پاورپوینت کامل سطح امید(سلسله آموزه ها، راهکارها و مهارت ها، در قلمرو زندگی خانوادگی) ۱۰۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل سطح امید(سلسله آموزه ها، راهکارها و مهارت ها، در قلمرو زندگی خانوادگی) ۱۰۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۰۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سطح امید(سلسله آموزه ها، راهکارها و مهارت ها، در قلمرو زندگی خانوادگی) ۱۰۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل سطح امید(سلسله آموزه ها، راهکارها و مهارت ها، در قلمرو زندگی خانوادگی) ۱۰۶ اسلاید در PowerPoint :
>
۷۰
جانمایه زندگی
برای پی ریزی و شکوفایی یک زندگی خجسته، به جانمایه هایی نیاز است؛ به ویژه در آغاز زندگی مشترک، که فصل پیوند و شکفتن است. جانمایه هایی که به آنها نیازمندیم، گوناگون و پرشمارند. یکی از بُن مایه های دانه درشت و فربه که زوج های جوان (و همگان) به آن سخت محتاج اند، «امید» است. نقش امید در خجستگی زندگی خانوادگی نقشی بسیار برجسته و سرنوشت ساز است. این پدیده و حالت و صفت نیکو، نیروهای نهفته درون آدمی را بیدار می کند و انرژی های متراکم و خاموش وجود انسان را برمی انگیزاند و فعال می کند.
یکی از معیارهای سنجش سعادت مندی فرد و خانواده و جامعه و ملت، اندازه «سطح امید» آنهاست. سطح بالای امید، نشان گر بالندگی و سرزندگی است و هر اندازه سطح امید افراد، بالاتر باشد، توفیقشان در عرصه های گوناگون حیات، بیشتر است.
امیدواری، پایداری و استواری را افزون می کند، بوستان حیات را خرّمی می بخشد، راه وصول به اهداف را هموار، تنگناهای پیش روی آدمی را فراخ و بالاخره عبور از رهگذرهای دشوار را آسان می کند.
امید، حیات بخش است و شادی آفرین و نیروزا. امید، روح حیات انسانی است.
بسیاری از کسانی که در زندگی، موفقیت های بزرگی نصیب شان شده و در عرصه ای یا عرصه هایی، پیروزهایی کسب کرده اند، مدیون امیدند. به واقع، نیروی پیش برنده ایشان، همانا احساس امیدواری شان بوده است. و نیز بسیاری از کسانی که در میدان زندگی، دچار شکست و ناکامی شده اند، بدان جهت بوده که امیدشان را باخته اند. ناامیدی، نوعی مرگ است و امیدواری، حیات است. امید برای پیروزی در زندگی، چونان بال است برای پرواز پرندگان.
پیامبر اعظم(ص) درباره خجستگی امید، فرموده:
«اَلأمَلُ رَحمَهٌ لِأُمَّتی، وَ لَولَا الاَمَلُ ما رَضَعَت والِدَهٌ وَلَدَها وَ لاغَرَسَ غارِسٌ شَجَراً؛ امید و آرزو، رحمتی است برای امت من، و اگر امید و آرزو نبود، هیچ مادری فرزندش را شیر نمی داد و هیچ کارنده ای درختی را نمی کاشت.»(۱)
افزاینده ها و کاهنده های سطح امید
بالا بودن یا پایین بودن سطح امید، علت ها و عوامل گوناگونی دارد. شناخت این عوامل و علل، این فایده را دارد که آدمی خویشتن را واپاید و آن چه را می تواند، اصلاح کند؛ از کاهنده ها بکاهد و پیش گیری کند و افزاینده را افزون نماید و ناگواری هایی را که اصلاح آنها از اختیار و توانش بیرون است، با صبوری و بردباری، بپذیرد. این شناخت، شناختی ارجمند و سودمند است. اکنون برخی از عوامل را می نگریم:
۱. عوامل ذاتی:
برخی آدمیان، ذاتاً خوش بین و امیدوارند. ایشان به همه چیز، خوش بینانه و مثبت گونه می نگرند. رخدادهای امیدبخش، اینان را چند چندان امیدوار و امور ناخوشایند، تنها اندکی اندوهناکشان می کند؛ آن هم زودگذر و کم اثر.
ناگواری هایی که مردمان عادی را سخت مصیبت زده می کند و سطح امیدشان را به صفر و زیر صفر فرو می کشاند، ایشان را چندان برنمی آشوبد. همیشه به جنبه های مثبت و خوشایند قضایا می نگرند. سنگینی های – به ظاهر یا به واقع – کمرشکن، چندان فشاری بر گُرده جسم و جان ایشان وارد نمی کند. ایشان راستی که «خوش احوالان» این جهان اند.
در برابر این گروه، کسانی دیگرند که ذاتاً بدبین و ناامیدند. اینان به همه چیز، بدبینانه می نگرند. غصه خوری و گله گزاری، شیوه همیشگی شان است. رخدادهای ناگوار، چند چندان اندوهناکشان می کند. اینان عینکی تیره و دودی و شیشه شکسته بر چشمان روانشان زده اند و همه چیز را از پشت آن می نگرند. جلب ترحم دیگران خشنودشان می کند.
این که دیگران غصه شان را بخورند و درباره آنان بگویند: «آه که اینان چه آدم های بدبختی اند!» برایشان رضایت بخش تر از این است که غبطه شان را بخورند و بگویند: «خوشا به حالشان، چه آدم های خوشبختی اند!» اینان معمولاً ناکامی هاشان را بزرگ می نمایانند و همواره خواهان غم خوارانی پرحوصله اند تا سفره دلشان را نزدشان بگشایند و دردهای خود ساخته یا خود پنداشته یا واقعی شان را به آنان بنمایانند؛ بی آنکه در پی درمان باشند و راه حل بطلبند. آموختن راه حل مشکلات و یافتن درمان دردها، مطلوب شان نیست. زندگی سیاه را بر زندگی سفید، ترجیح می دهند.
اینان راستی که «بد احوالان» عالم اند.
خصلت های این دو گروه از آدمیان – معمولاًـ در خاندان ودودمان هر کدامشان، ریشه مشترک دارند؛ یعنی اگر احوال بستگان و نیاکانشان را بررسی کنیم، به نقطه مشترکی می رسیم. اوصاف و احوالشان در تبار و نیاکانشان و نیز فرزندان و آیندگانشان، جریان و سریان دارد.
علل و عوامل چگونگی احوال اینان، چه امیدمندان و چه ناامیدان، به درستی شناخته شده نیست. اگر چه ممکن است با تحقیق و کاوش بتوان علت هایی را یافت، همان مقدارِ اندکِ یافته شده نیز احتمالی و گمانی است، نه حتمی و یقینی.
فرزندی از دو دودمان متفاوت
آقای آصفی – که از دوستان فرهیخته ی ماست و به مطالب این گونه ای (موضوع این نوشته) علاقه مند و به مسائل روان شناسی و خانوادگی آگاه است – برخی از یادداشت ها و پیش نوشته های این نوشته را دید و گفت: «من درباره این موضوع، معلومات و تجربه های نزدیک و ملموسی دارم.»
گفتم: بگویید تا در این نوشته از آنها استفاده کنم.
گفت: «پدر و مادر من و خانواده هاشان از مصداق های بارز این دو گونه آدم هایند. با این که ایشان (پدر و مادر و خانوادهایشان) از جنبه های دیانت و ثروت و دانش و معلومات و موقعیت و اعتبار اجتماعی، تقریباً هم سطح اند، پدرم و خویشاوندان پدری ام شادمان و مثبت نگر و امیدوارند. غم و غصه برایشان معنا ندارد. حتی وقتی عزیزان شان می میرند، موجِ اندوهِ برخاسته از داغ آنان را زود و به آسانی از سر می گذرانند و نمی گذارند در روند زندگی شادمانه و شادابشان نقصانی پدید آید. برای مرگ عزیزان، به اندازه کافی گریه می کنند و به تدریج و زود، زندگی را به مسیر عادی می برند. اگر در میان خودشان یا با دیگران نزاعی به وجود آید و حتی به دعوای شدید بینجامد، به زودی صلح و اصلاح می کنند. از همدیگر و از دیگران کینه به دل نمی گیرند. زود آشتی می کنند. وقتی در میان آنانم چهره هاشان را خندان و شادمان می بینم. از کامیابی ها سخن می گویند. گویا بدی و دشواری و رنج را نمی شناسند. نزد ایشان «مشکلی نیست که آسان نشود.»
اگر میان پدر و مادرم شکراب شود و نزاع و دعوایی به وجود آید، مادرم مشکل را خیلی بزرگ تر از پدرم می بیند. هیچ نزاعی نیست که قدرت داشته باشد بیش از ده دقیقه چهره پدرم را عبوس کند. پدرم پیش از گذشت ده دقیقه، ابرهای آسمان دل و چهره را دور می راند و گره های افتاده بر میان ابروانش را می گشاید؛ اما مادرم برای باز شدن چهره اش، که در نزاعی کوچک گرفته شده، دست کم یک شبانه روز وقت لازم دارد. به این خاطر، پدرم تقریباً همیشه خندان است و مادرم، بسیاری از اوقات، گرفته و گریان است. پدرم هیچ کینه ای از مادرم به دل ندارد و هیچ گاه نزد ما فرزندان از او گلایه نمی کند، اما مادرم خیلی وقت ها از پدرم دلخور است و از او بسیار گله و شکایت می کند.
خویشاوندان مادری ام همگی گله گزارند و ناشکر و رنجور و منفی باف و اخمو. وقتی با آنان باشم، بیشتر از بیماری ها و گرفتاری هاشان حرف می زنند و از بدی روزگار بی مروت و مردم ناسازگار. مثال معروف نیمه خالی لیوان را دیدن و نیمه پر آن را ندیدن و
بالعکس، درباره این دو خانواده کاملاً صدق می کند. پدرم و افراد فامیل و بستگان او اصلاً نیمه خالی لیوان را نمی بینند و با آن کاری ندارند. آنچه می بینند، آب لیوان است؛ آن هم آبی زلال و گوارا. اما مادرم و کسانش علاوه بر اینکه فوراً نیمه خالی را می بینند، اگر آب های لیوان را نشانشان دهی و به آنان بگویی که این لیوان همه اش خالی نیست، آب هم دارد، ممکن است آب را ببینند؛ اما آبی آلوده و ناگوار.»
گفتم: رابطه تان با آنان چگونه است؟
گفت: «پدر و مادر را به خاطر واجب بودن احترام شان، می کوشم یکسان احترام کنم. با خویشاوندان مادری ام فقط به خاطر وجوب صله ارحام، ارتباط دارم؛ به اندازه ادای تکلیف؛ اما با خویشاوندان پدری ام ارتباط خوبی دارم؛ بیش از اندازه ادای وظیفه صله ارحام، نزد خویشان مادری که می روم یا آنان نزدم می آیند، غصه دار و دلتنگ می شوم. از آنان چنان امواج پیام های منفی بر جانم هجوم می آورد که احساس می کنم دارم امیدم را می بازم. به این خاطر، زود ترکشان می کنم. اما نزد خویشان پدری که می روم یا آنان نزدم می آیند، شاد می شوم. نیرو می گیرم. آنان مدام پیام مثبت می فرستند. با آنان که هستم، امیدم بیشتر می شود.»
گفتم: چرا چنین است؟ تاکنون توانسته اید علت های احوال و رفتار دوگانه و متفاوت آنان را بیابید؟
گفت: «نه. هرچه کوشیده ام. که ریشه ها و علت های این تفاوت و فاصله بسیار را کشف کنم، نتوانسته ام. با بعضی از افراد و بزرگان هر دو طایفه نیز مسئله را مطرح کرده ام و جویای دلیل شده ام؛ اما آنان هم، با
تصدیق وجود این تفاوت ها، علتی برای آن نمی دانستند. با مطالعه و کاوش و بررسی بسیار، تاکنون هیچ سرنخی از این ماجرا به دستم نیامده و این مسئله همیشه مانند یک معمّای بزرگ برایم مطرح است.»
گفتم: شخص خودتان را چگونه ارزیابی می کنید؟ پدری هستید یا مادری؟
گفت: «در این باره شما باید نظر بدهید؛ اما نظر خودم این است که نیم پدری و نیم مادری هستم. به امیدواری و زنده دلی و سرخوشی پدرم نیستم؛ اما به ناامیدی و دلمردگی مادرم هم نیستم.»
۲. وراثت (عوامل ژنتیکی)
روحیه شادمانگی و امیدواری یا ناشادمانی و ناامیدی، مانند بسیاری دیگر از اوصاف و خصلت ها، از والدین و تبار و اجداد، به فرزندان انتقال پذیرند. این عامل با عامل شماره یک (عوامل ذاتی) شباهت دارد. آدمی در این گونه عوامل که در ایجاد و آغاز آنها نقشی ندارد، در استمرار و مدیریت آنها مسئولیت و توان اصلاح دارد و باید ایفای نقش کند. از آن رو که انسان، آزاد و مختار آفریده شده و قلم نگاشتن سرنوشت و ترسیم نقشه زندگی اش تا اندازه بسیاری به دست خودش داده شده، در مواردی که عواملی – بی اختیار او – چیزهایی را بر او تحمیل کرده اند، باید از نیروی اختیار و اراده اش مدد بگیرد و آنها را مدیریت کند. در موضوع مورد بحث (سطح امیدواری و ناامیدی وراثتی و
ذاتی) آدمی توان آن را دارد که امیدواری و روحیه شادمان به ارث برده را صیانت کند و سطح آن را بالاتر ببرد و از آسیب خوردنش پیش گیری کند، و اگر ناامیدی و روحیه ناشاد نصیبش شده، می تواند آن را اصلاح کند. هرگز نباید تصور کرد که اگر بر اثر عوامل ناخواسته و بیرون از اختیار ما، روحیه ناشاد و ناامیدی نصیب مان شده، دیگر چاره ای جز پذیرش و تحمل آن نداریم.
برخی از راهکارهای اصلاح ناامیدی و زدودن آن یا تبدیل آن به امیدواری، در همین مقاله بیان می شود.
۳. چگونگی نگرش به پدیده ها و رخدادها (جهان بینی روانشناختی)
چگونگی نگرش ما به پدیده ها و رخدادها، بازتاب کرداری و رفتاری دارد. افکار و نگرش های ما، بر رفتار و شخصیت ما اثر می گذارند. جهان بینی ما، بر ساختار و شیوه زندگانی مان مؤثر است. از این روست که اگر بنای نگرش خویش را بر بد نگری و سیاه بینی بگذاریم، زندگی مان دچار بدی و سیاهی خواهد شد. اگر پندارمان آلوده باشد، گفتار و کردارمان نیز آلوده می شوند. اگر از این
آلودگی پیش گیری نشود و اگر این تیره بینی، زمانی طولانی استمرار یابد، شخصیت ما را آلوده و تیره می کند و آلودگی شخصیت، آلودگی و تیرگی حیات انسانی را در پی دارد.
نگریستن منفی بافانه به زندگانی و پدیده ها و رخدادهای جهان، امید را کم رنگ و گاهی بی رنگ و دل آدمی را تیره و آفاق را تنگ و تاریک می کند. نگاه منفی گرایانه به جنبه های دشوار زندگی، دلهره آور و مأیوس کننده است و مسیر حیات را غبارآلود و پیمایش راه زندگی را سخت و گاهی ناممکن می کند، اما نگریستن مثبت به حیات و جهان و دیدن جنبه های روشن آنها، امید را افزایش می دهد و سطح امید را بالا می آورد و افق های تازه ای را در برابر دیدگان عقل و جان می گستراند و پدیده ها و راه های جدیدی را به انسان می نمایاند و پیمایش راه زندگی را بر آدمی آسان و وصول به هدف های بلند را ممکن می کند. نگرش مثبت و امیدوارانه به پدیده ها و رخدادها و هدف ها، نعمت ارجمندی است که
دشواری ها را آسان و ناگواری ها را گوارا می کند.
حقیقت آن است که حیات این جهانی و پدیده ها و حوادث و رویدادهای این جهان، آمیخته ای از گوارایی ها و ناگواری هایند؛ دشواری ها و آسانی ها، تلخی ها و شیرینی ها، کامیابی ها و ناکامی ها، پیروزی ها و شکست ها، سرخوشی ها و ناخوشی ها، زیبایی ها و زشتی ها، شادی ها و اندوه ها، بهره مندی ها و محرومیت ها، سلامتی ها و بیماری ها، خوبی ها و بدی ها. این چهره ظاهری این جهان است و ما در جهانی این گونه زندگی می کنیم، این است و جز این نیست. اما باطن جهان، همه اش خیر است و نیکویی و فرجام حیات این جهانی، سراسر گوارایی و سعادت است.
البته نامرادی ها و بدفرجامی هایی که بر اثر کردار مختارانه آدمیان پدید می آید، حساب دیگری دارد که خود مردمان باعث و مسئول آن اند. این بحثی فلسفی است که دامان و دامنه بلند و گسترده ای دارد که باید در جای خود مطرح و بررسی شود و این جا جای بیان آن نیست، اما آن چه این جا باید به آن پرداخته شود. این است که مثبت نگری، که همانا واقع نگری است، سعادت آفرین است و سطح امید را بالا می آورد. و منفی نگری، که همانا غیرواقع نگری است، شقاوت آفرین است و سطح امید را پایین می برد.
۴. تربیت و تعلیم
مربیان و معلمان و شیوه های تعلیمی و تربیتی شان، در ساختار شخصیت متربیان خود و چگونگی نگرش آنان به حیات و جهان، تأثیری ژرف دارند. والدین، مربیان کودکستان، معلمان دبستان و دبیرستان و اساتید سطوح عالی تعلیمی و تربیتی، سخنرانان، و همه کسانی که به گونه ای در آموزش و پرورش آدمی نقش دارند، بر اندیشه و بینش و روان او اثر می گذارند؛ چه مثبت و چه منفی. گوشه ای از شاهنگ میزان سطح امید آدمیان، در دستان مربیان و معلمان ایشان است.
۵. هم نشینان و معاشران
معاشرت با امیدواران، امیدآفرین است و هم نشینی با ناامیدان، ناامیدی می آورد. نَفَس مسموم و سخن بی طنین و نگاه بی فروغ و رفتار بی نشاط مأیوسان و گله گزاران و سیاه نگران، چنان زهرناک است که جان و روان و اعصاب معاشران و هم نشینان را فلج می کند و سبب افت سطح امید می شود. اما امیدمندان و روشن نگران، پاک جانانی اند که از وجودشان حس شادابی و بهجت می تراود. نَفَس پاکیزه شان و سخن پرطنینشان و نگاه پرفروغشان و کردار بانشاط شان چنان نیروبخش است که روح و روان معاشران را شاداب و جان هم نشینان را گرم و چالاک می کند و سطح امید را بالاتر می برد.
از ویژگی های این اثرگذاری و اثرپذیری، چه مثبت و چه منفی، این است که اغلب، پنهانی و نامحسوس انجام می گیرد؛ به گونه ای که تأثیرپذیرنده، تأثیرپذیری را احساس نمی کند، اما پس از زمانی، حالش دگرگون می شود؛ مانند تأثیر محلول یک سرم که به گاه جاری بودن در رگ ها، آدمی جریان آن را احساس نمی کند، اما پس از زمانی، آرام و آرام، حالش تغییر می یابد؛ چه مثبت و چه منفی؛ اگر سرم، سالم و مفید باشد، بیماری و بدحالی را می زداید و شادابی و سلامت می آورد، و اگر ناسالم و مسموم باشد، آدمی را بدحال و گاهی فلج می کند و گاهی نیز او را می کشد.
امیرمؤمنان(ع) درباره تأثیرپذیری نامحسوس و پنهانی از معاشر و هم نشین فرموده:
«… طَبعُکَ یَسرَقُ مِن طَبعه… وَ أَنتَ لاتَعلَمُ(۲)؛ طبیعت و روان تو (اوصاف و احوالی را) از طبیعت و روان هم نشینت می رباید؛ به گونه ای که متوجه (این ربایش) نمی شوی».
این سخن حضرت امیر(ع) از جنبه روان شناسی و تعلیم و تربیت، بسیار ارج دار است.
حکایت حکیم و سفیه
در عهد باستان، در مملکت یونان، مرد حکیمی را به زندان افکندند و در سلول انفرادی حبس کردند. مرد حکیم، روزگاری را در آن زندان به تنهایی گذراند و هیچ گلایه نکرد. تا آن که روزی برای کاستن رنج حکیم و دل جویی از وی و خشنودی خاطر او، مردی را نزدش آوردند تا هم صحبت او باشد و حکیم با وی انس گیرد و از ناگواری زندانی بودنش کاسته شود. پس از چند روز، زندان بانان، حکیم را دیدند که سخت می گرید. سبب گریه اش را پرسیدند. حکیم گفت: «این کس را از نزدم ببرید. من تنها را بر هم صحبتی او ترجیح می دهم. او روح را می آزارد.»
«راستی که روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم»! اما اگر هم نشینان و معاشران و همصحبتان، فرخنده جانانی با صفا و اهل معرفت و وفا باشند، معاشرتشان و حلقه انسشان، رایحه بهشتی دارد و ایشان چونان بهشتیان و روحانیان اند و مجالست با آنان جانفزا و روح نواز است.
گر از ایشان مجتمع بینی دو یارهم یکی باشند و هم ششصد هزار!
از این
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 