پاورپوینت کامل چنگیزنت، در مدار توسعه ۲۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل چنگیزنت، در مدار توسعه ۲۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل چنگیزنت، در مدار توسعه ۲۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل چنگیزنت، در مدار توسعه ۲۹ اسلاید در PowerPoint :
>
فوت و فن فناوری(۵)
روزهای تابستان در حال تمام شدن بود و همین طور امتحانات ترم تابستانی. از گرما و فشردگی امتحانات حسابی خسته شده بودم. بی نظمی دانشگاه هم مزید بر علت. از برگزار نشدن کلاس هایی که در گرما حاضر می شدیم و استاد محترم تشریف نمی آوردند؛ و دانشگاه هم حتی به خود زحمت یک پیامک را هم نمی داد بگیر، تا جابه جایی چندباره ی امتحانات. جالب تر این بود که در زمان ثبت نام، تمام شماره تلفن های دانشجو، پدر، مادر، پدربزرگ، مادربزرگ و. .. را از ما گرفته بودند؛ ولی دریغ از یک پیامک ناقابل جهت اطلاع رسانی به خاطر بی نظمی خودشان! آن وقت موقع دریافت شهریه، به قول معروف، اگر گوشه اش ساییده باشد، ثبت نام بی ثبت نام. حالا غیراستاندارد و بی کیفیت بودن تجهیزات و امکانات دانشگاهی و سایت ها بماند.
فردا آخرین امتحانم بود و درسم را فول بودم. به همین خاطر، بعد از چند روز نیامدن به کافی نت، همراه سارینا آمده بودم تا صدای آقا چنگیز درنیاید. برای این که سر خودم را گرم کنم و کمی هم کار کرده باشم به سراغ دستگاه های خالی رفتم و مشغول چک کردن آن ها و رفع اشکال های پیش آمده شدم.
سارینا هنوز مشغول سربه سر گذاشتن با کاربرهایی بود که آن ها را می شناخت. من هم درگیر یکی از سیستم ها شده بودم که ویندوز آن به اشکال خورده بود. چند دقیقه ای نگذشته بود که سارینا به طرفم آمد و با آرنج به پهلویم زد. داشت با چشم و ابرو به سمت در اشاره می کرد. برگشتم، دیدم بله، همسر محترم آقاچنگیز تشریف آورده اند. من هم مثل سارینا سرم را پایین انداختم و مشغول کارم شدم. افسرخانم داشت بلندبلند با آقاچنگیز صحبت می کرد، ناخواسته حرف های شان شنیده می شد.
– با همه ی خرجایی که شروع کار داشته، درآمدش خیلی نیست. باید یه فکری براش بکنیم. این همه پول رو اگه بانک گذاشته بودیم، سودش بیش تر از این می شد.
– بله، من که از اولش هم گفتم شاید جواب نده. حالا هم هر چی شما بگین.
سارینا توی صورتم آمد و یواشکی گفت: «ریحانه، بیچاره شدیم، می خوان کافی نت رو تعطیل کنن. با بیکاری چه کار کنیم. خرج خانواده و مخارج دیگه…» گفتم: «ادا در نیار، بذار ببینم چی می گن.» افسر خانم گفت: «به نظرم اگه کنارش بتونی یه چیزای رو هم بذاری برای فروش، بهتره. این کار می تونه کمی درآمد رو جبران کنه.» آقاچنگیز با لبخند سری تکان داد و گفت: «باشه، اتفاقاً خیلی هم نظر خوبیه. بذار از خانوم مهندس هم یک نظر بگیریم که ببینم چی می گه.»
آقا چنگیز اشاره کرد که من و سارینا به پیش آن ها برویم. بعد به من کرد و گفت: «افسرخانم می گن، بهتره که کنار کار کافی نت، لوازم جانبی کامپیوتر رو هم بیاریم برای فروش. به نظر شما خوبه؟ جواب می ده؟» سارینا داشت مِن مِن می کرد، که زود گفتم: «ظاهراً خوب به نظر می رسه؛ ولی بیش تر کسایی که می آن کافی نت، شاید رایانه ندارن.» آقا چنگیز نظر من را تأیید کرد و منتظر بود تا افسرخانم هم نظرش را بدهد.
– درسته، ولی لزومی نداره خریدارها حتماً از کسایی باشن که برای اینترنت می آن. این جور لوازم، خریدارهای مخصوص خودشو داره.
بالاخره بعد از رد و بدل شدن نظرهای مختلف، نظر افسرخانم به کرسی نشست و تصمیم بر این شد که قسمت فروش لوازم جانبی رایانه هم در چنگیزنت راه بیفتد و سارینا هم بشود مسئول قسمت فروش. سارینا که همه اش دنبال هیجان و تغییر بود، داشت از خوش حالی بال بال که هیچ، پرپر می زد. قرار شد فهرست لوازم را بدهم که هرچه زودتر خریداری شود. البته کارهای دیگری هم لازم بود که انجام شود، مثل نصب چند قفسه و ویترین در قسمتی از کافی نت.
فردا بعد از امتحان، با خیال راحت از این که ترم تابستانی هم تمام شده، به کافی نت رفتیم. سارینا دل توی دلش نبود. آقاچنگیز که قضیه را حسابی جدی گرفته بود، چنگیزنت را برای تغییرات تعطیل کرده بود. چند نفر هم آورده بود تا قفسه ها را نصب کنند. لیست خرید را آماده کردم و به آقاچنگیز دادم تا زودتر همه چیز آماده شود. به سارینا هم گفتم: «دیگه بریم. بعدازظهر اگه خواستی یه سر بیا پایین. دستگاه محبوبه، دختر واحد بغلی مون، ویندوزش به مشکل خورده، می خواد بیاره براش نصب کنم.» سارینا هم از خدا خواسته، گفت: «حتماً می آم، فقط خوراکی یادت نره ها. می دونی که من این جور وقتا اشتهام باز می شه.»
ساعت از چهار گذشته بود که اول سارینا آمد، بعد هم محبوبه با دستگاهش. ویندوز اصلاً بالا نمی آمد. به محبوبه، که سه سالی از من و سارینا کوچک تر بود، گفتم: «ویندوز جواب نمی ده، باید حتماً دوباره نصب بشه.» محبو
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 