پاورپوینت کامل الگوهایی که نمی شناسیم( قسمت پنجم) ۳۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل الگوهایی که نمی شناسیم( قسمت پنجم) ۳۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل الگوهایی که نمی شناسیم( قسمت پنجم) ۳۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل الگوهایی که نمی شناسیم( قسمت پنجم) ۳۱ اسلاید در PowerPoint :

>

نگاهی به رفتارهای خانوادگی امام خمینی(ره)

می¬توانم به این قسمت بیایم؟

امام، خانم¬شان را در خانه به شکلی آزاد می-گذاشتند و به او احترام می¬کردند که مثلاً روزی که خانم مهمان خصوصی داشتند، می¬آمدند از ایشان اجازه می¬گرفتند و می¬پرسیدند: «امروز می¬توانم به این قسمت بیایم و غذا بخورم؟» یا «می¬توانم بیایم و داخل حیاط قدم بزنم؟»۲۸

مرد حق ندارد بگوید

یک بار مثل این که کارگر خانه به مرخصی می¬رود. مادرم سینی غذا را دست¬شان می¬گیرند و می¬آورند سر سفره. (البته این حرف مال زمان بچه¬گی است) آقا می¬گویند: «وامصیبت، فریده، خانم دارد سینی می-آورد.» خواهرم می¬گفتند، ما توی خانه خیلی کار می¬کنیم. اصلاً نمی¬گذارند خانم کار کنند. الآن هم این طور است. قدیم هم همین طور بوده و این را وظیفه¬ی زن نمی¬دانند که توی منزل کار کند. اگر خودش دلش خواست انجام بدهد، ولی مرد حق ندارد بگوید این کار را بکن یا مثلاً شام درست کن. من شاهد بودم که خانم چایی دست¬شان بود که بگذارند به آقا می¬گفتند من چایی را برای خودم آوردم، امام می¬گفتند: «نه، من باید چایی بیاورم.» این دقت باعث می¬شد که آن سختی¬ها را مادرم تحمل کنند و واقعاً هم تحمل کردند.۲۹

احترام مرا نگه می¬داشتند

امام به من خیلی احترام می¬گذاشتند و خیلی اهمیت می¬دادند؛ یعنی یک حرف بد یا زشت به من نمی¬زدند. حتی یک روز به دختران¬شان صدیقه و فریده که از پشت¬بام رفته بودند منزل همسایه اعتراض داشتند و می¬گفتند در آن خانه نوکر بوده است و از این بابت نگران بودند، ولی من می¬گفتم که کسی آن جا نبوده است؛ ایشان حتی در اوج عصبانیت، هرگز بی¬احترامی و اسائه¬ی ادب نمی¬کردند. همیشه در اتاق، جای خوب را به من تعارف می¬کردند. همیشه تا من نمی¬آمدم سر سفره، خوردن غذا را شروع نمی¬کردند. به بچه¬ها هم می¬گفتند صبر کنید تا خانم بیاید. اصلاً حرف بد نمی¬زدند. ولی این که من بگویم زندگی مرا به رفاه اداره می¬کردند، نه. طلبه بودند و نمی¬خواستند دست پیش این و آن دراز کنند – همچنان که پدرم نمی-خواست – دل¬شان می¬خواست با همان بودجه¬ی کمی که داشتند زندگی کنند. ولی احترام مرا نگه می-داشتند. حتی حاضر نبودند که من در خانه کار بکنم. همیشه به من می¬گفتند جارو نکن. اگر می-خواستم لب حوض روسری بچه را بشویم می¬آمدند می-گفتند: «بلند شو، تو نباید بشویی» من پشت سر او اتاق را جارو می¬کردم. وقتی او نبود لباس بچه را می¬شستم. حتی یک سال که کسی که همیشه در منزل¬مان کار می¬کرد نبود – آن موقع ما در امام¬زاده قاسم بودیم. زمانی بود که بچه¬ها بزرگ شده و شوهر کرده بودند – وقتی ناهار تمام شد، من نشستم لب حوض تا ظرف¬ها را بشویم، ایشان همین که دیدند من دارم ظرف¬ها را می¬شویم – از بین دخترها، فریده منزل ما بود – گفتند: «فریده، برو خانم دارد ظرف می¬-شوید.» فریده دوید و آمد ظرف¬ها را از من گرفت و شست و کنار گذاشت.۳۰

شما نشسته¬اید و خانم کار می¬کنند؟

اگر روزی خانم غذا را تهیه می¬کردند هر چه قدر هم که بد می¬شد کسی حق اعتراض نداشت و امام از آن غذا تعریف می¬کردند. خانم اگر کاری در خانه انجام می¬دادند، حتی اگر استکانی را جابه¬جا می¬کردند و ما نشسته بودیم، امام با ناراحتی به ما می¬گفتند: «شما نشسته¬اید و خانم کار می¬کنند؟» اگر یک روز می¬دیدندکه خانم کار می¬کنند، آن روز، روز وا اسلام امام بود که چرا خانم کار می¬کنند. می¬گفتند: «خانم¬تان از همه¬ی شما بهتر است. هیچ کس مادر شما نمی¬شود.»۳۱

حق ندارم به خانم امر کنم

من ندیدم در طول زندگی، امام به خانم¬شان بگویند در را ببندید. بارها و بارها می¬دیدم که خانم می-آمدند و کنار آقا می¬نشستند ولی امام خودشان بلند می¬شدند و در را می¬بستند و حتی وقتی پا می¬شدند به من هم نمی¬گفتند که در را ببندم. یک روزی من به آقا گفتم خانم که داخل اتاق می¬آیند همان موقع به ایشان بگویید در را ببندند. گفتند: «من حق ندارم به ایشان امر کنم.» حتی به صورت خواهش هم از ایشان چیزی را نمی¬خواستند.۳۲

چرا اوقات¬تان تلخ است؟

یک روز وارد اتاق آقا شدم دیدم ایشان و خانم دارند تلویزیون نگاه می¬کنند؛ شب سال دایی مصطفی بود. آقا هم یادشان بود. خانم اوقات¬شان خیلی تلخ بود. امام گفتند: «خانم چرا اوقات¬شان تلخ است؟» خانم گفتند: آخر امسال هم تلویزیون در مورد مصطفی هیچ صحبتی نکرد آقا گفتند: «به صحبت این ها چه کار داری؟ دعا کن جایش خوب باشد.»۳۳

دستشویی را تمیز می¬کردند

در پاریس یک روز که هوا برف و بارانی بود، امام از اطاق¬شان بیرون آمدند که وضو بگیرند. من قبلاً رفته بودم و محوطه¬ی دستشویی را تمیز کرده بودم. قبل از این که امام وارد شوند حسین آقا (فرزند شهید حاج آقا مصطفی خمینی) از بیرون آمد و رفت به محوطه¬ی دستشویی. چون کف کفش¬شان گلی بود، آن جا گلی شد. بعد که بیرون آمد و امام وارد دستشویی شدند، حسین آقا مرا صدا زد و گفت خواهر بیا، ببین امام دارد چه کار می¬کند. نگاه که

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.