پاورپوینت کامل ترانه ی آزادی ۳۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل ترانه ی آزادی ۳۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ترانه ی آزادی ۳۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل ترانه ی آزادی ۳۶ اسلاید در PowerPoint :
>
دختر جوان با وسواس چادرش را روی سر مرتب کرد. کلاسور را محکم گرفت و بار دیگر دوری اطراف استخر زد. در دالان های ذهن اش دنبال حل مسأله گشت. دمای آب، حجم و اکسیژن موجود در آن را کنترل کرد. اما تمام هر چند بار به بن بست رسید. زیر چشمی به مش صفر که مثل غارت زده ها عزا گرفته و گوشه ای نشسته بود، نگاهی انداخت. نزدیک تر شد و با دل سوزی که کلامش را در خود گرفته بود، گفت: «توکلت به خدا باشه مش صفر… ماهیا مردن نعوذ باالله خدا که نمرده. پاشو یا علی بگو…» مرد دستی میان ریش جو گندمی و کم پشتش تاباند و سوز حرف هایش بند کلام ترانه را گسست.
ـ ای خانم مهندس از روزی که همه ی زندگی مو گذاشتم پای این مزرعه ی پرورش ماهی، همه جوره پاش وایسادم. اما نمی دونم خدا چه مشکلی با من داره که هر بار نزدیک فروش بار که می شه یه جور کارم گره می خوره.
ـ ای بابا مش صفر شما که سنی ازتون گذشته دیگه چرا! شما همیشه خودتون به من می گفتین خدا بد بنده شو نمیخواد. به هر حال مش صفر شما باید زودتر به یه کاربلد خبر می دادی.
ترانه دوباره به آب استخر زل زد که سطح اش را ماهی هایی با دهانی باز و شکم های باد کرده، پر کرده بود. انگار همه ی ماهی ها به خورشید که داشت آخرین اشعه هایش را از سطح آب جمع می کرد، خیره شده بودند.
حجم اتوبوس پر بود از مسافرانی که همه خسته از تکاپوی روزانه منتظر رسیدن به مقصد بودند. ترانه هم مثل اتوبوس پر بود از تفاوت و به هم ریختگی. چند وقتی بود که موضوعی تازه فکرش را به بند کشیده بود. جلوی مش صفر خجالت کشیده بود بگوید آن همه درس خوانده؛ اما هنوز نتوانسته راه حلی برای درد بی درمان ماهی های او و خیلی از شیلات داران دیگر پیدا کند. دختر خسته شده بود، از ذهن شلوغی که افکار متفاوت آن را پر کرده بود. برای فرار از حال و هوای درونی اش، گوش سپرد به صحبت های پیرزن که کنار دختر میان سالش ناله می کرد.
ـ ماشاالله به این همه علم مادر، دوره ی ما کجا از این چیزا بود. دیدی مادر، پرستاره می گفت یه جور چسب اومده که برا زخم پای ما مرض قندی ها مثل شفاس؛ جلل خالق، آدم می مونه…
صدای راننده رشته ی کلام و افکار مسافران را از هم گسیخت.
ـ خانوما آقایون، ایستگاه آخر، کسی خواب نمونه!
ترانه نگاهی به ساعت مچی اش انداخت. ساعت از نه شب گذشته بود. خود را از لابه لای مسافران رد کرد و به پیاده رو رساند. با عجله قدم برمی داشت تا زودتر به خانه برسد. جلوی در که رسید، کلید انداخت و بی سر و صدا پله های آهنی منتهی به تک اتاق بالا را از زیر کفش های رنگ پریده اش رد کرد. لامپ گازی وسط اتاق مشغول نورپراکنی بود و برای پشه های شب کور جشنی به پا کرده بود. ترانه جلوی در که رسید خم شد و کفش های کوکب و نرگس هم اتاقی هایش را کناری جفت کرد و زیر لب زمزمه کرد: «امان از دست این تنبلا!» وارد اتاق شد. کوکب نگاهش را از گوشی موبایل گرفت.
ـ سلام ترانه خانم چرا این قد دیر حتماً شامت خیلی چرب بوده؟
ترانه چادرش را گوشواره ی چوب لباسی کرد.
ـ نه بابا دنبال کار تحقیقم بودم. معده م داره از گشنگی سوراخ می شه، شما چی خوردین؟
نرگس پر شالش را به شانه سپرد.
ـ جای معذرت خواهیته خانوم، امید تو شدیم بی شام موندیم! خودمونم نون و پنیر خوردیم. مثل این که یادت رفته نوبت تو بود شام درس کنی.
ـ ای بی انصافا. می خواین دستپخت تون لو نره، غذا درس کردن تون می افته به من.
به طرف یخچال کوچک کنار اتاق رفت و گفت: «خیلی خب حالا عیب نداره. از همون نون پنیرتون برا منم مونده؟» ترانه سرش را نزدیک گوش کوکب برد و جوری که نرگس متوجه نشود، به دختر جوان که حتی یک لحظه گوشی توی دستش از جلوی دیدش کنار نمی رفت، گفت: «کوکب جون تو رو خدا دلت برا وقت باارزش خودت نمی سوزه؟ لااقل به حال پدر و مادرت بسوزه که خرج تحصیل تو مفت مفت برات می فرستن. پاشو بچسب به درس هات. امتحانای میان ترم داره شروع می شه. به خدا این پیامک بازیا با یه پسر علاف عاقبت خوشی نداره!» کوکب ابروهای نازکش را در هم کشید و غرولندکنان سرش را برگرداند.
ـ دوباره شروع نکن که حوصله ی نصیحت ندارم. تو همه ی عمرتو تو دهات بودی؛ چه می دونی عشق و عاشقی یعنی چی!
ترانه که دید حرف هایش مثل همیشه بی تأثیر است، سفره را گشود و چند تکه نان بیات را از میان آن گرفت و به دندان کشید. صدای آمدن پیامکی او را به طرف گوشی کشاند.
ـ سلام آبجی ترانه. ننه اصرار کرد امشب بهت خبر بدم قالی تموم شده؛ همین امروز فردا برات پول می فرسته.
چند دقیقه ای چشمان دخترک به صفحه ی روشن گوشی خشک شد. اشک چون مروارید از صدف چشمانش فرو ریخت. دستش روی دکمه های موبایل جابه جا شد.
ـ قربونت برم دادا جواد. دستای ننه رو جای من ببوس. انشاالله یه روز از خجالتش در می یام.
ترانه سفره را جمع کرد و گوشه ای خزید. کتابش را جلوی چشمانش گشود تا کوکب و نرگس صورت خیس اش را نبینند. چه قدر برای دستان پینه بسته ی مادر احساس دل تنگی کرد. از وقتی پدر عمرش را در معدن گذاشت و رفت زیر خاک، مادر با چنگ و دندان نگذاشته بود کسی نگاه چپ به دو فرزندش بیندازد. ترانه یادش بود چه طور مادر جلوی حرف مردم که می گفتند عیب است یک دختر برود شهر دنبال درس و دانشگاه، ایستاد و او را راهی دانشگاه کرد. همیشه می گفت: «ترانه جان دلم می خواد باعث افتخار من و شادی روح بابات بشی.» آخر هم پای حرف اش ایستاد و با قالی بافی خرج تحصیل او را فراهم کرد. ترانه یاد دار قالی که تابستان توی اتاقک سر ایوان علم کرده بود و با شروع شدن سال تحصیلی نصفه نیمه مانده بود، افتاد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 