پاورپوینت کامل پسرک و مادرش ۲۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل پسرک و مادرش ۲۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پسرک و مادرش ۲۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل پسرک و مادرش ۲۳ اسلاید در PowerPoint :
>
۸۴
با اینکه تازه ساعت پنج بود، آفتاب غروب کرده و شبی آرام شروع شده بود. مثل تمام شبهای بهاری، پرندگان سرگرم آواز خواندن وچهچهه پیش از خواب خود بودند. شاید هم در گوش یکدیگر قصه میگفتند. دهکده غرق در آرامش بود. مردان ده تمام صبح در کشتزار بذرافشانی کرده بودن و حالا، برای ماهیگیری از ده بیرون رفته بودند. زنها در مزرعههای کوچک –کنار پرتگاهها- مشغول دوشیدن گاوها بودند.
«بریژید ژیل» در کلبهاش تنها بود. او منتظر بود تا پسرش از مدرسه به خانه برگردد. پسر، یک ساعتی میشد که دیر کرده بود. او نُه ساله بود. و چون تنها پسر خانواده محسوب میشد، مادر خیلی دل نگران و عصبی شده بود. پسرِ بسیار بازیگوش و پردردسری بود. همیشه دنبال بازیگوشی میرفت. یکشنبهها سرگرم گرفتن ماهیهای کوچک از آب میشد و یا بالای پرتگاه – کنار صخرههای بزرگ- با سنگ، قلعه میساخت. مادر با خود میگفت: همین که پسر به خانه برگردد، او را سرزنش میکند و کتک میزند؛ ولی در همان حال، قلبش از دلواپسی به شدت میزد. با شنیدن کوچکترین صدا، به طرف پنجره میدوید و با نگاهش تمام پیچ و خم جاده را دنبال میکرد.
جاده، حالا دیگر کاملاً در پردههای تاریک شب، پنهان شده بود.پیشآمدهای بسیاری ممکن است برای یک پسر بچه پیش بیاید.
غذای پسر، کنار آتش روی ذغالهای اجاق گرم مانده بود. روی میز، یک بشقاب، یک چاقو و یک لیوان پر از شیر قرار داشت. شامِ پسرک، ماهی خشک و سیبزمینی سرخ شده بود.
سرانجام، سر و صدای بازی و شادی بچههای مدرسه، از دور به گوش مادر خورد. به سرعت از خانه بیرون آمد. بچهها نه بالای جاده، بلکه کنار صخرههای سنگی پرتگاه و در حالی که کلاههایشان را در دست داشتند، مشغول بازی و دویدن بودند.
ای خدا شکرت!» بعد از گفتن این جمله، مادر با خود گفت باید قبول کنم که خیلی عصبانی بودهام.
با عجله ترکه خشک درخت بید را برداشت و کنار در، روی یک صندلی به انتظار «استفن» نشست.
پسر آهسته و آرام وارد حیاط شد. لاغر اندام و گونههایش قرمز بود. شلوار چسبان خاکستری رنگی تا زیر زانو، و ژاکت آبی بر تن داشت. کلاهش را در دست راست و با دست چپ کیفش را در دست گرفته بود. از کنار سنگ چین دور باغچه سبزی گذشت! پاهایش برهنه و پوشیده از گل و لای بود. چهرهاش خیس عرق و چشمهای درشت آبی رنگ او، از ترس بیرون زده بودند. به خوبی میدانست مادر الآن عصبانی است.
به اول ساختمان رسید. سرش را زیر انداخت و وارد آشپزخانه شد. مادر ناگهان از جا پرید و شانههایش را محکم گرفت. پسر جیغ بلندی کشید. کیف و کلاهش را به گوشهای پرتاب کرد و دست در دامن مادر آویخت.
مادر چوب را بلند کرد تا او را بزند؛ اما همین که متوجه لرزیدن پسر شد، خود نیز لرزید و چوب را به زمین انداخت. به طرف جلو خم شد. پسر را بلند کرد و بوسید. در همان حال و با چشمانی پر از اشک گریه را سر داد.
تو آخرش میخواهی چی بشی پسر؟ خدا ما را حفظ کند! من که دل ندارم تو را بزنم ولی تو با شیطنت و اذیت و آزار، قلب مرا میشکنی.
پسرک که هق هق میکرد، با شنیدن این حرف زد زیر گریه و صورتش را در آغوش مادر پنهان کرد. مادر با دست او را از خود راند و گفت:
از من دور شو برو شامت را بخور. فردا صبح پدر خدمتت میرسد. بارها شده که من جلوی او را گرفتم و التماس کردم تو را کتک نزند. ولی این دفعه به او هیچی نمیگویم و کاری هم ندارم. تو قلب مرا شکستی. حالا بیا بنشین و شامت را بخور.
مادر غذا را توی بشقاب ریخت و جای پسر را در صندلی درست کرد. صدای هق هق پسر هنوز بلند بود. ک
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 