پاورپوینت کامل مثل پنجه ی آفتاب (قسمت دوم) ۳۵ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مثل پنجه ی آفتاب (قسمت دوم) ۳۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مثل پنجه ی آفتاب (قسمت دوم) ۳۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مثل پنجه ی آفتاب (قسمت دوم) ۳۵ اسلاید در PowerPoint :
>
شما بگویید از آفتاب مهم تر، چی؟ اما کیست که برای او اهمیت قائل شود؟ یکی از کسانی که هنوز به اهمیت آفتاب پی نبرده؛ هستی خانم، دوست به اصطلاح صمیمی من است که اگر روزی بیست پیامک برایم نفرستد و از طریق خطوط سیم پیام با من حرف نزند، خوابش نمی برد. خیلی دقت کردم جمله ی قبل به دور از خودخواهی باشد، اما گویا خیلی هم نزدیک بود. از هستی گاهی کارهایی سر می زند که فکر می کنم او تظاهر به دوستی می کند. مثلاً تا به حال زیاد اتفاق افتاده که برخی از اقداماتش را از من مخفی کرده، در صورتی که نه نیازی به پنهان کاری بوده و نه دلیلی برای غافلگیر کردن من وجود داشته است.
همین پارسال بود که بدون اطلاع من سرش را انداخت زیر و در کنکور ارشد شرکت کرد؛ آن هم در یک رشته ی نامرتبط با رشته ی کارشناسی اش، رشته ای مثل «روش ادب کردن کودکان لجباز» یا «جلوگیری از بی تربیتی کودکان در آستانه ی بحران» یا چیزی شبیه به آن.
از روز اول آغاز ادامه ی تحصیلش، امان مرا بریده است. به عنوان مثال، ماه گذشته طی یک مقدمه چینی حرفه ای، هستی از یک مو آویزان شد که پروژه ی این ترم من را تو بردار؛ چون تو خیلی که زحمت بکشی صبح تا ظهر می روی مدرسه به بچه های نازنین مردم یاد می دهی دو، دوتا احتمالاً چهارتا؛ اما من چی که تمام هفته لا به لای کتاب های یک کتاب خانه ی بزرگ دارم گرد و خاک نسخ خطی را نوش جان می کنم و آخرش نه تنها یک ریال هم کف دستم نمی گذارند، بلکه باید چند میلیون هم هزینه ی شهریه و رفت و آمدم کنم. باز فرآیند «از هستی اصرار و از من انکار» ساعت ها به طول انجامید، و تا مغلوب شدن نهایی من چندین بار پای تمام جد و آباء همدیگر را کشیدیم وسط و به روح شان سوگند یاد کردیم که این بار آخرمان باشد و هرگز چنین چیزی تکرار نشود؛ برای من مغلوب شدن و برای او غالب آمدن. در نهایت معاهده ای تنظیم شد بین من و هستی که به موجب آن موظف می شدم به انجام تمام و کمال پروژه ی مذکور و هستی متعهد می شد که تا قبل از پایان این پروژه مرا برای صرف آب میوه و کیک به جشنی ببرد که در دانشگاه شان به مناسبت روز دانشجو برگزار می شود و از قضا هر سال روی کارت دعوتش می نویسند: «از آوردن همراه جداً خودداری فرمایید.» سپس هر دو طرف قول شرف دادیم که در صورت ابراز هر گونه رفتاری خلاف اخلاق اسلامی اعم از بی وفایی، بدقولی، عدم تعهد و توجه به منافع طرف مقابل، رفیق نیمه راه بودن و… خسارت مادی، معنوی و عاطفی فرد متضرر را بی کم و کاست بپردازیم.
به موجب معاهده ی فوق، اکنون یک ماه است که من دارم روی واکنش های کودکان استثنایی به هنگام بحران های روحی و روش حل این بحران ها کار می کنم و هستی که قرار است پس از فارغ التحصیلی افتخار کسب مدرک کارشناسی ارشد را با خودش بکشد این طرف و آن طرف، و احیاناً در این رشته به طور حرفه ای به فعالیت اجتماعی بپردازد؛ دارد صبح و عصر می رود باشگاه ورزشی. ظهرها هم می رود استخر برای کم کردن وزن و شرکت در مراسم استقبال از پسرخاله اش و خانم او که یک سوئدی تازه مسلمان شده است با اندامی شبیه به عدد یک؛ باریک و بلند. بیم آن می رود در صورت عدم لاغری، هستی از عروس فرنگی کم بیاورد و جراحاتی بر روحش وارد آید. زوج خوش بخت گویا قرار است برای تعطیلات سال نو میلادی به ایران سفر کنند.
بیش از ده شب پیش، با مدیر عامل بخش پروژه های نافرجام یعنی هستی خانم تماس گرفتم تا جهت شرکت در روضه های دهه ی اول محرم منزل مادر بزرگم دعوتش کنم که ایشان بی اعتنا به اصل مندرج در مکالمه ی تلفنی من، صدایش رفت بالا که: «پس پروژه ی من چه می شود؟» و ادامه داد: «می خواهی ده روز تعطیلش کنی؟ من پیش استادم آبرو دارم ها.» چیزی برای گفتن نداشتم و او را تا روز مقرر و دیدارش در آشپزخانه ی منزل مادر بزرگم برای ریختن چای به خدای بزرگ سپردم.
روضه ی امام حسین تشویش ندارد، تشویق دارد. دارم خودم را برای یک پیکار نابرابر دیگر بین مجردها و متأهل ها آماده می کنم که می شنوم مادر بزرگم به مادرم سفارش می کند: «خودت مراقب همه چیز باش، هر چه باشد آفتاب بچه است، عقلش به خیلی چیزها نمی رسد.» جا می خورم، از این که تا حالا نمی دانستم بیست وهفت سالگی سن کودکی است! خدا خیر بدهد به مادرم که این بار با توجه به تاریخ تولدم از من دفاع می کند: «نه نگران نباش آفتاب بزرگ شده است. من که سن او بودم دو تا بچه هم داشتم. حالا چه کار داری او مانده است ور دل من.» هر چند که انگار دفاع موفقیت آمیزی هم از کار در نیامد و بیشتر از آن که روحیه ام را تقویت کند، تضعیف هم می کند.
بساط چای را روبه راه می کنم که به شکلی غیر منتظره از مقامات دستور می رسد امروز باید با شیر کاکائو پذیرایی کنم. از این که همه ی کارها به عهده ی من است، اما همیشه از همه چیز بی خبرم ناراحت می شوم و بلند می گویم: «ما هم عزادار امام حسین هستیم ها، ما را هم تحویل بگیرید». مادرم می گوید: «راستی امروز دست تنها هستی.» شیرها را از داخل یخچال در می آورم و می پرسم: «مثلاً مادر کدام یک از آن هراس های مجسم می تواند دست کسی را بگیرد؟ اگر بیایند هم برای کمک نمی آیند، برای این می آیند که مواظب باشند درست و حسابی از فامیل شوهرشان پذیرایی کنم.»
اولین فرد عزادار که یک خانم پیر است و کمی هم در راه رفتن مشکل دارد، از راه می رسد. او وقتی می خواهد بنشیند آهی می کشد، شاید از درد پا؛ و بعد محکم تکیه می دهد به پشتی و باز یک آه دیگر. دو آه متوالی مرا بر این می دارد
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 