پاورپوینت کامل مثل پنجه ی آفتاب (۴) ۳۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مثل پنجه ی آفتاب (۴) ۳۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مثل پنجه ی آفتاب (۴) ۳۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مثل پنجه ی آفتاب (۴) ۳۷ اسلاید در PowerPoint :
>
از این که دوستان خواننده، قبول زحمت فرمودند و تشویش های مرا پیش خودشان نگه داشتند و آن را منتشر نکردند و بر گیشه ها در معرض مطالعه ی عموم قرار ندادند، مشعوف گشته ام و از آن جنابان تمنا دارم مراتب سپاس گزاری مرا پذیرا باشند و اجازه دهند در شادی های شان جبران کنم. بیان سایر تشویش ها از سوی آفتاب -که خودم باشم- نشان گر صمیمیت شما در پندار و صداقت او در گفتار است.
تشویش زیبایی:
مادربزرگم هم نامش شهره است و هم در زیبایی، شهره. همان مادربزرگم که روز روضه به مامانم گفته بود: «خودت مراقب همه چیز باش، هر چه باشد، آفتاب بچه است عقلش به خیلی چیزها نمی رسد.» دوست و دشمن، غریبه و آشنا، خودی و غیرخودی، جملگی بر این عقیده اند که من دقیقاً شبیه مادربزرگم هستم. چنین واقعیتی بدین معناست که من مفتخرم به بهره مندی از موهبتی به نام زیبایی؛ نه نیازی هست قبل از مشاهده ی چهره ی من، چشم ها را بیمه ی بدنه کرد و نه نیازی هست بعد از مشاهده ی چهره ام کفاره داد. با این حال، هر کسی می شنود آفتاب ۲۸ را رد کرده و هنوز مجرد است؛ با خودش خیال می کند لابد دختره خوش قیافه نیست که تا به حال کسی حاضر نشده عمری را با او به سر برد. دارنده ی این خیال خام، دل سوزانه دعایم می کند و پس از دقایقی سکوت و زل زدن به نقطه ای نامعلوم از زمین، می گوید: «اشکال ندارد، عوضش زشت ها خوش شانس هستند.» حاضرین در مجلس هم که گویی خود تاج دار ملکه ی زیبایی دنیا هستند، در تأیید می گویند: «بله؛ مگر ما که زیبا بودیم کجا را فتح کردیم؟» و عجبا که کلاغه به گوشم رسانده است، فقط اقوام درجه ی یک این مدعیان زیبایی حاضر می شوند هنگام گفت وگو نگاهی به صورت آنان بیندازند؛ آن هم از ترس به خطر افتادن مصالح خانوادگی و این چیزها.
نه؛ هوای شکایت در سرم نیست، از این که تیتر اول روزنامه ها بشوم هم فراری ام، تنها یک توصیه برای این قبیل ایجادکنندگان تشویش در اذهان عمومی دارم؛ این که: «بروید آن گوشه ساکت بنشینید و به رفتارتان فکر کنید.» دارند کم کم مجبورم می کنند که یک عکس از خودم بیندازم به چه بزرگی، بعد بیلبوردش کنم سر عوارضی شهر، و گوشه ی پایین سمت راستش هم درشت بنویسم «آفتابِ اوریجینال» تا همه شاهد باشند منی که متهم به زشتی هستم، مثل پنجه ی آفتاب ام بدون استفاده از ترفندهای رفع اشکالات صورت مانند جراحی بینی، بوتاکس، پروتز گونه و لب و چانه، لیفت ابرو و پیشانی، و به کارگیری قلمو و مدادرنگی در رنگ کردن صورت. البته احتمال می دهم پس از چند روز عکس بیلبورد شده ی من به علت «شفاف سازی بیش از اندازه و رزلوشن بالا» از سوی مراکز زیبایی توقیف شود و از آن پس چون مجرمان، عکسم شطرنجی شده به نمایش در آید و باز همان ذهنیت «طفلک لابد زشت است وگرنه صورتش را نشان مان می داد»، برای مردم ایجاد گردد.
تشویش تلفنی:
تقریباً مکالمه های تلفنی دوستانه ام خلاصه می شود در صحبت با دوستانی که اخبار مسرت بخش زندگی شان مجبورم می کند تبریک های صمیمانه ای را تقدیم شان دارم. یکی از دوستانم که جاذب تمام تبریک های شهر است؛ معمولاً اول صبح زنگ می زند و از خودش، شوهرش و جد و آبادش و موفقیت های شان در زمینه ی علم، ثروت، بخت و اقبال پشت سر هم حرف می زند؛ و من بنا به جبر، تنها جمله ای که ضمن این مکالمه به کار می برم «مبارک باشد» است؛ بالغ بر ده بار. سرانجام از «مبارک باشد» خسته می شوم، با تلفن ثابت منزل می آیم پشت خط موبایلم و می گویم: «ببخشید باید قطع کنم، یک پشت خطی سمج دارم.»
یکی دیگرشان، سر ظهر تماس می گیرد و از خانه ها و آپارتمان هایی می گوید که ظرف چند روز گذشته قرار بوده خریداری کنند، اما معامله ی هر کدام به علتی سر نگرفته است و حالا یکی بهترش را پیدا کرده اند. گویا مدام در حال خرید و فروش خانمان شان هستند، یکی را می دهند یکی دیگر را می گیرند. تا کی؟ خدا می داند. در خلال این مکالمه هم چیزی جز«مبارک باشد» از زبان من شنیده نمی شود. در ضمن مجبورم خیلی هم شاداب و خندان و بذله گو باشم وگرنه از سوی این یکی دوستم مورد بازجویی قرار می گیرم که: «زود باش بگو ببینم چه شده است که تو امروز کم می خندی؟»
دوست دیگری هم دارم که یک سال در میان، خودش و خواهرش بچه دار می شوند و هر بار که تماس می گیرد یا می خواهد خبر مجدداً مادر شدن خودش را بدهد، یا خواهرش را. در برابر این دوستم نیز باید با تعجبی وافر بگویم «مبارک باشد»؛ آن چنان که گویی هم اجاق خودش کور بوده و هم اجاق خواهرش و من سال ها انتظار می کشیده ام این هر دو ستم دیده مادر شوند.
سه، چهار ماهی که از انتشار این خبر غافلگیرکننده می گذرد، تماس های همین دوستم به طور رگباری آغاز می شود که: «آفتاب جان، یک اسم زیبا و پرمعنا برای این یکی بچه ی من انتخاب کن، مامان قربونش بره الهی. آن قبلی که برای بچه ی خواهرم انتخاب کردی حرف نداشت، کاش آن را گذاشته بودی واسه ی من.» و چندین روز پیاپی از من انکار و از او اصرار، تا این که در نهایت مغلوبش می گردم و باز جست وجو برای یافتن اسم را از سر می گیرم.
اما من متأسفانه در برابر اخبار زندگی دوستانم، هیچ خبر هیجان انگیز و جدیدی ندارم که نیازمند ابراز تبریک از سوی شنونده باشد. از این رو، بیم آن می رود به زودی از سوی دوستان منتظرم که در تمام مکالمات تلفنی می پرسند: «هنوز عروس نشدی؟»، «ماشین چی، نخریدی؟»، «سفر مَفر چی رفتی تا حالا؟»، «میای با ما بریم ترکیه؟ ولش کن تو که مجردی.» و… طرد شوم.
بر همین اساس چندی پیش به جهت پیش گیری از روان پریشی حتمی، تصمیم گرفتم تمام دوستان متأهلم را فراموش کنم و تا أخذ تصمیم بعدی به هیچ یک از تماس های شان جواب ندهم. جا دارد این اقدام شجاعانه را گرامی بدارم. در ع
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 