پاورپوینت کامل چند روز پر هیجان ۷۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل چند روز پر هیجان ۷۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل چند روز پر هیجان ۷۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل چند روز پر هیجان ۷۲ اسلاید در PowerPoint :

>

۷۶

از بالای درخت اکالیپتوس همه جا را به دقت از نظر گذراند؛ ولی از منزل خودشان به بعد، چیزی دیده نمیشد. سر تا سر جلگه چنان پست و هموار و دست نخورده بود که، تپه ای تنها با سآیه ای تیره در دور دستها، نزدیک خط افق، دشت را خالی تر و آرام نشان میداد؛ تپه ای تک و تنها همچون خودش.

فقط شبکهی خط انتقال نیرو بود که یکنواختی این چشم انداز را بر هم میزد. این شبکه، با دکلهای فولادی غول پیکر، سر تا سر جلگه را با گامهای بلند پیموده و در پشت تپه از چشم پنهان می شد. شبکه از نزدیک زمین پدر می گذشت و یکی از آن دکلهای بزرگ در زمین آنها بود؛ تکه زمین چهار گوشی که با سیمهای خاردار محصور شده، منطقهی ممنوعهای را به وجود آورده بود.

«آندره» عادت داشت که از لابه لای سیمهای خاردار، دکل را تماشا کند. دور تا دور دکل را سیمهای خاردار احاطه کرده بود و بر روی هر پآیهی آن، تابلوهای هشدار دهنده، با تصویر قرمزرنگ جمجمه و دو استخوان به نشانهی مرگ، نصب شده بود. روی هر تابلو، به سه زبان مختلف کلمهی «خطر» نوشته شده و عددی چندین رقمی، میزان ولتاژ را نشان می داد؛ میلیونها ولت.

آندره ده ساله بود. میدانست که ولت همان الکتریسیته یا برق است و آن کابلها نیروی برق را در یک لحظه، به تمام مناطق میرسانند. این نیرو، کارخانهها و معادن طلا را به کار میاندازد، شهرها را روشن میکند، و قطارها را به حرکت درمیآورد. ایستگاه شبکهی نیرو، ده مایل دورتر از منزل آنها در شهر قرار داشت و شبکه بدون توقف از بالای سر آنها میگذشت.

او همچنین عادت داشت که دراز بکشد و به صدای همهمهی ترق تروق بکه گوش کند؛ میلیونها ولت جریان نامرئی خارج از تصور انسان، در سر تا سر کابلهای مسی در حرکت بود. کابلها به نرمی و سبکی، از مقرههای چینی سفید چینخورده، طوری آویخته بودند که شبیه فانوسهای چینی معلق در آسمان، به نظر میرسیدند. صدای ترق تروق و همهمهای از کابلها به گوشش میرسید. او میدانست که شب هنگام، شعلههای آبی کم رنگ و لرزانی در اطراف کابلها دیده میشود و به نظر میرسد که میخواهند از رودخانهی سرکش ولتها نیم نگاهی به بیرون بیندازند. شعلهها در رقص بودند و صدای آنها پچپچ کنان با او از رازی سخن میگفت.

او شیفتهی این شبکهی نیرو بود؛ زیرا راهی برای افکار او تا دور دستها میگشود. شبکه کاملاً مثل او بود؛ با این تفاوت که هرگز نمیخوابید و هر وقت او در خواب بود شبکه بدون وقفه و همهمهکنان به راه خود ادامه میداد. نیروی شبکه، واگنهای معدن را از دل زمین بیرون میکشید؛ ریلهای پوشیده از علف را در امتداد خطوط درخشان آنها به سرعت در مینوردید و روز و شب در کارخانه ها میغرید.

کمکم توفان و رعد و برق پاییزی جای روزهای صاف و گرم تابستان را میگرفتند و پرندگان روی کابلهای نیرو جمع میشدند. شبها وقتی پرستوها روی کابلها جمع میشدند، آندره آنها را همچون گردنبندی از مهرههای شیشهای آبی و سیاه میپنداشت. او دوست میداشت به صدای چهچههی پر هیجان آنها گوش کند و ببیند که چگونه از روی کابل مسی به هوا میپرند و بالهای خمیده شان آنها را در آسمان نگه میدارد.

پرستوها نه تنها مثل شبکهی نیرو از خط افق میگذشتند، بلکه هزاران مایل خشکی و دریا و کوه و جنگل را زیر پا گذاشته و به سرزمینهایی می رفتند که آندره در خواب هم ندیده بود. پرندهها راه دیگری برای افکار او میگشودند و او هم آنها را خیلی دوست میداشت.

یک روز صبح، آندره سرگرم تماشای پرستوها بود که به پرواز درمیآمدند. ناگهان مثل اینکه علامت یا رمزی میان آنها رد و بدل شده باشد، یک خط بلند از آنها همگی با هم شروع به پرواز میکردند. آنها خود را در هوا میافکندند و بالهای آبی و سفیدشان هوا را میشکافت. با تماشای آنها از روی زمین، پرواز آسانترین کار به نظر می رسید. آنها با سر و صدای بالها، فرو مینشستند و دوباره به پرواز درمیآمدند و اوج میگرفتند؛ در حالی که دستهای در جهت خلاف دستهای دیگر در پرواز بود و دیوانهوار جیکجیک میکردند و آندره چقدر خوشحال بود که آن روز، صبح زود بیدار شده است. کمی بعد دستهای دیگر از آنها پریدند، و باز دستهی دیگر، کابلها تنها سطح موجود برای نشستن آنها بود. نزدیک دکل بلند و کنار یکی از آن مقرههای سفید چینی درخشان، دوباره دستهای از پرستوها به هوا پریدند ولی یکی از آنها که کاملاً نزدیک محل تلاقی دو سر کابل بود از بقیه عقب ماند. آندره همهی پرستوها را تماشا کرد که در هوا پریدند؛ ولی فقط آن یکی نتوانست از کابل جدا شود و آویزان باقی ماند در حالی که بال و پر می زد و آندره دید که پای پرنده گیر کرده است.

او میبایست الان بین راه مدرسه باشد ولی هم چنان ایستاده بود، کلاهش را تا آخر روی موهای روشنش کشیده و با چشمان جمع شده از روشنایی روز، پرستوی گیر افتاده را تماشا میکرد. دقیقهای گذشت و پرستو از بال و پر زدن باز ایستاد و آویزان در هوا ماند. آندره تعجب کرد از اینکه چگونه پای پرنده گیر کرده است؛ شاید در محل اتصال دو سر کابل بوده و یا کابل در آن نقطه تاخوردگی داشته یا بعضی رشتههای آن پاره شده بوده است. پرستوها پاهایی کوتاه و پنجههایی کوچک دارند. آندره پیش از این، یکی از آنها را از لانه اش برداشته و در دست گرفته بود؛ ولی پرنده به شدت بال و پر زده و سرانجام از دست او پریده بود. او فکر کرد پرندهی گیر افتاده روی کابل نیز به زودی آزاد خواهد شد و همینطور که به بالا نگاه میکرد، دردی در سینه و یک پایش احساس کرد؛ درست مثل اینکه پای او نیز در کابل گیر کرده باشد.

آندره خواست به منزل برگردد و ماجرا را به مادر بگوید؛ ولی خیلی زود یادش آمد که مادر به خاطر دیر شدن مدرسه او را سرزنش خواهد کرد. این بود که به سرعت روی دوچرخه پرید و آخرین نگاه را به پرندهی بیچاره که در مقابل آسمان و دکل فولادی یاوری نداشت، انداخت و به طرف ایستگاه اتوبوس راند.

در مدرسه یکی دو بار به فکر پرستوی بیچاره افتاد و از این اتفاق ناراحت بود؛ اما بیشتر اوقات آن را فراموش می کرد؛ فکر میکرد که وقتی به منزل برمیگردد پرنده آزاد شده است.

در راه منزل، از تقاطع که میگذشت نگران بود و دوست نداشت سرش را بالا بگیرد و آسمان را نگاه کند؛ مگر وقتی که به پرنده نزدیک شده باشد. سرانجام نگاهی به بالای دکل انداخت: پرستو هنوز آنجا بود، بالهایش آویزان شده و حرکت نمیکردند. همچنان که دوچرخه را نگه میداشت، یکی پایش را زمین گذاشت و پیش خود حدس زد که پرنده باید مرده باشد. پرستو یک بار پرپر زد و بالهایش را جمع کرد. آندره وقتی که فهمید تمام روز حیوان آن بالا آویزان بوده است، ناراحت شد.

به منزل رفت و مادرش را صدا زد و از دور پرستو را بالای دکل تماشا کردند. مادر با ناراحتی بسیار گفت مطمئن است که پرنده خودش را آزاد خواهد ساخت و هیچ کاری نمیتوان کرد.

«نمیتوانیم از …». آندره شروع به صحبت کرد ولی مادر حرف او را برید.

هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم عزیزم. تو هم دیگر اصلاً راجع به آن فکر نکن تا فردا ببینم چه میشود.

حرفهای مادر طوری بود که نشان میداد خیلی سرش شلوغ و گرفتار است.

پدر ساعت شش به منزل برگشت و بعد از صرف چای فرصتی بود تا در باغچهی سبزی کاری پشت منزل، کمی کار کند. آندره هم به دنبال پدر رفت و طولی نکشید که صحبت را به پرستوی بالای دکل کشانید.

میدانم پسرم، مامان همه چیز را به من گفته است.

ولی پدر او هنوز آنجاست.

«خوب که چی؟» پدر لبهی کلاه کار کهنه اش را بالا زد و با چشمان آبی تیزش نگاه تندی به او انداخت: «هیچ کاری از دست ما برنمی اید؛ مگر نه؟»

درست است پدر؛ اما …

اما چی؟

آندره تکه سنگی را شوت کرد و دیگر چیزی نگفت. او به خوبی میدانست که پدرش با سردی و بی تفاوتی رفتار میکند و میل ندارد بیش از این چیزی دربارهی پرستو بشنود؛ شاید به خاطر این بود که به قدر کافی از پرستو صحبت کرده بودند. پدر و مادرش ترس از آن داشتند که آندره بخواهد از دکل بالا رود.

سر شام کسی از پرستو سخنی به میان نیاورد ولی آندره به خوبی وضع پرنده را میفهمید. او احساس میکرد که پرستو بالای سر آنها معلق در هوا مانده است و پدر و مادر نیز همین وضعیت را داشتند؛ همگی فشار بار سنگینی را بر خود حس میکردند. هنگام خواب، مادر به او گفت که نباید برای پرنده آن قدر ناراحت و نگران باشد و به او یادآوری کرد که بدون خواست و ارادهی خدا، حتی یک برگ هم به زمین نمیافتد.

– ولی او برگ نیست؛ یک پرستوست که تا صبح باید آنجا آویزان بماند.

مادر آهی کشید و چراغ را خاموش کرد؛ او خیلی نگران بود.

فردای آن روز شنبه بود و آندره به مدرسه نمیرفت. نخستین کاری که کرد نگاه کردن به پرستو بود که هنوز آنجا آویزان بود. پرستوهای دیگر کنار او بودند و هر وقت آنها پرواز می کردند، پرندهی اسیر پرپر میزد و صدای ضعیفی از خود در میآورد ولی نمیتوانست خود را آزاد کند.

آندره با خود میگفت ای کاش در مدرسه بود، به جای اینکه تمام روز آنجا بماند و شاهد آویزان بودن پرنده و تقلای آن در مقابل کابل بیرحم باشد. صبح برای او خیلی طولانی بود، گرچه بیشتر اوقات از یاد پرنده غافل میشد؛ او با گِل رس مشغول ساختن یک قلعه زیر درخت اوکالیپتوس بود و بایستی که آب میآورد تا با خاک رس قرمز مخلوط کند و گِل بسازد. ظهر که به خانه برمیگشت، با کلاه خاکی رنگش صورتش را باد میزد و در ضمن نگاهی دیگر به دکل انداخت و آنچه دید باعث شد مدتی با دهان باز همانجا سرپا بماند. پرستوهای دیگر پرپرزنان دور پرندهی اسیر را گرفته و سعی داشتند به آن کمک کنند. آندره به سرعت وارد منزل شد و دست مادرش را گرفت و به دنبال خود بیرون کشید. مادر در حالی که با دست سایهبانی بالای چشم درست کرده بود به بالا نگریست و گفت:

بله، آنها دارند به پرندهی اسیر غذا میدهند؛ آیا این عجیب نیست؟

هیس! مادر مواظب باش آنها را نترسانی!

بعد از ظهر، او روی علفها دراز کشید و دو بار دیگر پرستوها را دید که دور پرندهی در دام افتاده پرپر میزدند و و منقارهایش را باز میکردند. آندره در این فکر بود که چطور دیگر پرستوها به پرندهی اسیر کمک میکنند در حالی که هیچ کس دیگر در این فکر نیست و پدر و مادرش حتی حاضر نبودند در این باره صحبت بکنند؛ در همین حال با چشمان مشتاق خود مسیری را که شخص باید برای بالا رفتن از دکل طی کند با دقت دنبال کرد. با خود گفت:

– گیرم که آن بالا هم رسیدی، بعدش چی؟ چطور میخواهی دست به پرنده بزنی؟ خودت خوب میدانی همینکه دستت نزدیک او برسد میلیونها ولتِ نیروی درون کابل، تو را شعلهور خواهد کرد.

تنها راه این بود که یک کسی را پیدا کند تا جریان نیرو را برای یک دقیقه از مدار خارج سازد و او بتواند مثل یک میمون از دکل بالا برود. آن شب موقع شام، آندره پیشنهاد خود را با پدر و مادرش در میان گذاشت ولی پدر به طور بیسابقهای عصبانی شد.

«گوش کن پسر!» او هرگز آندره را به این شکل خطاب نمیکرد مگر اینکه واقعا از چیزی خیلی عصبانی می شد، «من دوست ندارم که تمام هوش و حواس تو دنبال آن پرنده باشد. بگذار ببینم چکار میتوانم بکنم، ولی تو دست از او بردار و لازم هم نکرده نقشه و طرح بریزی. هرگز هم به آن دکل هم نزدیک نشو!»

«چه نقشهای پدر؟» پسر از درون میلرزید

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.