پاورپوینت کامل داستان هایی از شهرزاد فلسطینی ۲۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل داستان هایی از شهرزاد فلسطینی ۲۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان هایی از شهرزاد فلسطینی ۲۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان هایی از شهرزاد فلسطینی ۲۹ اسلاید در PowerPoint :

>

«سَمیره عَزّام» داستان نویس و مترجم فلسطینی در سال ۱۹۲۷ در شهر «عکا» در کناره ی شرقی دریای مدیترانه چشم به جهان گشود. عزّام از شانزده سالگی چندین کتاب از آثار نویسندگان نامدار انگلیسی زبان را ترجمه و منتشر کرد. مدتی نیز به گویندگی در رادیوهای عربی مشغول شد و به خاطر صدای گیرایش او را «صدای طلایی» لقب دادند. مهم ترین آثار به جای مانده از سمیره عزام، پنج مجموعه داستان کوتاه است که حدود هفتاد اثر را شامل می شود. در زندگی واقعیِ او نیز مانند داستان هایش، زنان، کودکان، سالمندان و محرومان جایگاه ویژه ای داشتند تا آن که وی جانش را بر سر این کار گذاشت. او در سال ۱۹۶۷ هنگام امدادرسانی به آوارگان شکستِ پنجم ژوئنِ همان سال، بر اثر عارضه ی قلبی سر بر فرمان خودروی کوچکش نهاد و دیگر برنداشت.

از ویژگی های قلم عزام آن است که با وجود بیان انتقادی و ثبت واقعیت های تلخ وگزنده ی جامعه، زبانی عفیف دارد. وی در یک خانواده ی مسیحی ارتدوکس به دنیا آمده بود؛ با این حال اشتیاق فراوانی به شنیدن صدای تلاوت قرآن کریم داشت و می گفت: ما عربیم و قرآن کریم فرهنگِ ماست. داستان های او نیز بیانگر چنین اندیشه ای است.

قالیچه ی ایرانی

ما خودمان هم به خاطر جای خالی قالی کوچک مان، غم بزرگی داشتیم؛ ولی اندوه پدرم به دلایلی بیش تر بود چون این تنها قالی ای بود که تا آن وقت خریده بود. غصه اش از این نبود که برای چیزی پول خرج کرده و بعد آن را از دست داده؛ بلکه به نظرم از این بود که بهانه ای کاملاً طبیعی برای حرف زدن با مهمان هایی که توجه شان به قالیچه ی قرمز روی دیوار جلب می شد، از دستش رفته بود و دیگر نمی توانست به محض آن که مهمان ها بخواهند حرفی از قالی بزنند، دیدارش از ایران را پیش بکشد که داشته در بازار قالی تهران قدم می زده، فکر کرده که یک تخته بخرد؛ ولی بعد با یک حساب سرانگشتی دیده که مالیات گمرکی قالی از قیمت اش بیش تر است! ولی وقتی یکی از آشنایان خبردارش کرده که سجاده ها از مالیات معافند (با آن که نمازخوان نبود) در خریدن و آوردن آن قالیچه شک نکرده است.

یک روز قالیچه گم شد. هیچ کس به خانه دست درازی نکرده بود و تا حدی این ماجرا عجیب به نظر می آمد. با این حال می شد علت گم شدنش را حدس زد. مادرم چند قطعه فرش و حصیر را روی نرده ی بالکن انداخته بود تا آفتاب بخورد و بعد جمع شان کند و بگذارد کنار و با این کار پایان زمستان را اعلام کند. این شیوه ی همه ساله ی خانواده بود. مادرم قسم می خورد که قالیچه را جوری نگذاشته بوده که سُر بخورد و بیفتد توی خیابان؛ با این حال ظاهراً سُر خورده بود. صبح زود، تا مادرم دید که قالیچه پیدایش نیست، سراسیمه دویدیم توی پیاده رو تا دنبالش بگردیم؛ ولی پیدایش نکردیم. دو ساعت از اذان صبح گذشته بود و پاهای بسیاری پیاده رو را درنوردیده بودند. راستش رفت و آمد رهگذران شب ها هم قطع نمی شود، آن وقت چه طور می شد بفهمیم قالیچه نصیب چه کسی شده است؟ هیچ سرنخی در کار نبود. مادرم از غصه به گریه افتاد. پدرم گریه نکرد؛ ولی خیلی پکر شد. ما بچه ها هم بهت زده شدیم؛ اما این مسأله باعث نشد که صبحانه را بااشتها نخوریم!

این قصه مال پنج سال پیش بود و ما دیگر کم و بیش قالیچه را فراموش کرده بودیم، مگر زمستان ها که جای خالی اش روی دیوار پیدا بود. توقع نداشتیم که یک روز صبح قالیچه را با تکه کاغذی که به آن سنجاق شده بود، مچاله دم در پیدا کنیم. مادرم که در را برای شیرفروش باز کرد، اولین کسی بود که آن را دید و آن وقت از تعجب فریاد کشید. انگار به چشم های خودش شک داشت؛ بنا کرد به تکان تکان دادن پدرم که هنوز در خواب بود! پدر که بیدار شد، ورقه هنوز دست نخورده بود. مادرم ابا داشت از این که تا پدر قالی را مچاله دم در ندیده، کاغذ را باز کند.

راست است که دوره ی معجزات هنوز تمام نشده؛ ولی نوشته ی روی ورقه عجیب تر از برگشتن قالیچه بود. نوشته بود که یک شب همین که سرش را بالا برده و زیر نور تیر برق قالی را روی نرده ی بالکن این خانه دیده، آسمان آن روی سرش نازل کرده و مانده بوده که چه کار کند؟ با این که حس کرده کارش بوی دزدی می دهد، قالی را برده و تمام این مدت آن را نگه داشته. این اواخر به دلایلی که ربطی به قالیچه نداشته، می خواسته به درگاه خدا توبه کند و توبه اش همراه شده با انجام واجبات. وقتی می خواسته اولین نمازش را بخواند همین سجاده را برداشته؛ اما وقتی آن ر

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.