پاورپوینت کامل تشنه در آب ۳۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تشنه در آب ۳۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تشنه در آب ۳۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل تشنه در آب ۳۵ اسلاید در PowerPoint :

>

۶۰

خورشید بهسان گلمیخی در آسمان نیلگون میدرخشید و با شعلههایش چهرهها را بریان میکرد … و گردونهی مرگ، دیوانهوار در رملستانِ آتش گرفته میچرخید و مردانی را میربود که «نه تجارت آنان را از یاد خدا بازداشته بود و نه خرید و فروش»۱

«جَون» غلام سابق «ابوذر» که دست روزگار او را از سرزمینهای دوردست به این جا کشانده بود، گام پیش نهاد.

حسین(ع) گفت: «ای جَون! تو در آسایش همراه ما بودی. تو از طرف من آزادی که بروی».

جَون، لابهکنان پاسخ داد: «آیا سزاوار است جوانیام را در رفاه و آسایش، در کنار شما گذرانده باشم و اینک در هنگام سختی و دشوارش شما را رها سازم؟ نه، سوگند به خدا که دست از شما نمیکشم تا خونم با خون شما درآمیزد. و آن گاه به نبرد شتافت…

شمشیرها، مانند دندانهای درندههای افسانهای، بر او فرود آمدند.

حسین(ع) به زخمهای خونچکان جون مینگریست و با خویش زمزمه میکرد: «خداوندگارا! او را با محمد(ص) محشور ساز و رشتهی الفت میان او و آل محمد(ص) برقرار نما».

پس از او «انس» پسرِ حارثِ کاهلی گام پیش نهاد. پیری بود فرتوت و از صحابهی پیامبر(ص). رسول خدا را دیده و سخنش را شنیده بود. در جنگهای بدر و حنین و دیگر نبردهای خونین شرکت داشت.

پیری که روزگار پشتش را خم کرده بود و در برابر ارادهاش ناتوان مانده بود. عمامه از سر برگرفت و کمرِ خمیدهاش را محکم بست و با دستمالی ابروانش را پوشاند.

حسین(ع) به او نگریست و اشک از چشمانش سرازیر شد و گریست:

– خدایت خیر دهد ای پیر!

صحابی پیر با گامهایی لرزان و ارادهای پولادین قدم پیش نهاد. تصاویر تابناکی از نبردهایش در کنار پیامبر(ص) در برابرش جان گرفتند و اینک، با فرزندان و نوادگان آن کافران میجنگید و سخنان رسول خدا(ص) در گوشش طنین افکنده بود.

حس خونخواهی و انتقام در کوفیان بیدار شد. انتقام جنگهای بدر و حنین! پس از هر سو چون سگان درنده بر او حملهور شدند و لحظهای که صحابی بزرگ بر زمین فرو غلتید و چهرهاش شنها را لمس کرد، احساس کرد سیمای پیامبر(ص) را میبوسد.

بیابان، از سُم ضربههای اسبها میلرزید و زمین، خون مینوشید و باز خون طلب میکرد و کوفیان از انتقامجویی کهن، سرمست بودند.

فرات جاری بود. موجها از یکدیگر پیشی میگرفتند، گویی به آن چه در کنارهاش میگذشت بیاعتنا بود؛ شاید تلاش در گریختن داشت و نمیخواست شاهد هراسها و دلهرهها باشد. چه بسا آهنگ آن را داشت تا برای دریا، داستان بیابان و تشنگی حسین(ع) را بگوید.

کسی از یاران باقی نماند. با او وداع کردند و جز خاندانش کسی نماند.

«علیاکبر» گام پیش نهاد. گردبادی از خشم پیامبر(ص) بود. پدر با نگاهی غمگنانه، چون ابرهای بارانی با پسر وداع کرد. اشکهای حسین فرو میریخت و با صدای حزنانگیز در فصلِ بارانِ دیدگان فریاد برآورد:

«ای پسر سعد! خدا نسلت را براندازد، آن گونه که نسل مرا برافکندی و خویشی مرا با رسول خدا(ص) پاس ننهادی … خدا، کسی را بر تو چیره گرداند که سرت را در بستر از بدنت جدا سازد.»

علیاکبر، انبوه شمشیرها و نیزهها را میگشاید و حسین(ع) چهرهاش را بلند میکند و به آسمان خیره میشود:

– خداوندگارا! تو شاهد باش، من کسی را به سویشان فرستادم که شبیهترین افراد به پیامبرت محمد(ص) بود؛ چه از نظر صورت و چه سیرت و چه سخن گفتن. ما هرگاه شوق دیدن پیامبرت را داشتیم به او مینگریستیم. پروردگارا! برکتهای زمین را از اینان بازدار.

جنگاور علوی، جنگل نیزهها را میگشاید و هر از چندگاهی تابشِ شمشیری خشماگین، مانند شرارهی آذرخش از لابهلای ابرهای انبوهِ سرشار از رعد و برق آشکار میشود.

«مرّه» پسرِ «منقذ» نیزهاش را پیش کشید و توفان تعصب جاهلیت در درونش وزیدن گرفت:

– گناهان عرب بر من، اگر پدرش را در سوگش ننشانم!

نیزهای برّان، بر سینهی «شبیه پیامبر» مینشیند. علیاکبر بر اسب خم میشود و رهسپار میانهی میدان نیزهها و بیشهی شمشیرها میشود. قبایل وحشی، دورهاش میکنند و صدای او چون فوارهی عشقِ ازلی از گلویش میجوشد:

– درود بر تو ای پدر. این جد من است که با جامش چنان سیرابم ساخت که دیگر تشنه نخواهم شد! و جامی برای تو نیز ذخیره کرده است.

و هنگامی که پدر، اندوهزده بر بالینش رسید، پسر به دوردستها کوچ کرده بود و در چشمانش تصویری از کاروانهایی در حال رفتن بود.

زخمهای علی، گویی زخمهای خونفشان پیامبر بود. حسین(ع) مشتش را سرشار از خون او کرد و به آسمان پاشید… پشنگهایی سرخ به آسمان بیکران عروج کرد و به ستارگانی تبدیل شد که امید را به تپش واداشت و در پرتو آن، کاروانهایی رهپیما شدند و از آن سوی زمان، حرکت آغاز کردند.

– پس از تو، تف بر دنیا! چه چیز آنان را بر خداوندِ بخشنده و دریدن حرمت رسول خدا(ص) گستاخ کرد؟

پرچم حق همچنان برافراشته است و گویی دعوت به ادامهی نهضت میکند. دعوت به نفی تسلیم! خون است که میریزد… شنها را سیراب میکند و روحی در آنها میدمد و رازهایی را پراکنده میسازد که کسی از جهانیان آن را درنمییابد.

– آیا دیدهاید ماه بر زمین گام بردارد؟!

تاریخ شگفتزده به «قاسم» پسر حسن(ع) مینگریست و نجوا میکرد. نوجوانی گام ننهاده به دنیای بلوغ، عاشقانه قدم میبردارد. در دست راست، شمشیری که از چپ و راست دشمنان میافکند و با نیرنگبازانِ بی-باور میرزمد. ناگاه بند پایافزار چپ، پاره میشود و او بیاعتنا به دشمنانی که چون گردباد بر گردش می-چرخند، خم میشود تا آن را بربندد.

مردی خشمگین صحنه را بر او تنگ میکند. دیگری او را باز میدارد:

– چه از جان این نوجو

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.