پاورپوینت کامل دختران شین و باغ فین ۴۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل دختران شین و باغ فین ۴۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دختران شین و باغ فین ۴۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل دختران شین و باغ فین ۴۶ اسلاید در PowerPoint :

>

۶۶

خانواده ما یعنی خانواده آقای عطاردی و خانواده خاله ملوک اینا، یک جورهایی با بقیه فرق داشتیم.

فرق مهم مان مربوط می شد به «بچه سالاری»، یعنی ما پنج تا بچه قدرت را مثل چی در قبضه خود داشتیم و کسی جرئت نداشت بگوید بالای چشم تان ابروست.

فرق دوممان مربوط می شد به جنسیتمان که سوای بابا و شوهر خاله ملوک و مامان و خاله ملوک، همه مان دختر و «شین»ی بودیم.

«شین» حرف مشترک ابتدای اسممان بود؛ ما سه تا خواهر شادی و شهین و شیرین و دخترخاله هایمان شیدا و شهره.

فرق آخری، که فرق پایه ای و اساسی کار بود مربوط می شد به موضوع یک روح در دو جسم، این دو تا خانواده؛ نه رقیب بودند نه چشم و هم چشمی داشتند نه اختلافی و قهر و آشتی و از این حرف ها.

مثالش، بابای ما و بابای آنها در یک روز و یک ساعت با هم راه افتادند و رفتند ماشین خریدند و وقتی برگشتند با هم قرار گذاشتیم تعطیلی ها قرعه بیاندازیم اسم هر کی درآمد او بگوید کجا برویم و خانوادگی بزنیم بیرون.

قضیه قرعه انداختن هم برای خودش ماجرایی دارد. روزی که می خواستیم دسته جمعی برویم بیرون، بابا جلوی سر بی مویش را خاراند و گفت: «ما نان آوران خانه، گوش به فرمان خانم ها و دخترخانم ها هستیم. فرمان را به کدام سمت بچرخانیم؟»

یکهو دو تا صدای زنانه و پنج تا جیغ دخترانه درهم پیچیدند. یکی گفت سینما، دیگری می گفت پارک، یکی دیگر می خواست ناهار را در رستوران بخوریم و …

وقتی کار بالا گرفت دخترخاله شیدا که تقریبا همسن و سال من و دوم دبیرستان بود، گفت: «اصلاً قرعه می اندازیم اسم هر کی دراومد اون می گه کجا بریم.» و این پیشنهاد به عنوان قانونی خانوادگی از همان موقع وضع شد.

شوهر خاله ملوک، آقا قدرت، دستی به میانجای سرش کشید و لب و لوچه و دماغش را فشرده کرد و داد یک طرف و گفت: «قبول می کنیم و به عنوان سند محکم تحکیم مبانی خانوادگی به آن رأی می دهیم.»

مامان لبه های روسریش را با انگشت هایش تو داد و ذوق زده پرسید: «منظورتان از سند چی بود، قدرت جان؟»

من انگار خواسته باشم موضوع بسیار مهمی را به دانش آموزان آی کیو پایینی یاد بدهم پوزخند زدم و گفتم: «منظورشان از سند، اون جور سندهایی که مورد نظر شماست، مثل سند خانه و زمین و ماشین و از این جور اموال منقول و غیر منقول نیست، موضوع منظورشان اصولا با اون چیزا فرق می کنه، بار اونجوری نداره.»

مامان که سعی می کرد روی گافش ماله ای بکشد، گفت: «توضیح بده، بگو ووو!»

نگاهم را به نقطه ای دور انداختم، سرم را صاف گرفتم و به صدایم حالت دادم: «این فقره توی مایه های تفریح و گردشه.»

مامان که باز متوجه نشده بود، چند بار ملایم سرش را تکان داد و وقتی شهره و شهین توضیحات اضافی و تکمیلی را ارائه دادند دو ریالیش افتاد و متوجه شد که ما دخترها طبق ضوابط کار می کنیم. کلمه ضوابط که به معنای قرعه انداختن است تقریبا از همین زمان توی دهان ها افتاد، و ما برایش بیشتر توضیح دادیم جهت جلوگیری از اختلاف و تفرقه در موضوع مهم و خطیر گردش های دسته جمعی احتیاج به قانونی خانوادگی داریم.

روش کار ساده بود اسم پنج نفرمان را روی یک تکه کاغذ می نوشتیم و داخل گلدانی گود می انداختیم، و یک نفرمان یک تکه کاغذ را برمی داشت. اسم هر کی

در می آمد او برنده بود. بار اول اسم شیدا درآمد، رفتیم خارج شهر، ای بد نگذشت! بار دوم شانس شهین که بالاترین تفریحش لمباندن بود ما را به فست فود سنتی کشاند و بعدا فهمیدم تنها قسمت سنتی اش کلمه دنباله اسمش است و حسابی چیپس سرکه ای بارمان کردند.

خوشبختانه زمان به سرعت برق و باد گذشت و ما در شروع سال جدید برای مراسم قرعه کشی دیگری آماده می شدیم، در حالی که قلب من مثل دفعه های قبلی توی سینه ام می زد. چشم هایم را بسته بودم و کم کم دستم را پیش می بردم. زیر زبانم دعا می خواندم و از خدا می خواستم اسم من دربیاید. دستم که توی گلدان رفت و به کاغذها رسید آنها را به هم زدم و یکی را بیرون کشیدم. قلبم داشت از سینه ام می پرید بیرون. چشم هایم را باز کردم و تکه کاغذ را باز کردم چه شانسی!

شادی!

از خوشحالی می خواستم پرواز کنم یکهو یک پرده اشک جلوی چشم هایم جمع شد. شهین که انگار نقشه هایی برای خودش در سر پرورانیده بود، دمغ گفت: «اووه! حالا مگه چی شده؟ دفعه بعد نوبت یکی دیگه س.»

خاله ملوک یک لنگه ابرویش را داد بالا و گفت: «چند وقت پیش، شمسی خانوم اینان رفتن سینما، فیلمشو که و اسم تعریف کرد خیلی به دهنم مزه داد. یه نهنگ گشنه و تشنه از آب می آدش بیرون و یه خونه رو با همه آدماش قورت می ده.

بیچاره ها تا می آن به خودشون بیان می بینن تو شکم نهنگن. یه مدتی تو شکمش زندگی می کنن تا یه وقت نهنگ قوی تری پیدا می شه و نهنگ اولی رو می خوره.

اونام هی به داخل شکم نهنگه می خورن و چنگول به بدنش می کشن. نگو حالا نهنگه قلقلکیه عطسش می گیره، می آد عطسه کنه پرتشون می کنه بیرون و این جوری نجات پیدا می کنن.»

همگی داشتیم ساکت گوش می دادیم شیدا سکوت را شکست و با چشم هایی گرد شده پرسید: «اینکه فیلم کارتونی بود، آره؟»

خاله ملوک لحظه ای نگاهش کرد بعد دستپاچه چند دستمال کاغذی از توی جعبه شان که روی میز جلوش بود، با حرکاتی تند و سریع، بیرون کشید و ابروهایش را به هم نزدیک کرد و گفت: «شمسی که خیلی خوشش آمده بود.» و دستمال ها را به گوشه چشم هایش کشید و رو به من ادامه داد: «شادی جون، تو بگو سینما، باید پوز شیدارو بزنم. دختره بی فکر خاله اش را دست کم گرفته.»

و بهش توپید: «یعنی من با این سن و سال هنوز فرق بین فیلم و کارتون رو نمی فهمم؟»

در این موقع چشم های خاله خیلی ریز شده بودند. من بلند گفتم یعنی تقریبا داد کشیدم: «حمام فین.»

آقا قدرت لب هایش را پایین کشید: «حمام چی چی؟»

شیدا با خوشحالی دست زد: «یه جور سوناس طرفای بالای شهر، نه شادی؟»

مطمئن بودم اسم باغ و حمام فین به گوش هیچ یک از اعضای محترم خانواده خاله اینا نرسیده است. شهین زد پس سرش و گفت: «کله پوک! اسم حمام فین کاشان به گوشت نخورده؟»

بابا که انگار مشغول حساب و کتاب جیب و بنزین و استهلاک ماشینش بود با اخم، عدم رضایتش را اعلام کرد: «مگه تو نبودی همین چند وقت پیش رفتی و حمام رو را از نزدیک دیدی.»

جلویش کم نیاوردم محکم و جدی گفتم: «از حالا گفته باشم، جرزنی موقوف! همه دیدند اسمم درآمد.»

آقا قدرت که درست روی مبل جلوی تلویزیون نشسته بود به هواخواهی بابا درآمد: «بیاین من ببرمتان حموم ببینین. یه حموم سراغ دارم تو کوچه دارقوآباد، یه کوچه پرت و فرعیه، هم نمره داره هم عمومی. تازگی ها روبروش یه کافی شاپ ساختن. صبح ها زنونه س بعد از ظهرها مردونه.»

خاله ملوک کنجکاوانه پرسید: «حالا این حموم کجاست؟»

شهین چشم هایش را تنگ کرد و مشت هایش را گره کرد و انگار بخواهد چیزی را به زور توی کله کودنی فرو بکند با حرص گفت: «خاله جان، حمام فین کاشان توی کاشونه. مثل اینکه یه دقیقه پیش به دخترت گفتم.»

خاله خودش را زد به آن راه و گفت: «کاشون؟ اووو هه! کی حالشو داره این همه راهو بره و برگرده.» و خودش را از تک و تا نینداخت. «دخترای امروزی رو! پاک عقل از سرشان پریده.»

شوهرش حرفش را پی گرفت و گفت: «این همه جای خوش آب

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.