پاورپوینت کامل یک حرف بس است ۱۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل یک حرف بس است ۱۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یک حرف بس است ۱۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل یک حرف بس است ۱۸ اسلاید در PowerPoint :

>

۸۸

در خانه اگر کس است؛

پاورپوینت کامل یک حرف بس است ۱۸ اسلاید در PowerPoint!

– علی اصغر را میشناسی؟

با انگشت بر نوک بینیاش گذاشت که:

– هیس …

فهمید که او در میان جمع نمیخواهد چیزی بگوید. خوشحال شد که بالاخره بهانهای برای گفتوگو پیدا کرده است.

از آغاز این سفر تاکنون میدید که او همواره گوشهای نشسته و کنج خلوت گزیده است. هر چه میخواست خود را به او نزدیک کند، موفق نمیشد!

دانشجوی گوشهنشین، کم دیده بود؛ آن هم در سفر به جبهههای جنوب که معمولاً بچهها حرفهای زیادی برای گفتن دارند.

… تا رسیدند هویزه و رفتند بر سر مزار شهدای هویزه، او دید که چگونه این دانشجوی منزوی، این جا به تکاپو افتاده؛ از این سو به آن سو میرود و نوشتههای قبرها را میخواند.

همچنین دید که او چه طور وقتی گمشدهاش را یافت، قبر او را شست و بر آن فاتحهای خواند و صفایی کرد.

از دور او را میپایید. وقتی از سر قبر برخاست و رفت، او آمد و نام آن شهید را به خاطر سپرد: علی اصغر!

– علی اصغر را میشناسی؟ … یکدستی زد تا ببیند او چه میکند!

چیزی نگذشت که او خود سر صحبت را باز کرد: پس مرا دیدی که بر سر آن قبر نشستم و فاتحه خواندم.

– بله، دیدم.

– ببخش که پیش بچهها چیزی نگفتم. این یک راز نهفته است میان من و خدا و علی اصغر و تو اولین کسی هستی که برایت میگویم.

من اهل «شهر کردم». وقتی در کنکور شرکت کردم و اهواز پذیرفته شدم، غم دنیا بر دلم سایه افکند. تا آن وقت هیچ گاه من از شهر و دیار و خانوادهام جدا نشده بودم. دانشگاه برایم محیط غریبی بود. نمیتوانستم با کسی ارتباط برقرار کنم.

حتی از پیدا کردن دو سه نفری که هم اتاقیهای من در خوابگاه دانشجویی باشند، عاجز بودم …

خدا میداند که چه کشیدم! یک هفتهای با همین وضعیت سر کردم. از تنهایی رنج می-بردم و از همه چیز، بوی غربت استشمام میکردم.

شبی میان بستر دراز کشیده بودم فکر میکردم خدایا، من چگونه در این محیط – آن هم برای چند سال – تاب بیاورم؟ …

از خدا کمک خواستم و با چشم گریان خوابم برد.

در عالم رؤیا شهیدی را دیدم، با چهرهای مشعشع و تابان.

از دیدار او چنان آرامشی به من دست داد که نظیر آن را هیچ گاه تجربه نکرده بودم. او رنگ و بوی اجابت دعایی ناب را داشت:

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب، رخ بنما از نقاب ابر

کان چهرهی مشعشع تابانم آرزوست

از احوالم پرسید. به او گفتم. خندید و گفت: «از این پس هر از گاهی سراغت میآیم.» گفتم: «تو که هستی»؟ گفت: «نامم علیاصغر است. چیزی نمیگذرد که تو هم به دیدار من میآیی؛ در مزار شهدای هویزه، سمت چپ، ردیف … قبر مرا پیدا کن.»

از آن زمان هر گاه احساس تنهایی میکنم، علی اصغر میآید، روحی دوباره در من می-دمد و میرود …

با او عالمی دارم. هر چند یک بار بیشتر بر سر مزارش نیامدهام!

***

وقتی فرزندان یعقوب با پدر گفتن

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.