پاورپوینت کامل بعد از ظهر رنگی ۲۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل بعد از ظهر رنگی ۲۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بعد از ظهر رنگی ۲۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل بعد از ظهر رنگی ۲۶ اسلاید در PowerPoint :

>

زنگ می زنند، من در نیمه ی راه کوچه باغ، صدایش را می شنوم. میان رنگ های نرم تر از سرمه.

نمی توانم در را باز کنم. دارم ته کوچه باغ خورشید را وادار به طلوع می کنم. ذره ای از انوار طلایی را از ستیغ کوه، نرم نرم می کشانم تا لای پیچ و تاب برگ ها؛ و به شبنم نوک برگی که در آستانه ی افتادن است هم سوسویی می دهم. قلم مو را می شویم تا سایه بسازم اما در می زنند. دوباره زنگ می زنند. زینب بیدار می شود. امروز چه زود بیدار شده است. می خواهد «ماما» بگوید که سرفه اش می گیرد. سرفه اش خلط دارد. هنوز ته مانده ی سرمای هفته ی پیش تو تنش است. حالا غلت می خورد، نق نق می کند. صدای غلت خوردنش را از توی اتاقم می فهمم. صدای همه ی حرکاتی را که به تازگی یاد گرفته از حفظم. حالا سینه خیز می رود. بعد با سینه ای که خس خس می کند می رود طرف خرس کوچک پاندا. دو تا دکمه ی سیاه چشم ها را می خواهد از حدقه در آورد مثل همیشه، نمی تواند. دهانش را باز می کند اما گوش های خرس مانع از رسیدن دکمه ها به دهان می شود. دوباره نق نق می کند. با صدای بلندتر این بار، «ماما» می گوید. دوباره زنگ می زنند. کاش زینب می توانست در را باز کند. حسی که از صبح تو وجودم شکل گرفته، می ترسم با حرکت و اتفاقی از بین برود. کاش حداقل مادربزرگ از طبقه ی بالا بفهمد و در را باز کند اما حالا خواب است. خواب بعد از ظهرهایش هیچ گاه فراموش نمی شود. تازه اگر هم خواب نباشد گوش هایش سنگین است، صدای زنگ را نمی شنود.

حالا دلم می خواهد در مسیر عبور انوار طلایی، توده مه ای ایجاد کنم. قلم مو را می شویم. سایه هایی که لابه لای برگ و شاخه ها ساخته ام کمی روشن است، باید بیشتر با سایه ها بازی کنم، خنکای سایه ها را حس نمی کنم، باید بگذارمش در انتهای کار. قلم مو را به نرمی در رنگ سفید فرو می برم و بعد با رنگ طلایی می آمیزم. کمی رقیقش می کنم. نور خورشید را با ظرافت نوک قلم مو، از انبوه ریزه های خنک و دل چسب عبور می دهم و هدایتش می کنم به انتهای باغ؛ به انبوه به هم پیوسته ی برگ ها و شاخه ها که در میان مه باید پیدا و ناپیدا باشند.

زنگ می زنند. این بار کمی با تأمل و مکث؛ و دوباره، زینب خرس پاندایش را رها کرده و رفته سراغ کیف من. دوباره یادم رفته بود از سرکار که برگشتم کیفم را آویزان کنم به چوب لباسی، دور از دست رس زینب. حالا برای به دست آوردن کیف من حتماً تمام تلاشش را کرده تا چهار دست و پا برود. بچه ام تازه دور روز است این حرکت را یاد گرفته اما وقتی قوتش را می دهد به دست هایش تا تنش را از زمین بلند کند و زانوهایش را بچسباند به زمین و یک حرکت به جلو، یکهو یادش می رود و دوباره سینه خیز می رود. و دوباره زنگ می زنند. در می زنند. احساس می کنم ته کوچه باغ باید دری باشد. دری که باز شود به سوی یک دشت. یک دشت پر از گندم و شبدر. چگونه می توانم به بن بست ته کوچه، وسعت دشت بدهم؟ میان فکرم دوباره زنگ می زنند. این کیست که پشت در این قدر صبور و آرام زنگ می زند؟ زینب با شنیدن صدای زنگ «ماما» می گوید. نمی توانم در را باز کنم، باید دری بسازم ته کوچه. یک در چوبی قدیمی کلون دار و بعد دشتی بنا کنم. کمک می گیرم از همه ی رنگ ها، انگشتانم، دست ها، چشم ها و قلبم که نمی دانم چرا از سر صبح این قدر تند می زند. زینب دوباره «ماما» می گوید. نق نق می کند. سرفه می کند. خلطش را قورت می دهد و با صدای بم انگار می گوید «به به». از توی کیف من یک بسته بیسکویت برداشته. لفاف دورش را تو دهانش می کند. از صدای خش خش آن معلوم می شود گرسنه است. نق نق می کند. «ماما» می گوید. خس خس می کند. بعد خسته می شود. چنگ می زند توی کیف و شانه ام را برمی دارد و می کشد عقب سرش، آن جا که تارهای ابریشمی بور کمی فر خورده. خسته می شود، چنگ می زند توی کیف. خدا کند دسته کلید را برندارد. آن وقت مجبورم حس ام را ترک کنم و هنوز به ته کوچه نرسیده، بلند شوم. تو پیدا و ناپیدای شاخه ها و برگ ها چهارچوب دری از جنس چوب می سازم و بعد دری نیمه باز با کلون. به دلم نمی چسبد. در، شکل و شمایل قدیمی به خودش نگرفته. باید رن

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.