپیده حنجره اش را به جراحی سپرده بود. با فاطمه راکعی به عیادتش رفته بودیم با همان نگاه و لحن آرام، به من و فاطمه گفت: پس از رحلت امام سلامت و دل خوش ندارم!

بار دیگر در سال ۷۰ سپیده را در همایش علمی «بررسی ادبیات انقلاب اسلامی»، در دانشگاه تهران دیدم؛ همان لبخند آشنا را داشت. تنها چهره اش اندکی فرو شکسته بود. قامتش در چادر مشکی بلندتر و گام هایش آرام تر می نمود. نامش به احترام برده می شد و حاضران به احترامش برمی خاستند و به سخنش گوش می سپردند. از مقاومت مثال زدنی شاعران فلسطینی سخن گفت و ترجمه فرازهایی از شعر آنان را خواند و از نگرانی هایش درباره ادبیات انقلاب گفت: «محتوای آرمانی آن همچون چشمه ای زلال، با سرعت در میان مردم راه باز کرد و به دنیا فهماند که دولت ها برای ملت هایند، نه ملت ها دستاویزی برای اهداف شوم دولت ها. شعر انقلاب با همان گویش ساده و از دل برخاسته اش حربه مقاومت شد و در بعضی موارد توانست به ملت های محروم خط مشی بدهد. متأسفانه دیری است که ادبیات انقلاب در محاق خیانت، زخم آجین شده و در خسوف بی مهری طی طریق می کند. آنانکه کمر به نابودی فرهنگ انقلاب اسلامی بسته اند و به تاراج هنر و ادبیات آن برخاسته اند، پارو به طوفان می زنند و جفرافیای خونین شهیدان بی شمار این سرزمین را فراموش کرده اند.»(۱)

سپیده، خوب می دانست چه می گوید زیرا او شاعری بود که تمام توان خود را به ملت و میهن و رهبرش تقدیم کرده بود، هر جا مردم بودند او آنجا بود، حتی در جبهه های جنگ. برای او آینده کشورش و بلکه آینده ملت های مسلمان و ستمدیده بیش از آینده شخصی و حتی آینده هنری اش اهمیت داشت.

و آخرین خاطره ـ چه تلخ و اندوه بار ـ خبر درگذشت ناگهانی سپیده بود. می گفتند برای ادامه درمان رفته بوده است به خارج کشور و وقتی که تلفن زده بود برای حلالیت طلبیدن قبل از عمل، ضمن صحبت قلبش باز ایستاده است. همین خبر بخوبی برای نشان دادن روح حساس و قلب شکننده او کافی بود در تشییع سپیده جمعیت غوغا می کرد و نمی دانم چه شد که دیدم در میان بستگان او، در مراسم غسل و کفن هستم و مثل باران اشک می ریزم. زنی با تعجب و تأسف گفت: آخی! چه نسبتی به شما داشت؟ میان گریه گفتم: فقط دوستش داریم، همین! … و سرانجام نمازی از سر سوز و گداز، و شهادت به مسلمانی و نیکوکاری سپیده که چنین بود.

۲ـ سیری کوتاه در یک زندگی(۲)

«سرور اعظم باکوجی» فرزند حسین، که بعدها نام شعری خود را «سپیده کاشانی» نهاد، در مرداد ماه سال ۱۳۱۵ شمسی در کاشان به دنیا آمد. کویر بود و گرما. آتش بود و عطش. پدر به زیارت سلطان میراحمد رفته بود. هنگامی که برگشت، نوزاد را دید و نماز شکر به جای آورد. در آن محله، عطر گل های محمدی در هوا موج می زد و آمدن نوزادش را شادباش می گفت.

در سال ۱۳۲۲ و پس از خواهر و برادرهایش به مدرسه رفت، و در یازده سالگی نخستین شعر خود را سرود.

پس از پایان تحصیلات متوسطه، در منزل پدر، به ادامه تحصیل پرداخت. ادامه تحصیل در دانشگاه، آرزویی بزرگ بود که دست یافتن به آن در آن سال ها، به دشواری ممکن بود. پس از مدت ها انتظار و در پی ازدواج با یکی از اقوام خود، به تهران آمد. «پس از آن، تا پایان عمر در این دیار به سر برد. حاصل این وصلت، سعید و سودابه و علی بودند، که چون گل های باغ بهشت، در فضای پر از صمیمیت و صفای خانه شکفتند و به زندگی ایشان طراوت و نشاط بی پایان بخشیدند.

تا سال ها اداره امور خانه، سرپرستی از فرزندان و همسرداری، زمان فراغت را تنگ می کرد، و مجالی برای سرودن شعر باقی نمی گذاشت. پس از آن، و همزمان با رشد و بالندگی بچه ها، اندک اندک زمان برای تکاپو در عرصه های فرهنگی، فراهم شد. در این دوره از زندگی، سعید و سودابه نیز همچون پدر، او را در آن حال تنها می گذاشتند، و دریای ژرف سکون و آرامش شاعر را برهم نمی زدند. گاه نیز با فرزند کوچک خانواده همبازی می شدند.»

سپیده کاشانی از سال ۱۳۴۷ همکاری خود را با مطبوعات کشور آغاز کرد. پس از آن، بیشتر مجله هایی که صفحات ادبی پرباری داشتند، اشعار او را به چاپ رساندند.

در آن سال ها، انجمن های ادبی متعددی در پایتخت تشکیل شد. سپیده کاشانی گاه به همراه همسر خود، در بعضی از آن جلسه ها شرکت می کرد. حضور او، توجه و احترام حاضران نکته سنج را برمی انگیخت، و آنها را به اندیشیدن وامی داشت؛ شاعری والا و باوقار، که سروده هایش اغلب توسط یکی از شرکت کنندگان قرائت می شد، و از سبک و روش تازه ای برخوردار بود.

جوانان علاقمندی که به آن شعرخوانی ها راه می یافتند، اندک اندک درمی یافتند که او و همسرش ـ جواد عباسیان ـ از خانواده ای با ایمان و سعادتمند هستند، و نه فقط بخاطر هنرشان، بلکه به سبب داشتن اخلاق و کردار نیکو، بسیار عزیز و محترم اند.

در سال ۱۳۴۹ شمسی، سپیده کاشانی پدر خود را از دست داد. چند سال پیش از آن هم، داغ جدایی از مادر، دلش را به آتش کشیده بود.

«… ماه رمضان به آخر رسید، ولی سپیده کاشانی در هیچ جلسه شعرخوانی عصر شنبه ای حاضر نشد. در هفته بعد از عید فطر، با جامه سیاه به آنجا آمد. پدر، سپیده را تنها گذاشته، و در مسیر جاودانگی، تا کوچه های کودکی اش سفر کرده بود:

… از بام پر کشید، آن مرغکِ سپید پرِ مهربان من.

تا خواستم طلوع رخش بنگرم، دریغ؛ ناگه غروب کرد

چون گل شکفت و ریخت

من خود به گوش خویش شنیدم که ناگهان

ناقوس هجر، تا انتهای گنبد نیلی طنین فکند

لرزید پشت من

فرمان حق، ندای حق از ره رسیده بود … »

دو سال پس از آن حادثه، با تشویق همسر و اصرار آشنایان، شعرهای خود را در یک دفتر جمع آوری کرد. او بر نخستین دفتر شعرهایش، نام «پروانه های شب» را گذاشت.

سپیده کاشانی، در یکی از روزهای سال ۱۳۵۸، هنگامی که کمتر از یکسال از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی مردم ایران به زعامت امام خمینی(ره) می گذشت، دعوت شد تا به سازمان صدا و سیما (رادیو) برود.

در روزهای پرشور انقلاب اسلامی، از شعرهای او برای ساختن سرودهای انقلابی استفاده شده بود:

«به خون گر کشی خاک من، دشمن من

بجوشد گل اندر گل از گلشن من

تنم گر بسوزی، به تیرم بدوزی

جداسازی ای خصم، سر از تن من

کجا می توانی، ز قلبم ربایی

تو عشق میان من و میهن من

مسلمانم و آرمانم شهادت

تجلی هستی ست، جان کندن من

مپندار این شعله افسرده گردد

که بعد از من افروزد از مدفن من …

این دعوت، برایش غافلگیرکننده و هیجان انگیز بود. با این حال، با توکل بر خداوند، آن ر اپذیرفت و به آن اداره رفت.

تا آن روز، هرگز راضی نشده بود که با قبول مسئولیت های گوناگون، از انجام وظایف مهم تعلیم و تربیت فرزندان، خانه داری و تدبیر منزل شانه خالی کند. از آن به بعد نیز، انجام کارهای خانه، همسرداری و سرپرستی فرزندانش را مقدس می شمرد، و به عهده دار بودن آن افتخار می کرد.

یکسال پس از همکاری او با رادیو، کار «شورای شعر سرود» آغاز شد. استاد مهرداد اوستا، محمود شاهرخی، علی معلم، مجتبی کاشانی و سپیده کاشانی، از اعضای این شورا بودند.

سپیده کاشانی، در همان روزها و زمانی که هجوم دشمن به خاک وطن و آغاز جنگ تحمیلی نزدیک بود، در گفتگویی که با مجله «سروش» انجام داد، گفت: «امروز موقع آن رسیده که دیگر شعر را به عنوان یک سلاح تیز و برنده جدی بگیریم … شعر امروز ما می تواند با مروری در آیات قرآن، انقلابی به وجود آورد، و از این دریای یگانه، گوهرها برگیرد.»

هنوز کمتر کسی آغاز جنگ را باور داشت. هیاهوی بی امان زندگی، هر صدای دوری را خاموش می کرد. اما، در آن گفتگو، سخن از ارزش های والایی به میان آمده بود که هر خواننده ای را به اندیشیدن وامی داشت: «سوده، شاعره عرب، که شیفته عدالت حضرت علی(ع) بود، در بسیاری از جنگ ها در رکاب مولای خود حرکت می کرد و با اشعار حماسی اش، سربازان اسلام را تشویق می کرد … پروین اعتصامی، در نجابت و حیا و در بلندی اندیشه و شیوایی سخن، کم نظیر بود …»

از نخسیتن سال های جنگ، او بارها به همراه پسرش در جبهه ها حضور می یافت و از نزدیک، مقاومت و ایثار رزمندگان دلیر و با ایمان اسلام را می دید. گاه تا هفته ها در آنجا می ماند و برگ برگ دفتر عاشقی را که آنها ورق می زدند، می دید. شجاعت و بی باکی اش گاه آنچنان بود که فرزند جوانش را به غبطه وامی داشت.

شعله های آتش جنگ فرو نمی نشست. لشکر خصم، دریایی بی پایان بود، و سراسر، موج های سهمگین و ویرانگر. در دفاع از وطن، نوجوانان و جوانان، در کنار کهنسالان و پیران سپید مو، بدن ها را چون ساحلی صبور سپر کرده بودند. هر سو هنگامه نبرد بود و لجه خون های پاک. آنها سرودی جاویدان را سر داده بودند که خاموشی نداشت.

مادر و فرزند، از خرمشهر، هویزه و پادگان حمید دیدار کردند. سپس به سوی سنگرهای «کوت شیخ» راه پیمودند، تا به شهر سوسنگرد و بستان، که آماج گلوله های دشمن شده بود، قدم بگذارند. در آن روزها شعرهای سپیده یکسره در حال و هوای جبهه های دفاع از انقلاب اسلامی بود. شعرهایش گاه سرشار از شور و حماسه و گاه لبریز از سوز و گذار بود؛ و این سوز و گداز وقتی با صدای محزون «سید حسام الدین سراج» می آمیخت دو چندان می شد:

شکسته سرو باغ آشنایی

چه سنگین است داغ این جدایی

همه کوچه به کوچه، حجله حجله

زمین از خون پاکان کشته دجله

در آخرین باری که از جبهه باز می گشت، چون دفعه های پیش، دفتر شعرش خالی و سپید باقی مانده بود. اما این بار، غمی ناآشنا، چون پاره های سرب، بر دل بی آرام سپیده فرو نشسته بود. در انتظار حادثه ای تلخ بسر می برد. هنگامی که با اضطراب

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.