پاورپوینت کامل ژاکت ۳۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ژاکت ۳۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ژاکت ۳۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ژاکت ۳۷ اسلاید در PowerPoint :

>

ترجمه: ناهیده هاشمی

چیزی به ایام کریسمس نمانده بود. همه ی آن ها که در آسایش گاه بودند می خواستند به خانه های شان بروند. بعضی خانه داشتند و بعضی هم نداشتند، اما فرق زیادی نمی کرد، چون همه می خواستند به جایی بروند که بتوان اسمش را خانه گذاشت. جایی که در آن از درهای بسته و قفل شده و اتاق های خصوصی خبری نبود. همین طور از حیاط ها، باغ ها، پارک ها و گام های کوتاه و محتاطانه در باغچه ها برای بوییدن گل ها و تماشای ماگنولیاها و فواره ها در بعدازظهر یک شنبه ها و شاید هم رفتن تا دروازه هایی که آن سویش، دنیاست.

وقتی به خانه برسم – این ورد زبان بیماران به یک دیگر بود – وقتی که به خانه ی خودم برسم، و. .. گاهی هم که در عصر های جمعه برای خرید به مغازه ی پایین خیابان می رفتند از کنار مدرسه می گذشتند، مدرسه ای که ناظم در حیاطش کودکان را از خیره شدن به دیوانه ها منع می کرد تا این که مدیر، بیاید. و وظیفه ی آن ها را برای شان گوشزد کرده و بگوید: «یادتان باشد آن ها هم آدم هایی مثل من و شما هستند.»

آن ها از رفتن به خیابان ها، منازل، گردش گاه ها، تئاترها و کنار دریا محروم هستند. در هر حال بیماران می گفتند وقتی به مغازه رسیدند برای سرپرست آسایش گاه یک کارت کریسمس می خرند. می گفتند:« در این صورت شاید اجازه دهد به خانه بروم. دلیلی ندارد که این جا بمانم.» همه ی آن ها همین را می گفتند:« من که واقعاً چیزیم نیست.»

هنگام رفتن به مغازه و خرید کارت های کریسمس به نظرگرفته و غمگین می آمدند. لباس های مخصوص به خودشان را به تن داشتند و کفش های شان دم پایی های سُر بود و جوراب های شان تا قوزک پا تاب خورده بود. پرستار می گفت: «آهسته بروید و از هم دور نشوید. یادتان باشد که فقط چیزهای به درد بخور بخرید.» آن ها آهسته با هم در یک گروه قدم برمی داشتند و پنج شیلینگ های خود را در دست های شان محکم گرفته بودند و با چشمان روشن و حریص شان جاده را نگاه می کردند و آسمان را، چمن زار را، عابران را، و مردمی را که رو به پایین خیابان در حرکت بودند و زندگی و خانه ای برای خودشان داشتند.

بعد از مختصری گشتن و گردیدن دور گرداب کوچک و مهیج جمعه و روز خرید دوباره به مرداب راکد زندگی در آسایش گاه برمی گشتند، به همان اتاق های خصوصی، حیاط و رخت شوی خانه، همان جایی که صورت ها، از فرط بخار و حرارت برافروخته بود و چشم ها اشک آلود، به اتاق پرستاران، برمی گشتند که مرتب می ساییدند و برقش می انداختند و وقتی که دکتر هر روز صبح به اتفاق سرپرستار وارد اتاق می شد، سعی می کردند لبخند به لب داشته باشند. لبخندی که می گفت: «من حالم خوب است؛ می توانم کریسمس را به خانه بروم. این طور نیست؟» و دکتر متقابلاً لبخندشان را با لبخند پاسخ می داد و آهسته در گوش پرستار چیزی زمزمه می کرد. و بعد دور شدن از آن جا و سر زدن به مریضی دیگر و لبخند زورکی دیگر. و به این ترتیب هر روز امید رفتن به خانه در دل ها شدت می یافت و ضعیف می شد. اما بعضی ابداً امید رفتن به خانه نداشتند، چون آن ها خانه ی واقعی نداشتند. یکی از این ها «نان» بود.

همه نان را می شناختند و از وضع او با خبر بودند. در گذشته سال ها متصدی خیریه ی کودکان بود. قبلاً در آسایش گاه روانی «آپ نورت» به سر می برد، اما از آن جا فرار کرده بود. این بود که او را به این آسایش گاه آورده بودند. این جا امن تر بود و به سبک قلعه ی نرمن ها ساخته شده بود. به غیر از خندق و یک پل متحرک همه چیز داشت. اما حالا که کریسمس در راه بود نان آرزو می کرد ای کاش کریسمس را در آپ نورت مانده بود.

ماندن در آن جا بهتر از ماندن در این جا بود. در آن جا سیگار و جوراب ابریشم داشتی و خود سرپرست آسایش گاه یک هدیه برایت می داد. وانگهی هر هفته یک روز مرخصی داشتی، اما این جا آدم باید هفت روز هفته را کار کند. در هر حال از صدقه ی سر آپ نورت اجازه داشتی که به پیاده روی بروی و مجبور نبودی این قدر سخت کار کنی. می بینید که نان کریسمس را در هر دو آسایش گاه گذرانده بود، از این رو تفاوت هر دو محل را خوب می فهمید. او سعی کرده بود از این آسایش گاه هم – که بیماران لانه ی موش اش می نامیدند – فرار کند اما آن ها او را گرفته بودند و برای تنبیه در یک چهار دیواری انداخته بودند. چهار دیواری وضع خوشایندی ندارد. دائم دل تان می خواهد که بر سرتان بکوبید و اگر نگویید دیوانه تر می شوید، با این همه نان اهمیتی نمی داد.

می گفت محبوس بودن در چهار دیواری برایش جالب است، اما ترجیح می دهم کریسمس را در آپ نورت باشم. از طرفی هم نمی خواهم. می دانید چرا؟ به هیچ کس نمی گفت چرا، اما بعضی خودشان حدس می زدند. به خاطر پرستار «هارپر». او پرستار وظیفه بود. ریزه میزه، سبزه رو و خیلی نجیب و مهربان. هر شب بعد ازپایان شیفت کاری ساعت شش، نان سر قرارش به اتاق پرستار هارپر می رفت و آن ها درباره ی مطالب و مسائل دخترانه با هم صحبت می کردند. نان به پرستار هارپر درباره ی کارهایی می گفت که بعد از آزادی از آسایش گاه و اجازه ی راه یافتن به دنیای بیرون می خواست انجام دهد و این که خیال دارد آشپز بشود. نه یک آشپز درجه سه و یا دو بلکه یک آشپز درجه یک، آن هم در یک هتل بزرگ. گاهی دور حیاط آسایش گاه با هم به گردش می رفتند و یا بالای زمین های آسایش گاه نزدیک طویله ی خوک ها به دیدن بچه خوک های تازه ای می رفتند که گوش های شان مثل گلبرگ های گل پشت و رو بود و بعد با یک بغل پر از شکوفه های گیلاس برمی گشتند. چون زمین های اطراف باغ پر از درخت های گیلاس بود. تماشای آن دو با هم خنده دار بود. مثل فیل و فنجان بودند.

نان گنده و چاق و وراج بود و پرستار هارپر ریز نقش و ظریف و کم حرف. او برای نان مثل یک خواهر بو

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.