پاورپوینت کامل با امید و توکل به خدا موفق شدم ۴۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل با امید و توکل به خدا موفق شدم ۴۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل با امید و توکل به خدا موفق شدم ۴۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل با امید و توکل به خدا موفق شدم ۴۴ اسلاید در PowerPoint :

>

۸۴

«زهرا خان اف» یکی از همکاران مجله است که در طول همکاری خود با آثارش به خوانندگان معرفی شده است. وی که چهل و شش سال دارد از شانزده سالگی دچار بیماری MS شده است و گفتگوی ما تنها خلاصه ای از شرح سی سال مبارزه ایشان با این بیماری است.

خانم «خان اف» در طول گفتگو از زحماتی که خانواده اش برایش کشیده اند، می گوید و اینکه چطور پدرش به خاطر او دست از کار کشید و در خانه مراقبش شد و دست مادر در اثر جابجا کردن وی دچار صدمه شد. از تنها خواهر و برادرش می گوید که همیشه تشویقش می کنند و پشتکار او را می ستایند.

وی در حال حاضر دانشجوی نرم افزار رایانه است و با امید به خدا درسش را ادامه می دهد.

خانم خان اف بیماری MS با توجه به اینکه یک بیماری نوظهور و تازه شناخته شده در کشور است که ویروس آن سیستم عصبی فرد را نشانه می گیرد، شما را چگونه درگیر خود کرد و کی فهمیدید که مبتلا به MS شده اید؟

آن زمان قبل از انقلاب کسی چیزی از این بیماری نمی دانست چه برسد که عوارض آن را بداند من هم بدون اینکه چیزی از MS بدانم بدون دلیل و ناگهان مبتلایش شدم. در سال های نوجوانی دختری شاد و سرحال بودم تا اینکه احساس کردم دچار تاری و دوربینی در دید شده ام.

سر دردهای بدی هم داشتم که پس از مراجعه به پزشکان بسیار، گفتند آستیگمات و میگرن است . فشار خونم هم پایین است. اما این عوارض تمامی نداشت و داروها فقط اندکی از دردم را می کاست تا اینکه سر کلاس درس مداد خود به خود از دستم می افتاد. بالا رفتن از پله های مدرسه برایم سخت بود و فکر می کردم از پله ها پرت خواهم شد.

نمی توانستم تعادلم را خوب حفظ کنم با اینکه با هوش و در دروسم قوی بودم ولی امتحانات نهایی دبیرستان را بخوبی پشت سر نگذاشتم و بالاخره دیپلم گرفتم.

خانم خان اف با توجه به اینکه قبل از ازدواج حدود سه سال بیمار بودید، چه شد که ازدواج کردید؟

موقع ازدواج، پزشکم که متخصص مغز و اعصاب بود گفت مشکلی برای ازدواج نیست ولی ای کاش همان موقع به من می گفتند که بیماریم چیست تا تصمیم درست تری بگیرم. البته شاید خود دکتر هم هنوز نمی دانست بیماریم چیست.

۳۱ شهریور سال ۵۹ روزی که عراق به ایران حمله کرد برای من خواستگار آمد. آن موقع چشمانم خیلی ناراحت بود و تب شدید داشتم که پزشک، تشخیص سرماخوردگی داد.

بالاخره به خانه شوهر رفتم و مدتی بیماری ام عود نکرد تا اینکه صاحب پسری شدم و بعدش دستانم شروع به لرزش کرد. دو بینی ام شروع شد دکتر گفت باید آزمایشات دقیق تری انجام شود. هنوز با وجود مصرف داروها، تعادلم را از دست می دادم و دیگر آن چابکی قبلی را نداشتم ولی در پرورش فرزندم و خانه داری تا حد بالایی تلاش می کردم تا اینکه نزد پزشک مغز و اعصاب قبل از ازدواجم رفتم.

و لابد دوباره چیزی از MS و تبعات این بیماری به شما نگفت؟

بله، پس از معاینه باز گفت چیز مهمی نیست، گاهی ممکن است این حالت ها برایت پیش بیاید و بعد خودش برطرف شود داروهای زیادی هم تجویز کرد تا اینکه همسرم با دیدن آن داروها کنجکاو شده و به سراغ دکترم رفته بود و او که تا آن موقع به من اطمینان داده بود چیزی مهمی نیست و فکرش را نکنم، به شوهرم گفته بود که نام بیماری ام چیست و عاقبت خوبی در انتظارم نیست. همسرم هم که حسابی ترسیده بود بخاطر این گفته دکتر اقدام به جدایی کرد.

پس با این حساب خیلی زود با داشتن یک نوزاد پسر از همسرتان جدا شدید؟

بله شوهرم می گفت پزشک به او گفته یک بیمار MS، نباید ازدواج کند، در صورتی که الان بیمار را از ازدواج نهی نمی کنند بلکه باید همسرش همراه و یاور او باشد و نگذارد فرد از بیماری رنج ببرد. حتی زایمان هم برای بیمار MS خطرناک نیست فقط باید مراقب باشند تا حمله جدیدی برای بیمار پیش نیاید.

در هر حال وقتی خبردار شدم شوهرم قصد طلاق مرا دارد چون تحمل بیماری ام را ندارد، ناراحتی های من واقعاً شروع شد.

بعد از طلاق با انواع داروهای گیاهی درمان می شدم تا اینکه نزدیک پزشک متخصص جدید رفتم.

پزشک سفارش کرد در بخش مغز و اعصاب بستری شوم.

پس کار به بیمارستان و بستری شدن هم کشید؟

بله. روزهای آخر اسفند ۶۳ بود و بمباران هوایی عراق شروع شده بود. نزدیک خانه مان بمبی افتاد و من از خواب پریدم و لرزش شدیدی در سر و گردن خود احساس کردم و این لرزش بود تا اینکه تعطیلات عید تمام شد و ۱۴ فروردین ۶۴ در بیمارستان بستری شدم.

در روند معالجه چه کاری انجام دادید؟

لرزش شدیدی داشتم و راه رفتن برایم خیلی مشکل شده بود. باید دیگران دستم را می گرفتند تا چند قدم راه بروم نزد پزشک جدیدی رفتم و او هم چند روز بعد به جبهه رفت پس از تمام شدن داروهای او ناگهان به طور کامل تعادلم را از دست دادم و نمی دانستم چه باید بکنم تا اینکه دوباره نزد دکتری دیگر و فیزیوتراپی رفتم و آنها سعی کردند قدرت عضلات مرا بالاتر ببرند اما با کوچکترین اتفاقی لرزشم بیشتر می شد به طوری که نمی توانستم کارهای شخصی ام را انجام بدهم.

یکی از بستگان گفت چرا خودم را در خانه زندانی کرده ام بهتر است صندلی چرخدار بگیرم و با آن بیرون بروم. از آنجایی که راه رفتن برای من سخت بود از این گفته، استقبال کردم ولی برادرم مخالف بود.

اما شما بالاخره بر روی ویلچر نشستید؟

بله و این ویلچرنشینی سال ها طول کشید برادرم می گفت نباید روی ویلچر بنشینی ولی من از وضعیتی که داشتم خسته شده بودم و از بلاهایی که در اثر نشستن روی ویلچر به سرم خواهد آمد چیزی نمی دانستم. بعد از ویلچر، راه رفتن با واکر را هم کنار گذاشتم. از آنجایی که حتی با وجود واکر چندین بار زمین خورده و زخمی شده بودم، خودم هم از راه رفتن می ترسیدم و ویلچر را ترجیح می دادم. اما ویلچرنشینی باعث شد عضلاتم کوتاه و شل شده و ستون فقراتم انحنا پیدا کند طوری که حتی اگر هنگام نشستن روی زمین تکیه گاهی نداشتم از پشت به زمین می افتادم و نمی توانستم خودم را کنترل کنم. بالاخره با وجود دیگر عوارض ویلچرنشینی حرکت من روز به روز کمتر شد، تنها کاری که می توانستم انجام بدهم خواندن کتاب بود مطالعه کتب روانشناسی کمکم کرد تا بتوانم به زندگی امیدوار شوم و آن پنج سالی را که بدنم کاملاً بی حس بود تحمل کنم.

مطالعه کتاب کمک زیادی برای بهبود روحیه ام و کنترل درد بود و بهترین راه برای بیرون کردن افکار منفی از مغزم بود و همین باعث شد نمازم را با تمرکز کامل می خواندم هر چند عضلاتم آن موقع آنقدر سفت شده بودند که والدینم باید آب به دستم می زدند و مرا خم و راست می کردند تا بتوانم وضو بگیرم و نماز بخوانم. با این وجود خدا را شکر می کنم که با آن همه سختی هیچ گاه او را فراموش نکردم و از عبادت دست نکشیدم.

با توجه به این همه مشکلات حرکتی و دردی که داشتید روحیه تان آن موقع چه طور بود؟

با مطالعه به این نتیجه رس

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.