پاورپوینت کامل کلاس خانم کلانی! ۳۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل کلاس خانم کلانی! ۳۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل کلاس خانم کلانی! ۳۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل کلاس خانم کلانی! ۳۲ اسلاید در PowerPoint :
>
احسان دو شستش را بیخ بندک های شلوارش قلاب کرده، سلانه سلانه به طرف درِ ماشین می آید و می گوید: «ساعت از هشت گذشته، باید هفت نشده می زدیم بیرون.» مهری که تازه رسیده کنار در ماشین، دستش را به طرفم دراز می کند و می گوید: «همه ش تقصیر این موهای وزوز توست! چقد لفتش داد این آرایشگر باکلاس تون!»
حوصله ی جواب دادن ندارم. احسان در حیاط را باز می کند و ما هم زمان سوار ماشین می شویم. مامان ساکش را می دهد عقب و می گوید: «اگه زود می رفتیم، حوصله مون سر می رفت و هی می گفتیم چرا اومدیم؟» عین فضانوردان آمریکایی، هنگام فتح کره ی ماه، همه چیز طبق برنامه پیش می رود و هرکس می داند در آن لحظه باید کجا بنشیند و چه بکند.
همین که شروع به حرکت می کنیم، ماشین چند جهش پیاپی می کند؛ مثل نهنگی که بخواهد طعمه ی بلعیده اش را تخ کند. مامان بی درنگ ضامن را می کشد و می گوید: «وای! حتماً دوباره از پلاتینه!»
خیلی زود مهری و مامان پیاده می شوند و سرشان را می کنند داخل موتور. با تأخیر از ماشین بیرون می آیم و با عصبانیت به احسان که بی خیال در آینه ی بغل با پاپیونش ور می رود، می گویم: «می مُردی اگه صبح تا حالا ماشینو چک می کردی که این جوری دم رفتن تو هچل نیفتیم!»
احسان بهم می توپد: «مو وزوزی! چرا تا پات به کلوخ گیر می کنه، می پری یقه ی من بدبخت رو می چسبی.» مامان سرش را از زیر کاپوت بیرون می آورد و می گوید: «دعوا نکنین. اگه اون جا خراب می شد، می دونید چه آبروریزی ای درست می شد؟» احسان صدایش را نازک می کند: «وای! کلاس خانم کلانی پایین می اومد.» مامان احتمالاً نشنیده می گیرد و ادامه می دهد: «باعث بی آبرویی خودمون و خونواده ی عروس می شد.»
با قدم های کند و محکم، قدم برمی دارم؛ مبادا پاشنه های بلند صناری کفشم روی موزائیک های حیاط سُر بخورد و کار دستم بدهد. کنار باغچه دست هایم را بغل می گیرم و تکیه می زنم به دیوار. از یک طرف، لحظه های این جشنی که برای هر ثانیه اش هزارهزار سلفیده ام، برایم قیمتی و فوق ارزش مند هستند و نباید از دست شان بدهم و از طرف دیگر، برای در امان ماندن از تکه انداختن های احتمالی، هرچه زمان از دست برود به نفعم است.
از وقتی خبر این جشن به گوش مامان رسید، اصرار، اصرار که باید سنگ تمام بگذارم. من و دختر خانم کلانی از همان سال هایی که همسایه ی دیوار به دیوار بودیم، تا حالا که کلاس شان به همراه خانه ی شان به بالای شهر رسیده، پابه پای هم پیش رفته بودیم و او فقط در ازدواج از من پیش افتاده بود. اگر تیپم در مراسم درست و درمان نبود، فکر می کردند کم آورده ام.
مامان با این فکر، بیش تر فروشگاه های معتبر لباس را زیرورو کرد؛ ولی بعد از ساعت ها بررسی، از ترس این که یکی شبیه لباس های مان را داشته باشد، منصرف شد. آن وقت رفتیم سراغ مزون تن آرا با پارچه ها و مدل های ماورایی اش!
ماشین که حرکت می کند و می رود داخل کوچه، به خودم می آیم. هنوز هیچی نشده، نفسم در آن کفش و لباس بند آمده است. به مرکز شهر که می رسیم از چمدان ها و وسایل طناب پیچ شده ی روی باربندها مشخص است خیلی از هم شهری ها می روند و خیلی ها به شهر می آیند تا از بقیه ی تعطیلات باقی مانده عید حظ ببرند. ترجیح می دادم من هم پولی را که صرف خرید لباس و تهیه ی هدیه کرده ام، خرج سفر می کردم و می زدم به راه.
سرم را تکیه می دهم به پنجره ی کناری ام. هرچه جلوتر می رویم حواسم را بیش تر معطوف مردمی می کنم که در پارک ها و فضاهای سبز خوش می گذرانند و بیش تر حسرت می خورم که چرا جای آن ها نیستم.
ناگهان صدای ذوق زده ی مهری به سکوت پایان می دهد: «این هم از تالار! الماسه نه؟ الماس شهر!» مامان پیاده می شود، ما هم به دنبالش. احسان می گوید: «خیال می کردم بترکون تر از این حرفا باشه!» و از پله ها می رود بالا. من و مامان و مهری هم سرازیر می شویم پایین.
موزیک تندی فضای زیرزمین را پر کرده است. چند تا دختربچه با لباس های محلی، دور و بر جایگاه خالی عروس و داماد می لولند. دلم ضعف می رود؛ ولی مامان سفارش کرده تا تعارف نکرده اند چیزی نخورم. شروع می کنم به دید زدن مهمان ها. سر و وضع تک تک مهمان ها از آن هایی که پای دیوارهای دو طرف نشسته اند تا آن ها که دور میزهای وسط با هم گپ می زنند، بررسی می کنم. یک بار دیگر تیپم را از نظر می گذرانم: ماکسی توری سنگ دوزی شده با طرح طاووس، و کیف و کفش سفید با خال های آبی دریایی هم رنگ لباسم. برای اولین بار با دیدن طرح و جنس لباسم و مقایسه ی آن با سایرین، احساس غرور می کنم.
سر و کله ی خدمتکار که پیدا می شود مامان یکی از لیوان های پایه دار را از داخل سینی برمی دارد و سراغ عروس و داماد را می گیرد. با شنیدن جواب، چهارشاخ می شوم. داخل اتاق عقد؟ اگر به مامان باشد که تنها یک علت دارد، بالا بودن کلاس شان! ولی برای من تکرار این جمله به هیچ وجه قابل توجیه نیست. این ها که قبلاً جشن گ
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 