پاورپوینت کامل شاهد;چشم‏های منتظر ۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل شاهد;چشم‏های منتظر ۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شاهد;چشم‏های منتظر ۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل شاهد;چشم‏های منتظر ۲۰ اسلاید در PowerPoint :

>

۱۰۰

هنوز گوشه اتاق نشسته‏ای. سرت پایین است ولی من که می‏دانم، یواشکی از گوشه چشم مرا زیر نظر داری، هر چند دقیقه یکبار آهی می‏کشی و جا به جا می‏شوی.

بیقراری، من هم بیقرارم. با این تفاوت که نمی‏خواهم به بیقراری من پی ببری.

ولی تو آشکارا، بیقراری‏ات را نشان می‏دهی و اصلاً طوری رفتار می‏کنی که بگویی من ناراحتم، غمگینم؛ مثلاً غذایت را نمی‏خوری … نه که نخوری، همه‏اش می‏گویی: «گرسنه نیستم، میل ندارم! بیرون هم نمی‏روی … مدام در خانه بست نشسته‏ای و از کنج اتاق جُم نمی‏خوری»

ساکتی، اما یک دنیا حرف در چشم‏های منتظر و سکوت نجیبانه‏ت نهفته است. آمدی نشستی کنارم. همان روز را می‏گویم که تازه از مسجد آمده بودی. داشتم قرآن می‏خواندم که بوی عطرت در اتاق پیچید، خودم را به نفهمیدن زدم عاشق این بودم که بیایی و از پشت، دست‏هایم را روی چشم‏هایت بگذاری، سوره یوسف را می‏خواندم که اتاق تاریک شد، صدایت را کلفت کردی و گفتی: «ضمن عرض سلام … اگر گفتید من کی هستم؟» خنده‏ام گرفت و گفتم: «تو عزیز دل مادر هستی.»

نشستی کنارم و گفتی: «بچه‏های زیادی هستند که برای مادران‏شان عزیزند، اما …»

منتظر ماندم تا جمله‏ات را کامل کنی، ولی کلامت در همان اما، گیر کرد … .

می‏خواستی حرفی بزنی که نمی‏گفتی من که می‏دانستم چه می‏خواستی بگویی … .

مگر می‏شود مادر اولادش را نشناسد.

منی که تو را بزرگ کرده‏ام و روزها و سال‏ها شاهد قد کشیدنت بوده‏ام؛ حالا خیال می‏کنی نمی‏دانم حرف دلت را؟

هنوز ساکتی. تو به دنبال واژه‏ای برای بیان خواسته‏ات هستی و من به دنبال بهانه‏ای برای رد کردن آن … راحتت کردم، گفتم: «می‏خواهی بری جبهه؟»

برای یک لحظه چنان ذوق کردی که خنده‏ام گرفت، به کودکی می‏مانستی که با وعده شیرینی و شکلات دلخوش شده باشد، نمی‏دانم خوشحالی‏ات از چه بود؟ از اینکه مادرت حرف دلت را فهمیده و یا از اینکه موافقم با این کار؟

گفتمنش سخت بود … اما باید می‏گفتم … دلم نمی‏خواست به چیزی دلخوشت کنم که محال بود به آن رضایت بدهم. آخر دست خودم که نبود … نمی‏توانم دوریت را را تحمل کنم … هر جا می‏رفتی، تا بیایی دلم به هزار راه می‏رفت حالا از من نخواه به جایی بفرستمت که برگشتنش …

نگاهت کردم. آرزو کردم که ای کاش جوابت را در چشم‏هایم بخوانی … اما آن شادی کودکانه چنان تو را برداشته بود که این را در نگاهم نخواندی! خیز برداشتی طرف من می‏خواستی دست‏هایم را ببوسی. مثل همان وقت‏هایی که به خواسته‏هایت علی‏رغم میل باطنی‏ام تن در می‏دادم.

دست‏هایم را زیر چادر قایم کردم … ماندی … نگاه مبهوتت به چادرم گره خورد. تا آمدی دهان باز کنی، گفتم: «نه!» خوشحالی یکباره از صورتت پرید و جای آن را غمی مبهم گرفت. گفتی: «آخر چرا؟»

گفتم: «دلیلش روشن است و نیاز به توضیح هم ندارد» قرآن را بستم بلند شدم که بروم گفتی: «اما تکلیف الهی از عشق مادری عزیزتر است!» جمله‏ات یک آن دلم را لرزاند! فرار کردم آشپزخانه و سرم را به شستن

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.