پاورپوینت کامل روزهای جندی شاپور;خاطرات امدادگر «باهره شاهکلدی» از سالهای دفاع مقدس ۴۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل روزهای جندی شاپور;خاطرات امدادگر «باهره شاهکلدی» از سالهای دفاع مقدس ۴۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل روزهای جندی شاپور;خاطرات امدادگر «باهره شاهکلدی» از سالهای دفاع مقدس ۴۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل روزهای جندی شاپور;خاطرات امدادگر «باهره شاهکلدی» از سالهای دفاع مقدس ۴۱ اسلاید در PowerPoint :
>
۱۰۴
دختر جوان تک و تنها در کوپه نشسته بود. قطار مسیر تهران اهواز را بیمهابا طی میکرد. نگاه نگران دختر جوان بیرون از پنجره در نقطهای مبهم گم شده بود. بیشتر از همیشه آماده بود؛ حتی برای مرگ! اما دلهرهای غریب به جانش افتاده بود. چه در پیشرو خواهد داشت.
ساعتی بعد، اثری از این علامات سؤال در ذهنش نبود. در راهآهن اهواز ایستاده بود. ساکی کوچک به دست داشت و با چشمانی که لایهای از اشک روی آن نشسته بود به شهر نگاه میکرد. برای اولین بار به اهواز آمده بود. اما چرا حالا؟ حالا که دیگر رمقی برای در و دیوار شهر نمانده بود. سکوتی مرگبار بر همه جا سایه انداخته بود، اهواز خالی از سکنه بود؛ و تنها نیروهای نظامی و امدادی باقیمانده بودند. تک و توک سربازانی در خیابان دیده میشدند و یا ماشین جنگی یا امدادی گذر میکرد.
خود را به بیمارستان جندیشاپور رساند. راهرو ورودی بیمارستان مملو از مجروحانی بود که روی زمین خوابیده بودند و صدای ناله هر کدامشان بلند بود. نگاهش در بین پرستاران و پزشکان مشغول به کار، دنبال کسی میگشت. میخواست هر چه زودتر از این بلاتکلیفی خلاص شود. برگه مأموریتش را به یکی نشان داد. معلوم شد باید به مسئول امدادگران مراجعه کند؛ زهرا معارفی!
اینها خاطرات «باهره شاهکلدی» است. او روزهایی را که نمونهاش کمتر در تاریخ یافت میشود، به خاطر دارد. سالهایی که «باهره» لحظههایش را فارغ از آرزوهای دخترانه، با رنگ اخلاص در حافظه این سرزمین ثبت کرده است.
«باهره شاهکلدی» در آن روزها ۱۹ سال بیشتر نداشت و یکسالی میشد که به استخدام بخش مالی شهرداری منطقه ۱۳ درآمده بود. پیش از آن در پاییز ۱۳۶۰ مأموریتی در مریوان داشت و وظیفهاش بازرسی از بیمارستان و بررسی وضعیت بیماران بود. در همانجا بود که به فعالیتهای امدادگری علاقمند شد. اگر چه تا پیش از آن هم کارنامهاش خالی از فعالیتهای خودجوش سیاسی مذهبی نبود او در آخرین سالهای شکلگیری انقلاب هم چون دیگران در تظاهرات شرکت میکرد. خودش خاطرات آن روزها را این گونه روایت میکند:
«سالهای آخر دبیرستان، با اوج شلوغیهای انقلاب مصادف شده بود. روزهایی که دبیرستانها و دانشگاهها تعطیل میشد و دانشآموزان و دانشجویان به خیابانها میریختند و مردم را در تظاهرات همراهی میکردند. اتفاقا یکی از این راهپیماییها که در آن حضور داشتیم در زمان برگزاری امتحانات ما بود. بعد تجمع و طی مسیر، قدری نکشید که گارد شاهنشاهی با گازهای اشکآور و شوکرهای برقی به مردم هجوم آوردند؛ ما هم در حال فرار بودیم که پیرمردی در خانهاش را باز کرد و من و چند نفر دیگر به آنجا پناه بردیم. ولی به شدت چشمهایمان میسوخت. پیرمرد برای اینکه سوزش چشمهایمان کمتر شود میخواست فرش خانهاش را آتش بزند که ما گفتیم نه، دودش زیاد است و حتما مأموران متوجه ما خواهند شد. به همین خاطر هر چه دفتر و کتاب همراه خود داشتیم به آتش کشیدیم و این طور شد که برای امتحان هم نمیدانستیم چه باید بکنیم.»
یاد روزهای انقلاب او را از امروزش جدا میکند و با خود میبرد و وقتی در سیر خاطراتش به هفده شهریور میرسد انگار که نقطه عطفی را در آن میان یافته باشد، برقی در چشمانش میجهد و احساس میکند باید ما را در تجربه آن روزش شریک کند:
«با چند تا از دوستانم قرار گذاشته بودیم که آن روز در میدان ژاله حضور داشته باشیم. برای اینکه خانه ما به میدان ژاله دور بود من از شب قبل به خانه دوستم رفتم. ولی مادرم راضی نبود که من در آن تجمع شرکت کنم. ساعت ۵ صبح بود که زنگ زد و با من اتمام حجت کرد که حق نداری بروی. من هم اگر چه ناراضی بودم ولی قبول کردم. ولی تا ساعت ۸ چند بار زنگ زدم و با مادرم صحبت کردم تا بالاخره رضایت داد. اما گفت سر ساعت ۱۱ باید خانه باشی و من قبول کردم. راه افتادیم ولی چون دیر حرکت کردیم به میدان ژاله نرسیدیم و وقتی آن اتفاق افتاد ما در خیابانهای اطراف بودیم و توانستیم از مهلکه فرار کنیم. اگر چه خیابانهای اطراف هم از تهاجم بینصیب نمانده بود. و تیراندازی هوایی هم آنجا صورت میگرفت. اما انگار تقدیر این بود که ما زنده بمانیم.»
و به راستی که هستی آینده «باهره» را در جای دیگری از این تاریخ مقدر کرده بود. او باید چند روز مانده به فتح خرمشهر خود را به بیمارستان جندیشاپور اهواز میرساند. چون احساس وظیفه میکرد. اما اینبار جلب رضایت پدر و مادر سختتر شده بود. اوضاع کمی فرق کرده بود و شرایط حساستر شده بود. یکسالی از شروع جنگ میگذشت؛ جنگی که قصد
داشت طعم شیرین پیروزی انقلاب را به کام مردم تلخ کند. حالا یکسال بود که از برادر بزرگش که برای انجام مأموریت سپاه به سر پلذهاب رفته بود، خبری نبود و خانواده در یک سرگردانی به سر میبردند. نمیدانستند باید در فراق فرزند شهیدشان بگریند یا در آرزوی بازگشت و دیدار او باشند. خودش میگوید:
«تحت این شرایط خیلی طول کشید تا بتوانم نظر مثبت پدر و مادرم را نسبت به این موضوع جلب کنم در نهایت پدرم راضی شد و با دوستان سپاهیاش در اهواز هماهنگ کرد تا آنجا شرایط را طوری مهیا کنند که با مشکلی مواجهه نشوم. این طور شد که از شهرداری مرخصی گرفتم و عازم شدم.»
و اینگونه «باهره» جوان راهی سفری میشود که همه چیز رنگ و بویی تازه اما غریب دارد. اما او در تلاش بود هر چه زودتر خود را با شرایط جدید وفق دهد. «شاهکلدی» از بیمارستان جندیشاپور این طور یاد میکند:
«بیمارستان جندیشاپور یکی از بیمارستانهای بزرگ خاورمیانه در تمام آن سالها بود. به همین خاطر خوابگاههای زیاد و بزرگی داشت که بیرون بیمارستان تعبیه شده بود. اگر چه شب اولی که به آنجا رفتم به خاطر عقربی که همهمان را غافلگیر کرده بود نتوانستیم آن شب را بخوابیم، با اینکه خیلی کار کرده و خسته بودیم.
البته آنجا چیزی به اسم ساعت کاری وجود نداشت. تا زمانی که کار بود ما همه مشغول بودیم. معمولاً زمان قبل از عملیات کمی سرمان خلوت میشد، چون ما مجروحان را نگه نمیداشتیم و بعد از اینکه وضعیتشان بهتر میشد آنها را به بیمارستانهای مختلف منتقل میکردیم. گاهی پیش میآمد که مجروحان برای ادامه درمان باید به تهران میرفتند ولی آنجا آشنایی نداشتند. ما در این طور مواقع با همکارانی که در تهران خانه داشتند، تماس میگرفتی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 