پاورپوینت کامل الگوهایی که نمی شناسیم ( قسمت سوم) ۳۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل الگوهایی که نمی شناسیم ( قسمت سوم) ۳۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل الگوهایی که نمی شناسیم ( قسمت سوم) ۳۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل الگوهایی که نمی شناسیم ( قسمت سوم) ۳۱ اسلاید در PowerPoint :
>
نگاهی به رفتارهای خانوادگی امام خمینی(ره)
شما نباید آبرویش را ببرید
یک روز شنیدم که یکی از خدمت¬کاران منزل آقا به-خاطر خلافی که کرده بود به زندان برده¬اند. روزی خواهرم درباره¬ی او سؤالی از من پرسید. گفتم دیگر نیست و این جوری پیش آمده. تا آمدم بگویم، آقا گفتند: «غیبت است.» گفتم آخر کار ایشان علنی بوده و الان هم زندان است. آقا گفتند: «نه او یک کاری کرده و وظیفه¬ی آن¬ها هم این بوده که زندانش بکنند، ولی شما نباید آبرویش را جای دیگری ببرید.»۱
غیبت نکن
یک روز که در منزل، خدمت آقا بودم تا خواستم از ایشان سؤالی راجع به آقای شریعتمداری بکنم، اجازه¬ی صحبت نداده فرمودند: «غیبت نکن.»۲
هر کدام جای خود
به یاد دارم امام همیشه می¬گفتند: «در ساعت تفریح درس نخوانید و در ساعت درس خواندن تفریح نکنید، هر کدام در جای خود.» همچنین می¬گفتند که از زمان کودکی به یاد دارند که هیچ¬وقت ساعت این دو را با هم عوض نکرده¬اند و این دو لازم و ملزوم یک-دیگرند.۳
تفریح داشته باش
امام وقتی می¬بینند من روزهای تعطیل مشغول درس هستم می¬گویند: «به جایی نمی¬رسی، چون باید موقع تفریح، تفریح کنی.» این مسئله را به پسر من جدی می¬گویند. این نقل قول از خود امام است که در حضور من مکرر به پسر من می¬گفتند: «من نه یک ساعت تفریحم را گذاشتم برای درس و نه یک ساعت وقت درسم را برای تفریح گذاشتم.» یعنی هر وقت را برای چیز خاصی قرار می¬دادند و به پسر من این نصیحت را می¬کنند که تفریح داشته باش. اگر نداشته باشی نمی¬توانی خودت را برای تحصیل آماده کنی.۴
برو آخوند بشو
یک روز وارد اتاق امام شدم دیدم آقا مسیح نوه¬ی امام هم پیش ایشان هستند. سلام کردم. امام جواب دادند و فرمودند: «بنشین» نشستم. چند لحظه بعد رو کردند به مسیح و به او فرمودند: «اگر می¬خواهی در آن جهان سعادت¬مند باشی، برو آخوند بشو که بتوانی همیشه از حق دفاع کنی و جلوی ناحق بایستی و از چیزی نترسی و به حق عمل کنی حتی اگر برای خودت ناگوار باشد.»۵
سعی کن بهتر نمره بیاوری
وقتی نمرات درسی¬ام را به امام نشان می¬دادم و ایشان از نمرات درسی من مطلع می¬شدند؛ می¬گفتند: « سعی کن از این بهتر در درس¬هایت نمره بیاوری، تا در آینده بتوانی زندگی بهتری داشته باشی.»۶
سعی کنید با هم رفیق باشید
امام به پسرها و نوه¬های¬شان القا می¬کردند که انتظار کار کردن از زن¬شان را نداشته باشند. اگر کردند محبت کرده¬اند. البته به دخترها هم توصیه می¬کردند که کار بکنند و در ابتدای عقد نصیحت می-کردند: «سعی کنید با هم رفیق باشید.»۷
انسان باید خودکفا باشد
در جمع که نشسته بودیم یک مرتبه می¬دیدیم که آقا دارند به طرف آشپزخانه می¬روند. از ایشان سؤال کردیم کجا تشریف می¬برید، می¬گفتند: «می¬روم آب بخورم.»
می¬گفتیم: «به ما بگویید تا برای¬تان آب بیاوریم.» می¬فرمودند: «مگر خودم نمی¬توانم این کار را انجام بدهم؟» بعد با خنده می¬گفتند: «انسان باید خودکفا باشد.»۸
سه طبقه را پایین می¬رفتند
امام مقید بودند تا آن جا که امکان دارد کار خود را بر دیگری تحمیل نکنند و کار خودشان را خودشان انجام بدهند. در نجف گاهی اتفاق می¬افتاد که امام روی پشت¬بام متوجه می¬شدند که چراغ آشپزخانه یا دستشویی روشن مانده؛ به خانم و دیگران که طبقه¬ی بالا بودند دستور نمی¬دادند که بروند چراغ را خاموش کنند. خود راه می¬افتادند و سه طبقه را در تاریکی پایین می¬آمدند و چراغ را خاموش می¬کردند و باز می¬گشتند. گاهی قلم و کاغذ می¬خواستند که در اتاق طبقه¬ی دوم منزل بود؛ به هیچ کس حتی به فرزندان مرحوم حاج آقا مصطفی دستور نمی¬دادند که برای او بیاورند. خودشان برمی¬خاستند از پله¬ها بالا می¬رفتند و کاغذ و قلم برمی¬داشتند و بازمی-گشتند.۹
احساس کردم نوبت من است
در یکی از آن روزها که نوبت شستن ظروف به¬عهده¬ی من بود، احساس خستگی می¬کردم و از خواهر خود خواستم که به جای من آن مسئولیت را انجام دهد. او ابا کرد. نزدیک ظهر، وقت نماز حضرت امام بود. ایشان برای تجدید وضو رفته بودند که به علت طولانی شدن غیبت¬شان نگران شده و به جست¬وجوی¬شان به آشپزخانه سر زدم. ناگاه متوجه شدم که امام تمام ظروف را شسته¬اند و فرمودند: «سخن تو را شنیدم و احساس کردم نوبت من است.» من از خحالت و شرم، تنها توانستم تشکر کنم.۱۰
عینک¬شان را زمین می¬گذاشتند و برمی¬خاستند
از خانم امام به¬واسطه¬ شنیده¬ام که گفته¬اند امام هیچ¬وقت به ما دستور نداده¬اند که چایی درست کنیم. همیشه¬ فرموده¬اند: «خانم اقلیم، (خدمت¬کار منزل) چایی دارید؟» بارها می¬شد که مشغول نوشتن بودند و تشنه¬شان می¬شد، عینک¬شان را زمین می¬گذاشتند و به سراغ یخچال کوچک که از پول خانم تهیه شده بود می¬رفتند و آب می¬خوردند و بلافاصله برمی¬گشتند و مشغول مطالعه و نوشتن می¬شدند.۱۱
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 