پاورپوینت کامل طنز معاصر عرب ۴۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل طنز معاصر عرب ۴۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل طنز معاصر عرب ۴۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل طنز معاصر عرب ۴۲ اسلاید در PowerPoint :

>

استاد «بدار» آرایشگر، هیچ علاقه ای به جنگ های بین فیلسوفان راست و چپ نداشت. حتی کمترین فکری هم راجع به این اصطلاح جدید «راست و چپ» به ذهنش خطور نمی کرد. هیچ معنایی هم از راست و چپ نمی شناخت جز این که با دست راست قیچی و با دست چپ شانه را می گرفت تا هنگام لزوم برای اصلاح موی پشت سر مشتری، از آن ها استفاده کند.

مطلب دیگر این که استاد بدار از تمامی تهمت ها و پلیدی هایی که بین راست و چپ، رد و بدل می شد بی خبر بود: کسی که «کوکا» بنوشد، دست راستی خائن است و کسی که «ودکا» بنوشد دست چپی مزدور است و کسی که عاشق «مریلین مونرو» و شیرین کاری هایش باشد، امپریالیستی توطئه گر است و کسی که «بولشوی» او را شیفته ی خود ساخته باشد، او بلشویک سرخ است که در قلبش به بولشوی عشق می ورزد!

… و جنگ آغاز می شود!

زندگی استاد بدار می توانست مثل خود محله ی «ماوردی» به آرامی بگذرد، اگر این ساکن جدید محله، این استاد جوان یعنی «عبدالواحد» و همسرش «عنایات» نبودند؛ چون بعد از ظهر یکی از روزها، همسایه ی جدید سرک کشید تا از «فوزیه» همسر استاد بدار بپرسد که پیژامه ی عبدالواحد – که باد آن را از روی طناب بلند کرد – آن جا افتاد یا نه؟ فوزیه گفت که در بالکن آن ها نیفتاد. کم کم بحث بالا گرفت تا این که در اوج دعوا عنایات به فوزیه چیزی گفت که همه ی همسایه ها شنیدند:

– تو مزدور بورژوازی لعنتی هستی.

با این که دشنام، پیچیده بود اما فوزیه فهمید به او توهین شده، به همین دلیل فوری جواب داد: «خفه شو! من بر تو و خانواده ات شرافت دارم».

دلیلی ندارد وارد جزییات اولین درگیری عقیدتی در کوچه ی بن بست ماوردی شویم اما همین قدر تذکر می دهیم که این دشنام پیچیده ی «بورژوا» – که عنایات بارها تکرار کرد – محله را در حیرت عجیبی برای فهمیدن معنایش فرو برد. یکی از زنان همسایه گفت که بورژوا یعنی «زن مسخره» اما همسایه ی دیگر با دست به سینه اش زد و ضمن رد این حرف گفت: «عنایات چنین حرف گنده ای نمی زند؛ بورژوا یعنی دزد!» و همسایه ی سوم گفت: «بورژوا یعنی اشتراکی.»

در «آرایشگاه بهشت»، «ابراهیم» دانش جو نزد استاد بدار نشسته بود تا این کلمه را تفسیر کند. ابراهیم گفت: «چپ گراهای مارکسیست وقتی می گویند بورژوا، یعنی طبقه ی مرفه استثمارگر که ابزار تولید را در اختیار دارد و گوشت زحمت کشان را می کند. خانم فوزیه هم بورژوا است چون شوهرش مردی بورژوا است و ابزار تولید تیغ و ماشین اصلاح و قیچی و شانه و فرچه ی ریش تراشی و چرمی را که با آن تیغ خود را تیز می کند در اختیار دارد و هنگام تراشیدن ریش، تکه هایی از گوشت چانه ی زحمت کشان را می کند. ..!»

اکتشافات علمی

با این که ابراهیم برای فهماندن معنای بورژوا سنگ تمام گذاشت اما هیچ کدام از آن هایی که آن جا نشسته بودند، چیزی نفهمیدند. نه استاد بدار و نه «عطیه خردواتی» و نه حتی مفسر سیاسی محله ی «عبدالشافی افندی» بازرس شهرداری – که هر ماه حقوقش زودتر از سر ماه می رسید- تمام آن چه که فهمیدند این بود که عنایات زنی چپی است و هنگام کار کردن به جای این که از دست راستش استفاده کند، از دست چپ خود کمک می گیرد ابراهیم از نو به شرح و تفصیل معنای راست و چپ پرداخت، طوری که انگار از طلسم و جادو و معما سخن می گوید. بالاخره مردان عاقل محله چنین مصلحت دیدند که برای پایان دادن به شر، استاد بدار به دیدن همسایه اش عبدالواحد برود تا با او کنار بیاید و به اختلاف زن ها پایان بدهد.

اما استاد بدار – که جلوی خانه ی عبدالواحد ایستاده بود – نتوانست حتی یک کلمه هم از حرف های عبدالواحد را که با هیجان خطاب به او می گفت بفهمد؛ فقط این جمله ی آخر را فهمید که بعدش هم عبدالواحد در را به رویش بست: «و تو مرتجع بوگندوی دست راستی هستی!»

از قضا استاد بدار نفهمید که جنگ فلاسفه ی با فرهنگ، منجر به انقلاب علمی مهمی شد و به برکت حس شامه ی دست چپی می توان فهمید که انسان «مردار زنده»ای است که به خاطر همین به او گفت دست راستی بو گندو. هیچ کس نمی داند که به زودی آدم دست راستی در مسابقه ی بویایی بین دست راستی و چپی، به این مطلب خواهد رسید و چهره ی طب تشریحی را دگرگون خواهد کرد و در دعوای دست راستی با دست چپی و برعکس، بالاخره یکی از آنان کشف خواهد کرد که دیگری دم درخواهد آورد و بحث های علمی طرفین به این نتیجه خواهد رسید: در آدم دست راستی غده ای وجود دارد که «مزدوری» ترشح می کند و دست راستی ثابت می کند که در آدم دست چپی غده ای هست که «خیانت» ترشح می کند.

… بر هر دوشان لعنت!

ذهن استاد بدار از تمامی این مطالب خالی بود. جلوی در بسته شده به رویش، ایستاده بود و عبدالواحد و بی تربیتیش را لعنت می کرد و از همسایه ها می خواست که او و عبدالواحد را بو کنند تا ببینند کدام یک آن ها «بوگندو» هستند.

استاد بدار به سالن آرایش خود رفت و بی صبرانه منتظر آمدن ابراهیم شد که به دنبالش فرستاده بود. باید این بار با دقت به حرف های ابراهیم گوش می داد؛ شاید این دفعه همه چیز را می فهمید. لازم بود منظور دقیق عبدالواحد از گفتن دست راستی مرتجع متعفن را درک می کرد.

ابراهیم برای نزدیک ساختن موضوع به فهم استاد بدار، خودش را هلاک کرد تا این که احساس کرد که استاد تمامی گفته های او را فهمید؛ چون از او پرسید: «حالا به من بگو آیا تو دست راست هستی و چپی نیستی؟» استاد بدار با عصبانیت پاسخ داد: «من مصری و از خاک پاک مصر هستم و بر آمریکا و شوروی – هر دوشان – لعنت.»

ریشه های جنگ!

اما استاد بدار – برخلاف خواسته اش – خود را درگیر شعله های برافروخته ی جنگ بین دست راستی و چپی دید زیرا از حرف های ابراهیم به حقیقت مهمی آگاه شد و آن این که اگر بخواهد خون عبدالواحد را به جوش بیاورد، باید راه دیگری غیر از شیوه ی معمول در جنگ بین دست راستی و چپی به کار ببندد و برایش روشن شد که همان دست راستی بودن را ادامه دهد. البته نه این که آن را دوست داشت، بلکه می خواست لج عبدالواحد را دربیاورد و به عنوان اولین قدم در این راه، به پیش نهاد ابراهیم نام مغازه اش را از «آرایشگاه بهشت» به نام دیگری تغییر دهد. اگر بخواهد عبدالواحد از خشم بمیرد، باید اسم مغازه اش را بگذارد «آرایشگاه دست راستی ارتجاعی» و اگر بخواهد جواب عبدالواحد را بدهد، اسم مغازه اش را بگذارد «آرایشگاه امپریالیسم» و اگر بخواهد کاری کند که عبدالواحد راه بیفتد و مثل دیوانه ها با خودش حرف بزند، نام مغازه اش را بگذارد «آرایشگاه سرمایه دار محتکر» اما اگر بخواهد کاری کند که عبدالواحد

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.