پاورپوینت کامل حس پرواز در ملکوت ۳۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل حس پرواز در ملکوت ۳۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل حس پرواز در ملکوت ۳۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل حس پرواز در ملکوت ۳۸ اسلاید در PowerPoint :

>

۹۸

براساس زندگی شهید زین العابدین غریبی از شاهرود

استکان های چای در کنار یکدیگر مرتب چیده شده است، صدای روضه و مناجات می آید بوی عطر و گلاب فضای مجلس را سبک کرده، سینی چای در دستان زین العابدین است و در مردمک چشمانش مدام تصویری از پرواز نقش می بندد و لحظه ای بعد محو می شود، همه استکان ها پخش شده و فقط یکی از آنها باقی مانده که آن هم انگار سهم خودش است که ناگهان از دست اش می افتد و می شکند.

از خواب می پری، صدای شمارش نفس هایت سکوت اتاق را پر کرده دانه های درشت عرق از گوشه پیشانی ات پیچ و تابی می خورد و بر صورتت می لغزد، نگاهت بر دیوار روبه رو خشک می شود، بغض می کنی، شانه هایت می لرزد، بوی غربت و بی کسی می دهی، اما این غربت فقط برای چند ثانیه طول می کشد وقتی کنارت را نگاه می کنی، زین العابدین را می بینی که معصومانه خوابیده و آنقدر خسته است که نمی داند در اطرافش چه می گذرد، تا بیدار شود تا مثل همیشه با چشمان نافذ و لبخند جادویی اش غم دنیا را از دلت ببرد و آرامت کند.

نگاههای فاطمه امروز مورد دیگریست، مدام چشمانش را از تو می دزدد تا مبادا یک لحظه، فقط برای یک لحظه در آنها خیره شوی و لابد همه اسرارش فاش شود.

سعی می کند خودش را سرگرم کند و دوباره برای چندمین بار جای وسائل روی میز را عوض می کند. به عقربه های ساعت خیره می شود و خوب می داند تا آمدن میهمان ها چیزی نمانده است، به سراغ آینه و شمعدان قدیمی کنج اتاق می رود و کنجکاوانه آن را بررسی می کند

مامان هنوز هم با بابا قهری؟

دلت می ریزد، به خودت می آیی، او چه می خواهد بگوید؟ با خونسردی ادامه می دهی:

«من که می دونم قهر نیستی، اما چرا از دیروز که آینه و شمعدونو آوردی یه نگاهم بهش ننداختی؟ بابا رو تحویل بگیر، گناه داره به خدا.»

حالا دیگر فاطمه دستش به آینه و شمعدان روی میز می رسد و تو با وجود اینکه اصلاً دوست نداری ولی مجبوری آنها را از جلوی دستش جمع کنی، چرا که آنقدر برایت ارزشمند است که حاضر نیستی به هیچ قیمتی آن را از دست بدهی، هنوز هم وقتی در آینه نگاه می کنی حسابی خنده ات می گیرد، چهره زین العابدین را می بینی که سر سفره عقد از خجالت سر به زیر انداخته و مدام با انگشتانش بازی می کند. اضطراب گرفتن بله از تو سر تا پای وجودش را فرا گرفته و تو آنقدر خنده ات می گیرد که یادت می رود بعد از بار سوم بله را بگویی و با نیشگون مادر بزرگ به خود می آیی.

حواست کجاست دختر؟ پاک آبروی مارو بردی، زود باش دیگه، پس چرا استخاره می کنی؟

و تو هنوز هم با نگاه در آینه، همان زین العابدین خجالتی را می بینی و با صدای بلند می خندی …

* *

بوی رُزهای صورتی همه جای اتاق را پر کرده، آنها را در گلدان لب تاقچه می گذاری، امروز صبح دوباره با شوق از خواب بیدار شدی، خانه را جمع و جور کردی، جاروی دستی گوشه حیاط را برداشتی و همه جا را برق انداختی، شمعدانی ها را که آب دادی آن وقت چند شاخ رُز صورتی پر از شبنم کندی و با خودت به اتاق آوردی، زیباترین لباست را پوشیدی و دستی به سر و رویت کشیدی، و بعد فکر کردی برای ناهار چه غذایی درست کنی تا وقتی سفره دونفره تان روی تخت حیاط پهن شد، همسرت مثل همیشه بگوید: «حسابی به زحمت افتادی، اگه می دونستم جز راه رفتن به مدرسه تا خونه، کار دیگه هم بلدی و دست پختت به این خوشمزگیه چند سال زودتر می اومدم خواستگاریت!»

و تو اخم ساختگیت را تحویلش می دهی، رویت را برمی گردانی و در دلت از خوشحالی قهقهه می زنی، به روی خودت نمی آوری و خیلی عادی می نشینی و بعد از لحظه ای هر دویتان می زنید زیرخنده و مثل هر روز ظهر صدای خنده هایتان، لابه لای شکوفه های درخت نارنج می پیچد.

وقتی نماز تمام می شود، سرش را روی مهر می گذارد، انگار این بار بیشتر از هر وقت دیگری به یاری خدا نیاز دارد. خوب می دانی بین او و خدایش چه می گذرد و چه رازهایی رد و بدل می شود آرزوی وصال در میان اشک هایش غوطه می خورد، همچنان که در سجده است تسبیح تربتش میان انگشتان پیچ و تاب می خورد، سرش را به آرامی بلند می کند، روی پیشانی اش به نرمی حک شده: «یا حسین(ع)»

امروز هم وقتی جانمازش را کنار تخت پهن کردی، مثل همیشه چند شاخه گل یاس را مرتب دور تسبیح تربت اش چیدی، نزدیک ظهر که به خانه آمد پوتین هایش را جلوی در حیاط درآورد و به دست گرفت و پای برهنه تا کنار حوض آمد تا مبادا بوی پاهایش تو را اذیت کند لباس سبز تیره اش پر از خاک است و تو مشتاقانه آنها را از دستش می قاپی و حسابی مرتب می کنی.

هر روز به بهانه راه بردن فاطمه کفش های بوقی قرمز رنگش را پایش می کنی، دستش را می گیری، چادر سرمه ایی خال خالت را به سر می اندازی و تا سر کوچه می روی و زیر همان درخت توت کهنسال همیشگی و پله سیمانی سائیده منتظرش می مانی.

نمی دانی چرا هیچ وقت نتوانسته ایی به او بگویی همیشه نگرانش هستی و او مثل هر روز از پیچ و خم کوچه لبخندزنان پیدا می شود.

فاطمه را بغل می گیرد و با آمدنش خستگی را از تمام وجودت می گیرد، چند روزیست هر روز شیشه ها را دستمال می کشی و برق می اندازی دوباره باران همه زحمتت را به باد می دهد و وقتی حسابی خسته می شوی با خودت غُرغُرکنان می گویی: «باز شروع شد، امروز هم بارون، معلوم نیست این خورشید کجا خوابش برده؟»

به آسمان نگاه می کنی، هوا گرفته و تیره شده، فاطمه لب باغچه گلِ بازی می کند و دست های گِلی ش را به گل سرهای آبنباتی روی سرش می مالد، دیدن ردپای گِلی فاطمه از باغچه تا وسط حیاط حسابی کُفرت را درمی آورد، دست هایش را لب حوض می شویی، آب حوض کمی گل آلود می شود، ماهی ها می ترسند و به ته حوض می روند نگاهت به گوشه حیاط می افتد مثل همیشه چترش را گوشه تخت گذاشته و رفته او اصلاً از چتر خوشش نمی آید، دلت می سوزد …

باران تند می شود، قطره های نرم باران روی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.