پاورپوینت کامل زخم هایی که نشمرده ایم; اولین گردهمایی انجمن زنان مبارز مسلمان ۶۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل زخم هایی که نشمرده ایم; اولین گردهمایی انجمن زنان مبارز مسلمان ۶۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل زخم هایی که نشمرده ایم; اولین گردهمایی انجمن زنان مبارز مسلمان ۶۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل زخم هایی که نشمرده ایم; اولین گردهمایی انجمن زنان مبارز مسلمان ۶۳ اسلاید در PowerPoint :

>

۲۸

وارد حیاط که می شوی، در قدیمی حیاط با تکه ای بزرگ بالاتر از سطح در، با تکه ای نامأنوس، زمخت و آهنی خودنمایی می کند. نگهبان بی اختیار می گوید: «از آن طرف بیایید.» اما زندانیان قدیمی با بهت و بغض پا بلند می کنند و از آن در کوچک می آیند.

ـ همین جا که می رسیدیم، به ما نمی گفتند که پایت را بلند کن. زانویمان محکم می خورد به درب، با درد وارد می شدیم.

این را بتول می گوید و لب هایش را به هم فشار می دهد. چهارده ساله بود که دستگیر شد. جرمش کندن عکس های پدر شهیدش «آیت اللّه غفاری» از پرونده اش بود عکسی که با شماره زندانی و بدون عبا و عمامه از ایشان انداخته بودند و بعد از شهادت ایشان به طریقی به خارج از کشور فرستاده شد و در اعلامیه های دانشجویان به مناسبت شهادت ایشان استفاده شد.

بعد از دو ماه بتول دستگیر شد. در حالی که برادرش «هادی» و نیز همسر آینده اش «آقای امامی» در زندان بسر می بردند. چه کشید مادرش!

سراغ مسئول «انجمن زنان مبارز مسلمان» را می گیری. خانمی بسیار لاغر، ضعیف جثه، راهنمایی ات می کند. زیر لب ذکر می گوید. از هر دالانی که رد می شوی توجه ات به چیزهایی جلب می شود که قبلاً ندیده بودی. اما ذکر زیرلبی خانم همچنان ادامه دارد. ساختمان اداری، تافته جدا بافته ای است، تمیزتر، زیباتر داخلش هم آفتابگیر است.

خبرنگاری می گوید: باور کنید این ساختمان را اسرائیلی ها ساخته اند، مدرسه ما را زمان شاه اسرائیلی ها ساخته بودند، مثل همین است دایره ای و …»

دیگری می گوید: «این را آلمانی ها ساختند. زمان جنگ جهانی دوم به دستور رضاشاه؛ نگاه کن تمام حصارهای آهنی علامت اس انگلیسی را دارد. نشانه رکن دوم ارتش یا همان ساواک ارتشی آلمان. اس. اس. ساختمان بازداشتگاه هرمی شکل است پشت به آفتاب با تابستان هایی بسیار گرم و زمستان هایی بسیار سرد.»

هوای بیرون قابل تحمل است اما در داخل سرمای بدی جریان دارد. از همراهت تشکر می کنی و می پرسی: «شما؟»

ـ رضوانه دباغ.

ـ من عکس های شما را دیده ام. چاق تر به نظر می آمدید. رژیم گرفتید؟

می خندد. یاد شکنجه هایی می افتی که بدن چهارده ساله او را در این مکان متحمل می شد. یاد مادرش می افتی. «مادرِ بزرگ انقلاب» می گوید: «قرار است به زودی به گردهمایی بیایند، اما حالشان مساعد نیست.»

هیئت مدیره انجمن از ابتدای کار می گویند. از همان زمان که بازداشتگاه کمیته مشترک شهربانی و ساواک شکل گرفت و بعد از مدتی به صورت «موزه عبرت» درآمد. اما بخاطر حال و هوای خاص تنها افراد معدودی می توانستند از آن بازدید کنند. و سرانجام در ۱۳۸۰ تصمیم گرفتند برای شناساندن زن مسلمان مبارز ایرانی به کشورهای جهان، پیام رسانی انقلاب و نشان دادن مقاومت زنان مسلمان ایرانی شروع به ساماندهی اطلاعات در مورد زنان کنند. کار ثبت سه سال طول کشید. بانک اطلاعاتی زنان سامان گرفت و … و حالا می خواهند بعد از سال ها بلندگوی صداهای خاموش باشند. و می خواهند بگویند زنی را که در گونی انداخته شده و آویزان شده بود، بازجویان و شکنجه گران آنقدر بر بدن او کوفتند که از گونی خون می چکید. و صدای یا زهرا در محیط کمیته می پیچید.

و می خواهند بگویند از دختری که بر تخته سیاه نوشت:

«باران سلام مرا به کوههای بلند میهنم برسان سلام مرا به دشت های زیبا به دریا برسان و بگو دژخیم ذ رفتنی است»

و بدین ترتیب دستگیر شد، او و دوستانش را به کمیته آوردند که دژخیم کیست؟ و ۵۱۷ دختر و زن چنین وارد کمیته مشترک ضد خرابکاری شدند.

آنها می خواهند از درد دل دختری بگویند که نمی توانست پدرش را ببوسد زیرا زیر شکنجه صورت او را با الکل سوزانده بودند!

و می خواهند از جنایات پهلوی پدر و پسر بگویند، که چه ها آوردند بر سر این ملت. وقت تنفس نخستین گردهمایی که می رسد. سناریوی جدیدی نوشته می شود.

زنی که ایستاده است کنار در ورودی و رو به کسی فریاد می کشد: «خانم من شما را کجا دیده ام؟» زن رو برمی گرداند و می گوید: «نشناختی؟»

ـ نه!

ـ من قدسی هستم.

ـ الهی من فدات بشم … یادت هست چقدر غصه بچه ات را می خوردی. اشک امان آنها را بریده است، رو به تو می کند و می گوید: «در فرودگاه به همراه بچه اش دستگیر می شود. بچه را به خانواده تحویل نمی دهند. خیلی گریه می کرد برای بچه اش. بچه اش را بعد از پیروزی انقلاب در پرورشگاه پیدا کردند!»

می گوید و می گرید. جلوتر می روی. چهره ای آشنا دیده ای اما اسمش را به یاد نمی آوری.

ـ خانم اسمتون چیه؟

ـ جعفری …. اما من زندانی سیاسی نیستم، خواهرم زندانی بوده.

و اشاره می کرد به خانم قد بلند، با چشمان درشت که نگاه می کند به اطراف.

زن داد می زند « … فاطی، … شهین جعفری.»

ـ مرا یادت هست؟ فاطی می گوید: «من فاطی حسینیم.» می خندد و می گوید: «خیلی کمرنگ به یاد دارم. همه چیز را فراموش کرده ام.»

ـ ما یک ماه با هم بودیم که تو آزاد شدی.

شهین ۱۳۵۴ آزاد شد. به جرم انتشار یک شعر در دانشگاه دستگیر شده بود آن زمان دانشجوی ادبیات دانشگاه تهران بود.

می گوید: «خیلی راحت به دانشگاه برگشتم حتی یادم هست اواخر ترم بود رفتم پیش رئیس دانشگاه ـ نهاوندی ـ و مشکلم را گفتم، راهنمایی ام کرد این ترم را سه واحد بگیرم تا فرصت از دست نرود. خیلی از دستگیری خیل دانشجوها ناراحت بود و می گفت کلاس ها به حد نصاب نمی رسد و دانشگاه سوت و کور است تازه برایم چایی هم آورد.»

اما این رفتار را با منظر نداشتند. او هم ممنوع التحصیل شده بود و هم ممنوع االتدریس، می خندد و می گوید: «سپس شوهر کردم! آن هم با افرادی که سازمانی ها معرفی می کردند که از آنها خنجر خورده بودم با فردی که کاملاً شناخت داشتم!» سوسن که زمانی جزء کم سن و سال ترین دختران کمیته مشترک بود، از اینکه مبادا بازی بخورند می ترسد و این ترس مانع از آن است که بنویسد و بگوید. بحث می کنیم که چگونه نسل جدید بفهمد شرایط قبل از انقلاب را. شرایطی که منجر به انقلاب شد تا هر بار که اشکالی می بیند نگویند ایران انقلاب دیگری احتیاج دارد. وظیفه ما چیست؟ و … و جواب تمام سؤالات و سردرگمی ها را خانم مرضیه حدیدچی یا همان طاهره دباغ یا زینب نیلی یا … با آمدنش به گردهمایی می دهد.

ـ در روز عاشورا مرد نعل کوبی در صحنه حاضر بود تا اسب های کوفیان را دوباره آماده رزم کند، کاری که هیچ گاه مجال انجام آن را پیدا نکرد. بعد از عاشورا بسیار ناراحت و درهم بود به حضرت پیامبر(ص) متوسل شد و ایشان را در خواب دید و گفت: ای پیامبر خدا! من دست به نعل اسبان لشکر یزید هم نزده ام.

و پیامبر(ص) فرمودند: آیا با حضورت به اندازه یک نفر به جمعیتی که دل بچه های حسین را بلرزاند، اضافه نکردی؟ هر لحظه که دل یاران حسین لرزه پیدا کرد در این قضیه سهیم بودی! یا باید در جبهه حق باشی یا باطل راه وسط وجود ندارد.به زندگی تان برگردید. اگر زندگی برای این دستاوردها نباشد، باید به بودن در جبهه حق شک کنیم. ما برای آنکه آن محیط را بشکنیم، محیطی که در آن عده ای طاغوتی و بهائی فاسد در ناز و نعمت و گردش و تفریح باشند و عده ای در فقر و عذاب، … به اینجا آورده شدیم، در زیر دست شکنجه گران قرار گرفتیم و … حال باید به وظیفه مان عمل کنیم. هر کدام از ما، هر کجا که هستیم حتی با حضور در واحدهای فرهنگی، علمی، دینی و … باید رفتار ما ظهور و بروز لازم را داشته باشد. در غیر این صورت باید به ایستادگی مان در برابر طاغوت شک کنیم … اینطور نیست که بگوییم ما زحمت خود را کشیدیم و دیگر تکلیف نداریم «کلکم راع و کلکم مسئول»

آنها که رفتند با خون خود سرمایه گذاری کردند و تکلیف را بر دوش ما گذاشتند و ما مسئول هستیم در برابر آنها که رفتند و در برابر آنها که مانده اند.

… برخی به من می گویند گوشت که نمی شنود، دست نداری، پا نداری، … باید روبه رویت بایستند تا حرف آنها را متوجه شوی. همیشه باید یک نفر همراهت باشد تا در راه رفتن کمک کند و … اما آنها که نمی دانند من زبان دارم و می توانم حرف بزنم و در هر شرایطی آماده ام.

… ما همه باید آماده باشیم. برای حفظ و حراست انقلاب وظیفه داریم هشیارانه، آگاهانه، بیدار به همه جا سرک بکشیم و از همه مسائل اطلاعاتی بدست بیاوریم باید از زندگی معمولی بگذریم.

زمانی که از ایران فرار کرده بودم در نجف به خدمت امام رسیدم. عرض کردم آقا من هشت تا بچه دارم. آنها را در ایران تنها گذاشته ام. تکلیفم را نمی دانم.

اواخر سال ۵۳ بود حضرت امام(ره) فرمودند: بمانید انشاءاللّه به زودی انقلاب پیروز می شود.

آن زمان با خودم فکر می کردم شاید آقا از قدرت شاه و ساواک خبر ندارد که چنین می گوید. عرض کردم: حال که قرار است خارج از ایران بمانم اجازه می دهید بروم پیش خواهران و برادران فلسطینی.

ایشان فرمودند: بر هر یک از کشورهای اسلام که هجومی صورت بگیرد بر هر زن و مرد حفظ و حراست از آن تکلیف است. هم اکنون نیز ما در قبال غزه و مردم فلسطین تکلیف داریم.

اشک از چشمان خانم دباغ سرازیر می شود. مظلومیتی که خود او چند سال با تمام وجود درک کرده است. آوارگی، جنگ، بی پناهی … .

بعد از جلسه، نوبت که به بازدید موزه عبرت می رسد دوباره جمع زندانیان سیاسی کنار هم قرار می گیرند و از آن روزهای سیاه می گویند.

ـ موی من بسیار بلند بود. بازجویم که می آمد دنبال من مویم را دور دستش می پیچاند و پله ها را دو تا یکی می آمد پایین و من را دنبال خود می کشید. الان به من کسی سیلی بزند تا دو روز سردرد دارم اما آن روزها اصلاً گویی درد را حس نمی کردم.

منظر می گوید: «من از لای چشمی دیدم آقای شیرازی را لخت کرده و سر ته آویزان کرده بودند و به بدن این مرد بزرگوار شلاق می زدند.»

خواهران مهناز، معصومه و فخرالسادات نیز داستانی مفصل دارند. تا آخرین روزها آنها را نگه داشته بودند گرچه محاکمه در دادرسی ارتش انجام گرفته بود. دادرسی ارتش

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.