پاورپوینت کامل فاصله ای به اندازه ی یک دیوار ۲۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل فاصله ای به اندازه ی یک دیوار ۲۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فاصله ای به اندازه ی یک دیوار ۲۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل فاصله ای به اندازه ی یک دیوار ۲۵ اسلاید در PowerPoint :

>

دست هایش کم کم در دست هایم سرد می شد. نمی دانستم بودن را باور کنم یا نبودن را. دلم می خواست گذشته های خوب مان را تا زمانی که هنوز گرم بود با هم مزمزه می کردیم. عماد یادت می آید کوچه های قهر و آشتی، همان موقع که خانه های مان همسایه بودند؛ و فقط یک دیوار فاصله داشتیم. وقتی فریاد مرگ بر شاه را می شنیدم چادر سیاهم را سرم می انداختم و با دمپایی های لنگه به لنگه می دویدم بیرون، مامان زار می زد و من جیم می شدم. از لابه لای ماشین ها می گذشتم و قاطی جمعیت می شدم، پایم را می کوبیدم زمین و مرگ بر شاه زمین و زمان را می لرزاند و ولوله می شد. زخمی ها را مردم گوشه کناری می کشاندند و هر کسی دنبال راه چاره ای. من یکی یکی در خانه ها را می زدم و برای زخمی ها باند و پودر پنی سیلین و دوا گلی جمع می کردم. یکی از همسایه ها زاغ ¬سیاه مرا چوب می زد و به بابا گفته بود؛ او هم جریمه ام کرد و پول توجیبی ام را قطع کرد.

عماد با هم بودیم، در کنار هم؛ بدون آن که هم دیگر را بشناسیم. تو متخصص کوکتل مولوتف و من دزد سهمیه ی بنزین بابا. با هم فریاد می زدیم و به زخمی ها کمک می کردیم. همسایه ها مرا به عاشق شدن متهم کردند و گذشتن از کوچه های قهر و آشتی ممنوع شد. حتماً خنده ات می گیرد عماد.

دعواهای مامان و بابا باز شروع شد. بابا می گفت این دختره باید پسر به دنیا می آمد؛ و مادر پشت من بود و ناسزا می شنید. بابا می گفت شاه ولی نعمته و مامان لبش را یک ور می کرد و زیر لب غرولند می کرد. بالاخره تا این که شاه رفت و چیزی نکشید که صدام آمد. پایم را در یک کفش کردم که باید بروم جبهه، یک شب که بابا خواب بود برای اولین و آخرین بار از جیبش دزدی کردم، رفتم هلال احمر اسمم را نوشتم دوره ی امدادگری. سپس سری به ژاندارمری محل زدم، آموزش اسلحه، از کلاشینکف گرفته تا ژسه و. .. روزهای پرهیجان و پرتب و تابی بود. گروه گروه از پیر و جوان دور هم نشسته بودند و با اسلحه ها سر وکله می زدند. پنج، شش دور تسبیح صلوات نذر کرده بودم، بابا راضی به رفتن من به جبهه شود. بالاخره صلوات ها کار خودش را کرد و مادر از زیر قرآن ردم کرد و کاسه ی آب را پشت سرم خالی کرد و راهی جبهه شدم. عماد تو همیشه یک قدم جلوتر از من بودی. باورت نشد، زل زدی تو چشم هایم. نگاهت کردم، خونی و خاکی، خسته از راه رسیده بودی که با تعجب پرسیدی کی آمدی؟ چه طور آمدی؟ گفتم بابا دلش مثل دریاست. راستی عماد فردای آن روز که دیدمت عطر زده و موهایت را شانه کرده بودی. گفتم کجا؟ گفتی می روی عملیات باید اطو کرده بروی. خندیدم. خندیدی. می دانستم که چرک و چیلی برمی گردی.

یادت می آید پس از عملیات. همسنگرت را مثل کوله پشتی رو کولت انداخته بودی و دنبال تخت خالی می گشتی. گفتم بگذارش زمین. عصبانی شدی و گفتی هنوز یک دیوار بین مان فاصله است. لبخند زدم. کمکت کردم. هم رزمت را گذاشتی زمین. وقتی هم رزمت نفس نفس می زد، اشکت درآمد؛ آن قدر که شانه هایت لرزید درست مثل همان روزهایی که باتوم سربازهای شاه تنت را می لرزاند و اشکت درآمد؛ تنهایت گذاشتم. صدای گریه ات می آمد، از درز در نگاهت کردم. قطره های آب را در دهانش می ریختی و صورت تب دارش را می بوییدی. لب هایم میان دندان هایم به خون افتاد. بالای سر هر تختی می ایستادم و قطره های آب را به دهان زخمی ها می ریختم. صدای ناله ی مجروحین، دلم را ریش می کرد. حالا لب های تو خشکیده است و من طاقت دیدن این همه مصیبت را ندارم. عماد روزی که آمدی مرخصی و من را از بابا خواستگاری کردی، گفتی مرد خانه نیستی و مامان دلش لرزید. با نگاهم خواستم تن به این وصلت دهد. مامان می ترسید که تنها دخترش بیوه شود.

روزی که زنت شدم، مامان هفتاد بار آیت الکرسی خواند و دورمان فوت کرده و تو برگشتی جبهه. مامان جهیزیه جور می کرد و من هر شب که دلم می گرفت لب باغچه می نشستم و زیتون های درخت مان را می شمردم. کلاغ ها امان نمی دادند و هر شب تعدادشان کم تر از شب ق

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.