پاورپوینت کامل به مناسبت چهارم فروردین، سالروز رحلت حضرت فاطمهی معصومه سلام الله علیها در جهان زلال نگین فام; ۷۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل به مناسبت چهارم فروردین، سالروز رحلت حضرت فاطمهی معصومه سلام الله علیها در جهان زلال نگین فام; ۷۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل به مناسبت چهارم فروردین، سالروز رحلت حضرت فاطمهی معصومه سلام الله علیها در جهان زلال نگین فام; ۷۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل به مناسبت چهارم فروردین، سالروز رحلت حضرت فاطمهی معصومه سلام الله علیها در جهان زلال نگین فام; ۷۲ اسلاید در PowerPoint :

>

۶۸

مردی ستاده در دل توفان

فاطمه بیش از این نمیتوانست شکیبا باشد. دلش برای مرو پر می گشود. اخباری که از بغداد می آمد، همه از ویرانی و شوربختی خبر می دادند. برادرش در این جهان، تنهای تنها بود. آخرین نامه ای که به تازگی دریافت کرده بود، همهی موانع این سفر را از میان برداشته بود. اینکه، او عزمی پولادین برای حرکت داشت.

نامه، گرچه به ظاهر شخصی بود اما تنها خطاب به فاطمه نبود. رضا (ع) به تنهایی در دنیای پر اندوهش می زیست. تا وقتی که او ولیعهد بود، عباسیان آرام نمی نشستند. مأمون بیش از این نمی توانست پایداری کند. حضرت نمی توانست به خلیفه ای دلگرم باشد که دیروز برادر خودش را کشته و بیگناهان بسیاری را از دم تیغ گذرانده بود. هنوز خون شورشگران کوفه و مکه خشک نشده بود. فاطمه، برادرش را خوب می شناخت. او، مدینه را با اشک ترک کرده بود. نامه، بسان فریاد یاری خواهانهی یک انسان ستمدیده بود؛ انسانی که تلاش می کرد تا مسیر تاریخ را دگرگون سازد.

در سپیده دم یکی از واپسین روزهای ماه صفر- که ماه ناپدید بود- کاروانی از علویان از مدینه خارج شد. پیشآهنگان کاروان، برادران حضرت، احمد، محمد و حسین بودند. کاروانیان، سه هزار تن بودند. مقصد شترها، ابتدا بصره و سپس شیراز بود. اگر مشکلی پیش نمی آمد، مقصد بعدی، کرمان بود. کسی نمی دانست کاروان چرا آهنگ چنین مسیر کویری را داشت. آیا برادران امام، قصد داشتند در طول راه، یاران بیشتری را با خود همراه کنند؟

لحظه به لحظه بر تعداد کاروانیان افزوده میشد. در مسیر پر خار و خطر، مردان شهرها و آبادی ها میان راه به آنها می پیوستند. هنگامی که کاروان به نزدیکی شیراز رسید، تعداد مسافران پنج برابر شده بود.

کاروان فاطمه به سوی کوفه به راه افتاد. پس از گذشتن از ارتفاعات صخره ای، به بیابان نجد، سپس رفحا و بعد به کوفه رسید. از فرات گذشته و به سوی همدان رهسپار شد؛ به سوی شرق و دره هایی میان سلسله کوههای آسمان سای. این کاروان، بیست و دو نفر علوی را با خویش داشت. کاروان سالاران، فاطمه و برادرانش هارون، فضل، جعفر و قاسم بودند. کاروان در هر آبادی یا شهر می ایستاد و فاطمه، از شکوه علی (ع) می گفت؛ آن علی که نامش درفش انقلاب، گلدستهی عدالت و دیباچهی کرامت و آزادگی بود. کسانی که در جست و جوی فردای سبز بودند، باید به قافله ای می پیوستند که در آن سپیده دم خونین، از محراب کوفه به راه افتاده بود. فاطمه گفت: «از مادرم شنیدم که فرمود: از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: «[در شب معراج دیدم] بر پرده ای نوشته اند: خوشا به حال پیرو علی(ع)». و باز از او نقل کرده اند که از پدرش روایت فرمود: «آگاه باشید کسی که به عشق با خاندان آل احمد(ص) مرگش فرا رسد، شهید به شمار می آید».

و همچنین مادرم فاطمه فرمود: «آیا سخن رسول خدا (ص) را فراموش کردید که روز غدیر فرمود: هر که من مولای اویم، پس علی مولای اوست؟ و اینکه: تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی [از همه جهت] برابری؟»

آه ای غدیر! چگونه از حافظهی تاریخ فرو افتادی و با زدودن تو، تمام زیبایی ها گم شدند!

آه ای عیدی که هنگام تولد شهید شدی!

آیا به خاطر آن بود که رمزی برای روز امام و عیدی برای امامت شوی؟» فاطمه، غرق در شوربختیای بود که رازش را نمی دانست، چگونه و چرا حق شکست خورده بود؟ چرا آدمیان در جاده های بدی به دنبال خوشبختی می گشتند؟ چرا در دره های آکنده از مار و تاریکی، در جست و جوی آرامش بودند؟ چرا بغداد با شنیدن خبر ولیعهدی رضا (ع)، دیوانه شد؟ آیا بغداد آن قدر در مرداب گناه فرو غلتیده بود که به سدو- شهر حضرت لوط (س)- تبدیل شده بود؟ در ذهن فاطمه، سخنانی طنین افکنده بود که روزی برادرش آنها را گفته بود. آن روز که مردم سخنان آسمانی در غدیر را فراموش کرده بودند، برادرش با خشم پیامبران فرموده بود:

« ای عبدالعزیز! مردم نادان بودند و فریب خوردند. خداوند والا پیامبرش را نزد خود نخواند، مگر آنگاه که دینش را کامل ساخت و قرآنی را بر او فرو فرستاد که همه چیز در آن با جزییات آمده است: «ما هیچ چیز را در کتاب [لوح محفوظ] از نظر دور نکرده ایم» و آن را در فرجامین حج، در غدیرخم فرو فرستاد: «امروز دین شما را به کمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام کردم دین اسلام را به شما پسندیدم.»

امام، جوهرهی دین است. محمد(ص) از دنیا نرفت، مگر آنگاه که نشانههای دینش را برای مردم آشکار کرد و راهشان را هویدا ساخت. علی را منصوب کرد. او از بیان آنچه که مردم نیاز داشتند، فروگذاری نکرد. کسی که گمان میکند خداوند والا دینش را تکمیل نکرده، قرآن را نپذیرفته است و کسی که کتاب پروردگار را نپذیرد، کافر است.

آیا مردم مقام امامت را میشناسند و جایگاهش را در میان امت میدانند؟ آیا برای برگزیدن آن، حق گزینش دارند؟ امانت [الهی] ارجمندتر و والاتر و ژرفتر از آن است که مردم با اندیشههایشان آن را دریابند، به آن دست یابند و یا با انتخاب خود امامی را برگزینند. امامت، مقامی است که آفریدگار پس از آنکه ابراهیم خلیل(ع) را به مقام نبوت و دوستی برگزید، وی را به این سومین مقام انتخاب کرد. این مقام، شرافتی است که پروردگار به او داد و فرمود: «من تو را برای مردم امام قرار دادم.»

ابراهیم گفت: «آیا از تبار من هم هستند؟»

خداوندِ والا پاسخ داد: «عهد من به ستمگران نمی رسد». آیه، امامت هر ستمگری را تا روز رستاخیز باطل کرد. امامت، همچنان در تبار ابراهیم بود و یکی پس از دیگری قرن ها آن را به ارث می بردند تا به پیامبر اکرم (ص) رسید. آفریدگار فرمود: «نزدیک ترین مردم به ابراهیم، همان کسانی هستند که از او پیروی کرده اند و آنها پیامبر و مؤمنان است. و خداوند سرور مؤمنان است». این مقام ویژه بود تا این که به دستورخداوند، علی (ع) برگزیده شد و این مقام در تبار برگزیده اش- که پروردگار به آنان دانش و ایمان هدیه داد- طبق فرمودهی خداوند: « و کسانی که از دانش و ایمان برخوردار شده اند گویند بر وفق کتاب الهی تا روز رستاخیز درنگ کرده اید»، استقرار یافت.

این مقام، تنها در میان فرزندان علی است؛ زیرا پس از محمد، پیامبری نیست [تا این بار سنگین را بر دوش کشد].

امام، ابر بارانزا، آفتاب درخشان، سرزمین سینه گستر، چشمهی جوشان، برکه و باغ است. امام، امین، دوست، پدری مهربان و برادری پندآموز است.» اینها، کلام امام بودند که یک بار دیگر در ذهن فاطمه نجوا شدند. اشک در چشمان فاطمه به خاطر مردم حلقه زد؛ مردمی که در دریای ظلمت و گمراهی دست و پا می زدند.

رخنهی موریانهی تردید

کاروانی که به سوی شیراز راه می سپرد، به «خان زینان» رسید. هدف این کاروانِ پانزده هزار نفره، مرو بود اما سرنوشت دیگری در کمین آن نشسته بود. کاروانیان برای استراحتی کوتاه بار افکندند. چندی نگذشت که ناگهان با سپاهی عظیم و چهل هزار نفره روبه رو شدند. قتلغ خان- حاکم شیراز- که پوست پلنگ پوشیده بود، فرماندهی این سپاه را بر عهده داشت. آنجا، بیست و دو میل عربی با شیراز فاصله داشت. قتلغ خان با خشونت فریاد کرد: «کجا می روید؟»

احمد پاسخ داد: «مرو.»

و برادرش محمد نیایشگر، سخن برادر را پی گرفت:

«می خواهیم برادرمان رضا (ع) را ببینیم. کسی راه را بر کاروان ما نگرفت و این، یعنی اجازهی سفر!»

شاید همین طور باشد که می گویی اما ما از خلیفه دستوری داریم که اجازه نمی دهد شما به مرو سفر کنید.

سپس با صدایی که همه بشنوند، فریاد کشید: «از همان راهی که آمده اید، برگردید!»

برادران خاموش ماندند تا مشورت کنند که چه باید کرد اما حاکم شیراز که بر قلهی گردنفرازی جا داشت، به سپاهیانش دستور داد تا برای هراساندن کاروانیان، به تاخت و تاز بپردازند. زمین، زیر سُم ضربه ها لرزید و گرد و خاک به هوا برخاست. احمد از برادرانش پرسید: «چه کنیم؟»

محمدِ عابد پاسخ داد: «صدها میل راه آمده ایم. تازه، برادرمان از ما خواسته است که بیاییم. او هم بی اذن مأمون چنین کاری نمی کند.»

حسین گفت: «چگونه این همه راهِ آمده را برگردیم و برادرمان را تنها بگذاریم؟!»

احمد نظر داد: «به راهمان ادامه می دهیم. اگر راه را بر ما بستند، فرجامین سخن، شمشیر است!»

روز بعد، کاروان به راه افتاد و شتران، این کِشتی های بیابان، به سوی شرق حرکت کردند. فرمانده آخرین تهدیدش را کرد.

از همان راهی که آمده اید، برگردید!

اگر برنگردیم چی؟

مرگتان فرا می رسد.

شما بدتر از رهزنان هستید.

دستور غارت قافله صادر شد. کِشتی های صحرا [شتران] لنگر افکندند تا مردان نیرومند پیاده شوند. جنگی سخت درگرفت. از میان گرد و خاک، شمشیرها مانند آذرخش هایی که بر فراز زمین دیوانه جشن گرفته باشند، می درخشیدند. شیههی اسبان، یادآور حماسهی کنارهی فرات بود. فرمانده به سلاح نیرنگ چنگ افکند.

اگر هدفتان دیدار رضاست، باید بگویم که او مرده است!

شایعه تأثیر خود را گذاشت. ناامیدی به دلهایی رخنه کرد که در رؤیای دیدار حضرت به سر میبردند. برادران به شور پرداختند. نمیتوانستند با جان مردم بازی کنند. آتش بس را پذیرفتند. هنگامی که کاروان مهیای برگشتن میشد سه برادر به سوی شیراز گریختند تا در آن جا پنهان شوند. کارگزار شیراز دستور دستگیری آنان را داد.

صدها میل آن طرفتر، کاروانی دیگر به سوی ری ره میسپرد. وقتی به ساوه رسید، باد مهرگان، انارستان را از سبزی تابناک تهی میکرد و رنگ پرتقالی آتشین به جای سبزی می نشست.

دستوراتی که از مرو می آمد، قاطع و واضح بودند: «بستن راه بر علویانی که آهنگ خراسان را داشتند»

آنچه که انتظار میرفت، رخ داد. گروهی از مردان مسلحِ حکومتی، با علویان رو به رو شدند. مردانی حماسه آفریدند که « هیچ داد و ستد و خرید و فروشی، ایشان را از یاد خداوند، بر پا داشتن نماز و پرداختن زکات باز نمی دارد.»

فاطمه، غمگنانه به قتلگاه برادرانش مینگریست؛ قتلگاه هارون، قاسم، جعفر، فضل و برخی از برادرزادگانش. قتلگاه، تابلویی از کربلا بود. فاطمه، خود را بر آن زمین گلگون افکند. چون چشم گشود، خویش را در آغوش بانوانی سوگوار یافت. خورشید غروب کرده بود و آوای اندوهگین اذانی از دور دست شنیده می شد: اشهد انَّ محمداً رسول الله(ص).

فاطمه پرسید: «نیایم! کجایی تا ببینی بر فرزندانت چه میگذرد؟!»

چون میخواست برای نماز برخیزد، پیکر رنجورش نتوانست روح بزرگش را تاب آورد. روحی را که در آستانهی کوچ بود؛ کوچ به سرزمینی دور از شوربختیهای زمین و تبهکاریهای آدمی. اینک، دختری بیست و هشت ساله، تنها در میان جادهی مدینه و مرو ایستاده است؛ نه راه پس داشت و نه راه پیش. اینک. فاطمه شمعی بود در فرجامین شب بلند زمستان. در خاطرش احادیثی شعلهور شدند که در کودکی و جوانی شنیده بود. روزی که پدرش گفت: «قم، آشیانهی آل احمد(ص) و پناهگاه شیعیان آن است.»

و برادرش فرموده بود: «هرگاه آشوبها شهرها را در برگرفتند، به قم و حومهاش بروید. بلا از آن جا دور است.»

و شنید که از نیایاش صادق(ص) آل محمد(ص) نقل کرده اند: «خاک قم مقدس است. مردمش از ما هستند و ما نیز از آنانیم. کسی قصد گردنفرازی با آنها نمیکند و اگر کرد، کیفرش را سریع میبیند. تا هنگامی که قمیها به بر

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.