پاورپوینت کامل عنبرین اندیشه های آسمانی ۶۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل عنبرین اندیشه های آسمانی ۶۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل عنبرین اندیشه های آسمانی ۶۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل عنبرین اندیشه های آسمانی ۶۴ اسلاید در PowerPoint :
>
به¬مناسبت دوازدهم خرداد، سال¬روز میلاد امام جواد(ع)
بغداد را در موسم حج، رنگ و بوی دیگر است. بغدادیان، هر مناسبتی را جشن می¬گیرند؛ اگر بهار باشد، محفل¬های بزرگی پا می¬گیرد. باغ¬های غرب دجله، تبدیل به بوستان¬های بزرگی می¬شوند. حاجیان مستمند و راه¬نشین در معابر به تکدّی نشسته¬اند تا هزینه¬ی زیارت بیت الله الحرام از کف آزادگان بجویند. به میمنت جشن و سرور، پسران جوان لباس-های فاخر و چشم¬گیری بر تن می¬کنند و در برابر نگاه زیبارویان طنّاز، دلبری می¬نمایند. دخترکان آشوبگر نیز چنین¬اند. چند روزی بدین منوال می¬گذرد تا قافله¬های حج سر و سامانی گیرد و امیر کاروان معین شود.
امسال، هشتاد تن از فقیهان بغداد دیگر شهرها، عزم حج دارند؛ تا با ابن الرضا دیدار کنند. درباره¬ی امامت او پراکنده¬گویی¬ها و زمزمه¬ها بسیار شده است. واقعه¬ی «برکه زلول» نیز سایه¬ی تردید و حیرت بر افکار و عقاید بسیاری افکنده است.
پرسشی دغدغه¬ی خاطر مردمان شده است: آیا کودکی نُه ساله می¬تواند پیشوای دینی مردم باشد؟ چگونه؟ سرکردگی یک قوم یا قبیله نیست؛ کاروان سالاری اسلامیان است؛ شغلی است خطیر و کاری است عظیم.
بدین رو هشتاد فقیه آهنگ کشف حقیقت کرده¬اند. اگر به گفت¬وگوی حاجیانی که بر ساحل دجله نشسته¬اند، گوش بسپاری خواهی شنید:
– شنیده¬ام «عبد الله بن موسی» (برادر امام رضا(ع)) در جای¬گاه فتوا نشسته است؛ این یعنی او پس از مرگ برادرش، امام است.
– چنین چیزی ممکن نیست! در روایات آمده است: پس از امام حسن(ع) و امام حسین(ع)، دیگر برادر هیچ امامی به امامت نمی¬رسد.
– آخر می¬دانی؟ عقل می¬پذیرد کودکی نه ساله امام شود؟
– چرا نپذیرد؟ مگر آفریدگار در قرآن خبر نداد که پیامبری یحیی را در حالی به وی عطا فرمود که هنوز کودکی بیش نبود؟ مگر عیسی در گهواره سخن نگفت و نبوتش را به بنی اسرائیل مژده نداد؟
– یحیی و عیسی پیامبر بودند.
– امامت را با نبوت تفاوتی نیست هر دو عهدی الهی¬اند؛ «و خدا بهتر می¬داند که رسالت خویش را در کجا [و بر چه کسی] قرار دهد.»
– سخنانت متین، اما پسندیده¬ی عقلم نیست؛ در باورم نمی¬گنجد. کودک هر چه و هر که باشد، باز کودک است، در اندیشیدن و در دانشش.
– اگر این کودک، دانشمند دین¬شناس باشد، باید از عهده¬ی پاسخ گفتن به پرسش¬های دینی برآید.
– ما عادت کرده¬ایم دانشمند را به¬صورت ظاهر بشناسیم و با موی و محاسن سپید ببینیم؛ اما در این که کودکی دانشمند و امام باشد، عقل-مان حیران می¬ماند. پدرش دانشمند بزرگی بود؛ بر رهبران آیین¬های دیگر چیره شده، شهره¬ی آفاق گردیده بود. چه کسی می¬تواند بپذیرد «عمران صابی» – که دانشمندان بسیاری را با پرسش¬هایش شکست داده – تسلیم وی و مسلمان شود؟
– مثل این که «شیخ معروف» را فراموش کرده¬ای؟ او و پدر و مادرش به برکت فرزند موسی مسلمان شدند. مرگ شیخ خسارتی جبران¬ناپذیر بود.
– مردم با زمزمه¬های بسیار مأمون را متهم می-کنند.
– تنها خداست که حقیقت را می¬داند. .. این حرف-ها را رها کن و بگو این اسباب¬بازی¬ها چیست که خریده¬ای؟
– اسباب¬بازی¬ها را از بازار برای «ابا جعفر» (امام نهم) خریده¬ام. آخر کودک است و من دوست دارم خوش¬حالش کنم.
– فکر می¬کنی بپذیرد؟
– چرا که نپذیرد؟ یادت نرود او هنوز یک کودک است.
در رواق بلند پاسخ¬ها
فقدان ناگهانی امام هشتم(ع) اذهان و افکار عموم را پریشان کرده است. اندیشه¬های صواب و ناصواب را سخنانی در پی است. عده¬ای مرگ وی را طبیعی دانسته و مهربانی مأمون با علویان را حجت سخنان خویش می¬دانند. آن¬هایی که امام را می¬شناختند و ناخرسندی و تنفرش را از ولایت-عهدی می¬دانستند، در انگیزه¬های مأمون تردید می¬کنند. افزون بر این، چرا امام در راه بازگشت به بغداد ناگهان جان سپرد؟ آیا این کار به جلب رضایت و خشنودی عباسیان در بغداد صورت نگرفت؟ رازهای بسیاری سر به مهر مانده است. هنگامی که رأی نابغه¬ی خردسال را جویا می¬شوند، پاسخ می¬دهند:
– گذشتِ زمان، رازهای پنهان را بر تو آشکار خواهد کرد.
روزهای آخر ماه ذی¬حجه است. موسم حج پایان یافته است و حاجیان به سرزمین¬های خویش باز می-گردند؛ اما هشتاد فقیه از مدینه عزم دهکده¬ی «صریا» کرده¬اند؛ باشد تا در این جویایی، امام عصر خویش و جانشین امامِ تازه¬گذشته را دریابند. اما در گام نخست باید وی را آزمود؛ باید سره از ناسره بازشناخت؛ قضا را هر مدعی، پیرایه¬ی امامت بر خویش نبندد. می¬باید هر آن چه از وی می¬پرسند، پاسخ¬گو باشد. امام، رازدار آسمان و امتداد دانشوری پیامبران است.
فقیهان مسافر و دیگر مردان، چشمان انتظار به ره دوخته¬اند. هر از گاهی، مردی از راه می¬رسد و گوشه¬ای می¬گزیند. دم به دم بر جمع منتظران افزوده می¬شود. «عبدالله بن موسی» با جامه¬ای زمخت وارد می¬شود؛ پیرمردی که پیشانی کبود سجده-گذارش، ابهت و صلابت او را دوچندان کرده است.
انتظار چندان به طول نمی¬انجامد؛ ناگاه نه ساله پسری وارد می¬شود. پیراهنی از نخ بر تن و نعلینی سپید بر پا دارد. عبدالله عمویش برمی¬خیزد و بوسه¬ای بر پیشانی برادرزاده می¬نشاند. مردمان هماهنگ قیام می¬کنند و دوباره می¬نشینند؛ سکوت خیمه می¬زند.
در زندگی آدمی، رازهایی شگرف است؛ که گاه پس از سال¬ها خاموشی، رخ می¬نماید و گاه برای همیشه در ابهام می¬ماند؛ غرض سرّی است که دلِ مردمان با نخستین نگاه به چهره¬ی این کودک، فروتنی می¬کند. چون کودک می¬نشیند، روح زلالی بر روان محفل دمیده می¬شود. نگاه معصومانه¬ی پاک و سیمای گندم¬گونِ نورانی، به دل¬ها آرامش می¬بخشد. مردی برمی¬خیزد تا بپرسد:
– چگونه است که بعضی، بسیار نماز می¬گزارند و رنج روزه بر خویش می¬خرند، اما از خیر و عنایت خداداد بی¬بهره¬اند؟
کودک دانشور چنین زبان به پاسخ می¬گشاید:
– با دل و جان به¬سوی آفریدگار روی¬کردن، والاتر است تا تن را به اعمال، رنجه کردن.
دیگر بار سؤال شد:
– چرا انسان¬ها به ثروتمندان احترام می¬گذارند؛ با این که آنان سودی – از ثروت خویش – به مردم نمی¬رسانند؟
– ثروتمند برای خانواده¬اش گشاده¬دست است.
– برای دیگران چه؟
– خیر، مگر آن که بهره¬ای به آنان رساند.
– در این صورت، چرا مردم به سرمایه¬دارانی که برای¬شان فایده¬ای ندارند، احترام می¬گذارند؟
– چون معشوق¬شان – که ثروت است – نزد اوست!
دل¬ها برابر کودکی فروتنی می¬کنند که پرده¬ها را می¬درد تا حقیقت طلوع کند؛ حقیقت انسان.
مردی دیگر برمی¬خیزد:
– ای پسر پیامبر، مرا اندرز ده!
– پندم را می¬پذیری؟
– آری.
– شکیبایی پیشه کن. ..؛ خویشتن را از خواهش¬های نابه¬جا وارهان؛ با آن چه شیطانِ درونت می-طلبد، مبارزه کن و بدان از چشم آفریدگار پنهان نیستی؛ بنگر چگونه خواهی بود.
مردی شصت ساله که زندگی، کوله¬بارش را از تجربه آکنده است، می¬پرسد:
– اوج جوان¬مردی چیست؟
– از آن چه در شأن انسان نیست، گذشتن.
– اوج حیای انسان چیست؟
– سخن یا رفتار ناخوشایند دیگران را نداشتن.
– اوج خرد آدمی؟
– خوش¬رفتاری.
– کمال ادب چیست؟
– گفتار و رفتار لازم را رها نکردن.
– نهایت آگاهی آدمی چیست؟
– آگاهی به روزگار.
– اوج پارسایی انسان چیست؟
– پاک¬دامنی چشم و شکم.
– کمال خوش¬رفتاری چیست؟
– آزار نرساندن [به دیگران].
– نهایت گشادگی چیست؟
– نیکی به آن که باید، و پرداخت حقوق الهی.
– نشانه¬ی اسلام شخص چیست؟
– واگذاشتن بیهوده¬ها و ترک بحث و جدل¬های بی-بهره¬ی دینی.
– علامت بزرگواری آدمی چیست؟
– دیگری را بر خویش ترجیح دادن.
– اوج شکیبایی چیست؟
– اندک جلوه کردن.
– نشانه¬ی خِرَد انسان چیست؟
– با خویش انصاف ورزیدن.
– علامت بردباری انسان چیست؟
– زمانی که با او مخالفت می¬ورزند، خشم خویش فروخورَد.
– نهایت انصاف در چیست؟
– هر گاه حق بر او آشکار شود، بپذیرد.
– کمال اندرزگویی در چیست؟
– آن چه برای خویش نمی¬پسندد، به دیگران نیز روا ندارد.
– حق همسایگی چیست؟
– هنگامی که به او بدی می¬کنی و او از نقطه ضعف تو آگاه است، نکوهشت نکند.
– نهایت نرم¬رفتاری او چیست؟
– اگر خشمگین شدی و کسی در جمع هست که تو از او خوش¬دل نیستی، سرزنشت نکند.
– اوج خوش¬همنشینی او کجاست؟
– هزینه¬ای را که آزارت می¬دهد، از دوشت بردارد.
– نشانه¬ی صداقتش چیست؟
– موافقت بسیار و مخالفت اندک با تو.
– اوج تشکر او چیست؟
– شناخت نیکویی کسی که به وی نیکی کرده است.
– از نشان فروتنی¬اش بگوی؟
– مرز خود را بشناسد [و پا از گلیم خویش بیرون ننهد].
– کمال فرزانگی¬اش در چیست؟
– آگاهی از خود.
– نهایت تن¬درستی [روحی]¬اش؟
– عیب دیگران از یاد بردن و به رفع عیوب خویش کوشیدن.
پیرمرد خاموش مانده، سپس با فروتنی صدایش را بلند می¬کند:
– گواهی می¬دهم تو نشانه¬ای از نشانه¬های خداوندی و همانا پروردگار بهتر می¬داند رسالت خویش در کجا [و بر چه کسی] قرار دهد.
چشمها، پنجره¬های ملکوت
یکی از حاجیان از جای برمی¬خیزد، نگاهی به جای خالی حضرت می¬کند و بانگ برمی¬آورد:
– شگفتا!
پسر گندم¬گون رفته است؛ حاجی، تمام مدت به حضرت می¬نگریست. رازی از درون، وی را به آن پسر پیوند زده است. هنگامی که نگاه کودک با نگاهش گره خورده بود، پرتو دو چشمِ درخشان، او را حیران کرده بود؛ حس کرد دلش در آبشاری از نور شسته می¬شود. اینک، جز او و مردی دیگر، کسی از مجلسیان نمانده است.
«موفق» (خادم حضرت) می¬آید تا با نگاهی، به توفیق انجام دستوری دست یابد. مهمانان رفته-اند. خادم، خطاب به آن دو مرد می¬گوید:
– آیا کاری از دستم ساخته است تا برای¬تان انجام دهم؟
«واسطی» – که پیری هفتاد ساله است – برمی-خیزد:
– می¬خواهم «ابا جعفر» را ببینم.
– اینک برای¬تان اجازه¬ی ورود می¬گیرم. [- خطاب به مرد دیگر – ] و شما. ..
مرد دیگر هم برخاست:
– نه، کار خاصی ندارم.
موفق پس از لحظاتی برمی¬گردد:
– بفرما داخل.
پیرمرد وارد می¬شود؛ بر ن
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 